آزاده موسوی و کوروش عطایی همکاری با یکدیگر را از دوران دانشجویی و برگزاری هشتمین جشنواره فیلم کوتاه دانشجویی نهال آغاز کردند. ساخت مستند «از ایران، یک جدایی» اولین تجربه فیلمسازی گروهی آنها بود که تجربه موفقی را در کارنامهشان ثبت کرد.
سینماسینما، سحر عصرآزاد: «در جستوجوی فریده» مستندی جستوجوگر است که با عبور از فیلتر این دو فیلمساز تبدیل به اثری چندلایه شده و مورد توجه مخاطبان و جشنوارههای داخلی قرار گرفته است. به بهانه اکران این مستند در گروه هنر و تجربه با این دو فیلمساز جوان گفتوگویی درباره چگونگی ساخت و ابعاد فیلم کردیم.
چطور شد که بعد از شکل دادن گروهی دو نفره در دوران دانشجویی، برای فیلمسازی به سمت سینمای مستند رفتید که سویه عمیقتر و سختتر سینماست و هر دو فیلم خود را در این گونه سینمایی ساختید؟
آزاده موسوی: واقعیت این است که از ترم یک دانشگاه که استادمان، آقای دکتر هاشمی، ما را در گروههای پنج نفره برای فیلمسازی قرار دادند، در کنار هم قرار گرفتیم. ایشان یکسری فیلمهای مستند کوتاه تاریخ سینما به ما دادند تا از روی آنها بازسازی کنیم و در این موقعیت بود که با کار تیمی در فیلمسازی آشنا شدیم. ماجرای مستند از همینجا آغاز شد. اما کار مشترک با همدیگر را از جشنواره نهال آغاز کردیم که من دبیر آن بودم و آقای عطایی مدیر اجرایی و توانستیم بهخوبی با هم همکاری کنیم. جدیتر شدن مستندسازی برای ما از ساخت مستند «از ایران، یک جدایی» آغاز شد، چون قبل از این تجربه هر دو نفر ما فیلمهای داستانی به طور مشترک و تکی ساخته بودیم، اما بعد با انتخاب خودمان به این سمت حرکت کردیم.
کوروش عطایی: به نظر من مستندسازی مسیری از فیلمسازی است که افراد باید بر اساس علاقه و دغدغه وارد شوند. متاسفانه در ایران نه فضای مناسبی برای پرورش مستندساز داریم، نه در دانشگاهها تاکید زیادی بر آن میشود و نه اینکه نگاه جدی به فیلم مستند وجود دارد. این قضیه هم در بخش تولید، هم در اکران وجود دارد. هر دو نفر ما از همان موقعی که کارمان را شروع کردیم، دغدغه فیلم مستند و فیلم اجتماعی را داشتیم. یک نکته دیگر که کمک کرد به عنوان یک تیم فعالیت کنیم، این بود که کار فیلمسازی را از یک نقطه شروع کردیم و بالاتر یا پایینتر از هم نبودیم، بلکه در حال طی کردن مسیری با هم بودیم و به این نتیجه رسیدیم که با کار گروهی، بهخصوص در مستند که انرژیبر و زمانبر است، میتوانیم یکدیگر را کامل کنیم و این تیم بودن بسیار مفید است. وقتی قرار است چند سال روی یک پروژه کار کنید، ممکن است توانایی یک نفر برای مدت طولانی جواب ندهد، ولی اگر تیم باشیم، میتوانیم به هم انرژی بدهیم و طبعا دو فکر، دو ایده و دو توان اجرایی، کمک میکند تا کار راحتتر پیش برود. خدا را شکر حاصل این همکاری هم در دو مستندی که ساختهایم، مورد قبول بوده است.
موسوی: این نکته را درباره شیوه کار گروهی خودمان اضافه کنیم که مرحله «پیچینگ» معرفی پروژه برای سرمایهگذار و… که پیچیدگی خاصی دارد، برای ما خیلی زودتر شروع میشود. یعنی هر کدام از ما ایدهای را که در ذهن داریم، برای دیگری تعریف میکنیم و سعی میکنیم همدیگر را قانع کنیم. یعنی همواره در تلاش برای راضی کردن همدیگر هستیم و بهتدریج نقاط خالی را پر کرده و یکدیگر را کامل میکنیم تا پروژه شکل بگیرد.
