مارال بنی آدم یکی از چهار شخصیت نمایش «خدای کشتار» است که در کنار نوید محمدزاده، علی سرابی و ستاره پسیانی هر شب در سالن تئاتر مستقل روی صحنه می رود.صحنه منحصر به فرد و به نوعی نقطه عطف نمایش، از حالت تهوع آنت با بازی مارال بنی آدم آغاز می شود و او بارها مقابل چشم تماشاگران بالا می آورد. آنت فردی متظاهر و به ظاهر متمدن است که با خوردن سکنجبین چون دیگران خوی واقعی خود را بروز می دهد. آنت، آلن، ورونیک و میشل از مسیر تمدن عبور کرده و به خوی حیوانی خود بازمی گردند.
خانم بنی آدم شخصیتی که شما بازی میکنید شخصیتی خیلی خاص و متظاهر است، این آدم به مرور تغییر میکند و پس از خوردن سکنجبین ما شخصیت واقعیاش را مشاهده میکنیم. راجع به تلاشی که برای باورپذیر کردن این نقش داشتید بگویید به ویژه بخشی که نقطه عطف ماجراست ــ که حالتان به هم میخورد ــ و جریان عوض میشود.
مارال بنی آدم:این نمایشنامه کاملاً روانشناختیست، به نظر من تمام آدمها تقلبی هستند و درون واقعی خود را بروز نمیدهند. خیلی دوست دارند ایدهآلهایی برای خودشان بسازند و دوست دارند طبق ایدهآلهایشان زندگی کنند، اما برای به واقعیت پیوستن شاید باید مسیر طولانیای را طی کنند. مادری را مشاهده میکنید که ابتدا قبول میکند پسر خودش خطاکار است، اما بعد تغییر چهره میدهد و نمیخواهد خودش را مادری مقصر بداند. این مسئلهای است که که در همه آدمها وجود دارد. حتی وقتی در خانوادهای چهار، پنج نفری دقت کنید این قضیه را میتوان در کاراکتر مادر، پدر و حتی فرد دید، میتوان کاملاً مشاهده کرد که در چه شرایطی رنگ آدمها تغییر میکند. مسئله موجود و کاملاً روانشناختی در این نمایشنامه موردی است که عرض کردم، اینکه در چه شرایطی انسانها مَنِ واقعی خودشان را بروز میدهند. وقتی داشتیم این نمایشنامه را کار میکردیم و هنوز روخوانیاش تمام نشده بود اتفاقی برای من افتاد که قبلاً هم تعریفش کردهام، پسر من در مدرسه دعوایش شد، دو تا پسر بچه دیگر را کتک زده بود و از مدرسه اخراج شد. درست است من باید خیلی ناراحت میشدم، اما این موقعیت خیلی به من کمک کرد و من واقعاً از این اتفاق خوشحال بودم. مدرسه مدام ما را خواستند و ما به آنجا میرفتیم.
خوشحالی و روحیهای را که داشتید به مدیران مدرسه پسرتان نشان دادید؟
مارال بنی آدم:خیر اصلاً، مدام میگفتم بله واقعاً کار بدی کرده، حتی به پسر خودم گفتم که ایلیا واقعاً کارت خیلی زشت بود بعد دیدم که نه، چرا من دارم به فرزندم این را آموزش میدهم؟ ایلیا میگفت مامان آنها به من و خانوادهام فحش دادهاند. دیدم که دارد راست میگوید، گفتم از این به بعد اگر چنین اتفاقی برایت افتاد حتماً کتکشان بزن اما مواظب باش توی سر و چشمشان نزنی. این اتفاق خیلی خوب و به موقع بود و به من خیلی کمک کرد. در حال حاضر در اجراهایم صحنهای هست که آقای محمد زاده و من داریم از آن خانه بیرون میآییم، آقای سرابی میگوید از وقتی که من با شما آشنا شدم فهمیدم که فردیناند پسرتان مشکل روحی روانی دارد، من سریع در ذهنم میگویم دارد میگوید ایلیا پسرتان و دقیقا با «آنت» همذات پنداری می کنم ــ اگر کسی بخواهد به پسر من چنین حرفی بزند چه کار خواهم کرد. حال بگذریم از اینکه مقصر در آن ماجرا چه کسی بود، اما صد در صد چیزی بچه را تحریک کرده بود که چنین کاری انجام دهد ــ بنابراین سعی میکنم همیشه با نقشی که به من داده میشود همذاتپنداری کنم و خودم را دقیقاً در آن موقعیت قرار دهم، این اتفاق در ساختن این نقش خیلی به من کمک کرد.