یک مولفه مشترک در انتخاب سوژه دو مستند شما، جذابیت بالقوه و دراماتیک بودن سوژه است که عامل مهمی محسوب میشود. در «از ایران، یک جدایی» سراغ فیلم مهم و موفقِ سینمای ایران در داخل و خارج رفتهاید که ریسک هم داشته، چراکه ممکن بود مستند شما زیر سایه فیلم آقای اصغر فرهادی بماند و هویت مستقلی پیدا نکند، که این اتفاق نیفتاد. در «در جستوجوی فریده» هم با اینکه سوژههای جستوجوگریِ هویت کم نیستند و در سینمای مستند ایران و جهان هم وجود دارند، سراغ کاراکتری رفتهاید که جستوجویش چندبعدی است و در یک سطح شخصی باقی نمیماند. به همین دلیل تبدیل به درامی نفسگیر و عمیق میشود. این جذابیت را چطور تحلیل میکنید؟
موسوی: در انتخاب سوژه دو نکته برای ما اهمیت زیادی دارد؛ اول وجه اجتماعی آن است که امکان مانور دادن به ما بدهد و دوم قابلیت سوژه برای دراماتورژی کردن است. ما دقیقا مانند یک فیلم داستانی، سوژه را دراماتورژی میکنیم و ساختار دراماتیک را پیش میگیریم تا از میان سوژههای متعددی که در دست داریم، مناسبترین را برای حرکت در مسیر مورد نظرمان انتخاب کنیم. این وسواس مرتب هم سختتر میشود، چون هم انتظار خودمان از خودمان بالا میرود هم دیگران. ما فکر میکنیم سینمای مستند باید واقعا سینما باشد و مولفههای آن را دارا باشد. به همین دلیل توقع اکران و دیده شدن توسط مخاطبان را داریم. طبعا مستندهایی که فقط مضامین مهمی دارند اما با ساختاری ساده و بدون درام و با تکیه بر مصاحبه و… ارائه میشوند، در تلویزیون پخش میشوند. اما اگر انتظار داریم مخاطب برای تماشای مستند به سالن سینما بیاید، پس باید بپذیریم که توقع دیدن یک فیلم را دارد و باید هم اینطور باشد. اینکه موضوع یک فیلم مستند واقعی است، برای مخاطب کافی نیست، بلکه او میخواهد یک درام ببیند که به نظر ما خواسته مهمی است.
عطایی: در واقع نگاه و سلیقه مشترک ما به فیلم مستند این بوده و هست که وقتی سراغ سوژهای برویم که این جذابیت سینمایی را داشته باشد. اگر سوژه به گونهای باشد که قابلیت تبدیل شدن به یک مستند تلویزیونی را داشته باشد، برای ما جذابیتی ندارد. آنچه این جذابیت را برای ما دوچندان میکند و نیاز به کار روی آن را احساس میکنیم، این است که در سینمای مستند ایران همیشه یک خلأ وجود داشته است. وقتی به فیلمهای مستند روز دنیا نگاه میکنیم، اکثرشان مستندهایی هستند که جنبههای هنری هم دارند و برای تلویزیون ساخته نمیشوند. مستندهایی که درام قوی و یک شخصیت جذاب دارند تا بتواند مخاطب را با خود همراه کند. ولی سنت مستندسازی که از قدیم در سینمای ایران وجود دارد، حول مستندهای بی درام، تلویزیونی و مصاحبهمحور است که تبدیل به یک سبک مستندسازی شده است. خوشبختانه در این چند سال اخیر اتفاقات جدیدی در سینمای مستند ما افتاده و نیاز است که این ساختار قدیمی شکسته شود و مستندهایی با رویکرد جدید و نزدیک به استانداردهای جهانی در سینمای ما هم ساخته شوند. به همین دلیل ما سعی کردیم در این مسیر قدم برداریم. متاسفانه نگاه غیرحرفهای به سینمای مستند، هم در آموزش هم در تولید، پذیرای این نیست که فیلم مستند هم میتواند با روش اصولی و حرفهای تولید شود و حتی پرهزینه باشد. در سینمای ایران مستند بیشتر به مفهوم فیلم آماتوری و غیرحرفهای ساختن با بودجه اندک جا افتاده که قرار نیست اکران سینمایی شود و بیشتر دستگرمی برای مشق کردن افراد برای ورود به سینمای داستانی است. اما به نظر من اینها ربطی به هم ندارند، با اینکه هر دو سینما هستند. این تمایز باید در مرحله اول در نگاه فیلمسازان ایجاد شود.