نوید محمدزاده: حتی روی پوسترمان عکس ایلیا هست.
مارال بنی آدم : پسرم خیلی خوشحال است که عکسش روی پوستر چاپ شده، پسر دیگری هم که کنارش ایستاد همان دوستی است که کمکش کرده و به کتککاری رفتهاند. البته من خیلی ناراحت هستم که پسرم این کار را کرد، بههرحال کار قشنگی نیست آدم باید همهچیز را مسالمتآمیز حل کند، اما صد درصد من هم به عنوان یک مادر به بچهام یاد نمیدهم که بایستد و کتک بخورد. آدم تا یک جایی با احترام کنار میآید، اما بعدش نه. این دقیقا همان اتفاقیست که در نمایشنامه یاسمینا رضا میافتد که میگویم آدمها همه تقلبی هستند، من الان به پسرم میگویم آدم باید خوب باشد، فحش ندهد، مؤدب باشد، این طور و آن طور باشد. اما وقتی در شرایط خاص قرار میگیرید حیوان درون آدم واقعاً درنده است حال میخواهید دکتر باشید یا مهندس یا هر شخصیت دیگری.
نوید محمدزاده: اصل ماجرا این است که آن بچهای که میزند و آن بچهای که میخورد همه بچههای همینها هستند، یعنی همه اینهایی که کنار هم جمع میشوند و می گویند این کار و آن کار را نکنیم. در خاطرات پدر این بچه ها هست که در مدرسه کتک کاری کرده اند و رهبر گروه بودهاند.
البته طراحی صحنه هم خیلی به کار کمک کرده است، در این رابطه هم صحبت کنید که ایدهی خانم قلمفرسایی بود یا اینکه شما خواستید ؟
علی سرابی:قرار بود خانم قلمفرسایی در این جلسه حضور پیدا کنند مشکلی پیش آمد و نشد. به هر حال به نکتهای اشاره کردید که لازم است در رابطه با آن صحبت کنم، من خیلی به مینیمال کار کردن اعتقاد دارم، در کار اولم مینیمالیسم بسیار زیاد بود و در این کار هم همچنان رعایت میکنم، اما نه به اندازهی کار اول. به خانم قلمفرسایی گفتم میخواهم مینیمالیسم را رعایت کنم، دلم نمیخواست خیلی چیزی روی صحنه وجود داشته باشد دوست داشتم هر چیزی هست برای بودنش لزومی وجود داشته باشد. خانم قلمفرسایی گفتند این را تا حدی رعایت میکنم اما بگذار این کار با طراحیای که کردی هماهنگ باشد. در واقع ایده سه سویه بودن برای خودم است، چون میخواستم این اتفاق بیفتد. این کار طنزی دارد که مختص یاسمینا رضاست و این طنز بیش از حد خواهد شد زمانی که مخاطب، مخاطب رو به رویی را ببیند، زمانی که مخاطب روبهرو لبخند میزند ناخودآگاه شما هم لبخند میزنید و اجرا دو چندان طنز خواهد شد. چنین چیدمانی عمداً اتفاق افتاده و در نتیجه خانم قلمفرسایی براساس این صحنه را سه سویه طراحی کردند. گفتند وقتی میخواهید تماشاگر اینقدر نزدیک و در دل کار باشد بگذارید چیزی طراحی کنم که هم احساس یک خانهی گرم و آرام را در شروع کار بدهد و هم خانوادهی متمدن، با توجه به اینکه خیلی هم چیز زیادی استفاده نکنیم، اما سلیقهی زن خانه را هم نشان بدهد. نظرشان این بود که تماشاگر خانهای مرتب، خوش رنگ و لعاب و شاد ببینید بدون اینکه چیزی نظرش را جلب کند و به صحنه فکر کند. بنابراین این ایده خانم قلمفرسایی بود که چیزهای مازاد این زندگی حتیالمقدور وسایلی باشد که مورد نیاز و گویاست، و بیانکننده و نشاندهنده مسئلهای است.
مارال بنی آدم: سکنجبین خوردن از نظر روانی خیلی این آدم ها را به هم میریزد و درونیات خودشان را خیلی راحتتر و بیپرواتر نشان میدهند.
علی سرابی: شاهکار این لحظهها در نمایشنامهنویسان ایرانی ــ همانند این لحظههایی که در حال حاضر در نمایشنامهی یاسمینا رضا جور دیگری به آن اشاره میکند ــ کاری است از نویسنده بزرگ محمد یعقوبی در «خشکسالی و دروغ»، بهترین صحنه آن کار همین است که آنها سکنجبین میخورند و بعد توحش اتفاق میافتد که دلخراشترین صحنه است. در کار خودمان هم شبها بچهها سعی میکنند صحنه پایین که اتفاقاً صحنه تلخیام هست را بسیار جدی اجرا کنند، اما تماشاگر میخندد. من هر شب به عنوان بازیگر نگاهشان میکنم و میگویم دارند عالی بازی میکنند و ایرادی ندارد، صحنه تلخی است چرا تماشاگر میخندد؟ یاد تجربهام با آقای یعقوبی میافتم که همواره با بازی درخشانی که آیدا کیخوایی در آن لحظه داشت خیلی از تماشاگران میخندیدند و این خنده از ترسهای درونی و عریان بودن روحیات بازیگر روی صحنه نشأت میگرفت. تماشاگر خودش را آنجا میدید و آن لحظه میخندید. خیلی از افراد به نام به تماشای این نمایش آمدند، اما خانم معتمدآریا به وضوح خاطرم هست که در صحنه پایانی اشک میریختند. بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بودند.
در مورد یعقوبی صحبت کردید. بخش سکنجبین، اعتراض های یعقوبی در نمایشنامه هایش را یادآوری میکند، از آن جهت که او وقتی به یک اصلاحیهای اعتراض داشت این اصلاح را به نوعی نشان میداد. کلمه سکنجبین هم از کارهای یعقوبی الهام گرفته شده است؟
نوید محمدزاده: بامزه است. این نه پیشنهاد علی بود و نه من، ستاره پسیانی این را گفته است. البته میدانید که پسیانی و یعقوبی در کار، جهانهای متفاوتی با هم دارند. هر کدام هم در بخش خودشان عالی هستند، ستاره گفت سکنجبین که در ابتدا مانده بودیم بگوییم یا نه، بامزه بود، اما چیزی نبود که براساس جریانهای یعقوبی پیش بیاید.
علی سرابی: بله این پیشنهاد ستاره پسیانی بود، منتها یک بخشی از آن از تأثیرپذیری من در کارهای یعقوبی میآید. وقتی برای بازبینی کار آمدند، تنها نکتهای که گفتند آوردن مکرر نام مشروب روی صحنه بود. گفتند آنقدر روی صحنه کلمه مشروب را نگویید، من به بچهها گفتم بیایید یک فکری برایش بکنیم و پیشنهاد بدهیم. ابتدا گفتند بگوییم نوشیدنی، گفتم نه فکر میکنند جزو نمایشنامه است و خیلی بیروح میشود. گفتم فکرتان را به کار بیندازید و کلمه جالب بگویید، ستاره گفت بگوییم سکنجبین و گفتم خیلی کلمه جالبی است. می بینید استفاده از این کلمه چقدر نقطه عطف است، یکی از نقاطی که تماشاگر ایرانی را جذب میکند همین لحظه است. اسم درستی است و به درستی هم انتخاب شده و این خیلی خوب است.
نوید محمدزاده: بامزه این جا بود که شهرام حقیقتدوست بالا آمد و به مارال گفت تو هر شب باید بالا بیاوری؟
بله خیلی طبیعی بود.
مارال بنی آدم: وقتی پدرم کار را دید گفت دخترم چه طور این اتفاق افتاد؟ من هم گفتم قضیه چیست، گفت میشود از تو خواهشی بکنم، لطفاً قبل از اینکه اجرا شروع شود برای تماشاچیان این را توضیح بدهید. مردم بدشان میآید حالشان به هم میخورد. گفتم متاسفانه نمی شود.
منبع: خبرآنلاین