موسوی: آنچه میتواند به این شیوه مستندسازی کمک کند، اکران است. امروز گروه هنر و تجربه برای اکران مستند وجود دارد و فیلم ما در این گروه به نمایش درآمده، ولی ما برای اکران آزاد هم تلاش کردیم. چون خودمان و بسیاری اعتقاد داریم این فیلم
قابلیت آن را دارد؛ همانطور که مستند «صفر تا سکو» هم اکران عمومی شد و اتفاقات خوبی برایش افتاد. دوست داشتیم این روند ادامه پیدا کند، اما نشد و به اکران در گروه هنر و تجربه بسنده کردیم.
عطایی: به نظرم اتفاق غمانگیزی است که مستندی مثل «در جستوجوی فریده» که در جشنوارهها حضور موفقی داشته و مخاطبان آن، از هر جنس و قشری، با فیلم ارتباط برقرار کردهاند، با وجود تلاش نمیتواند اکران عمومی و گسترده شود و پخشکنندهها و سینمادارها رغبتی برای اکران آن ندارند. آن هم به این دلیل که راحتطلب شدهاند و ترجیح میدهند فیلمی را به نمایش بگذارند که چند چهره مطرح داشته باشد، کمدی باشد و از یک فرمول از پیش تعیینشده تبعیت کند که سلیقه مخاطب را به آن عادت دادهاند.
موسوی: درحالیکه سلیقه مخاطب را کسی نمیتواند تعیین کند و باید تلاش کرد بهتدریج آن را تغییر داد و یک جاهایی ریسک کرد.
در بسیاری از موارد مخاطب با انتخابهایش نشان داده که خواستار تجربههای تازه است و این فرمولهای کهنه را میشکند. اما متاسفانه عدهای دیگر برای سلیقه مخاطب و جریان فیلمسازی سینمای ایران تصمیم میگیرند…
یک ویژگی مشترک دیگر بین دو فیلم مستندی که ساختهاید، ابعاد فرامرزی سوژه و همهشمول بودن آن است که به نظرم نقش مهمی در دیده شدن آنها دارد. چه تحلیلی از این مولفه در کارتان دارید؟
موسوی: قطعا نکتهای که اشاره کردید، برای ما مهم بوده و هست و دو دلیل عمده دارد. اولین نکته به مسائل فرهنگی بازمیگردد. در هر سفری به خارج از کشور متوجه میشویم که راه ارتباطی و شناخت آنها از ایران از طریق سینمای ماست؛ به واسطه آثار فیلمسازانی مثل آقای عباس کیارستمی، آقای اصغر فرهادی و … به نظرم در ادامه این مسیر، سینمای مستند میتواند بسیار کمک کند، حتی بیشتر از سینمای داستانی، چون چهره واقعیتری دارد و بکرتر است. همانطور که کاراکتر اصلی فیلم ما، یعنی فریده، سالها بود که میخواست به ایران بیاید و چنین مسیری را طی کند، اما میترسید؛ هم خودش و هم خانوادهاش. این ترس در بسیاری از مردمان سراسر جهان نسبت به ایران وجود دارد. پس برای ما مهم است که بتوانیم در فیلمهایمان شناخت درستی از وضعیت موجود، شکل زیست و مردمان ایران ارائه بدهیم. دومین نکته در مورد اکران و پخش است؛ ما وقتی امکان پخش از تلویزیون را نداریم، طبعا به گزینههای دیگری که برای پخش فیلم داریم، فکر میکنیم که جشنوارههای داخلی و خارجی هستند.
عطایی: بدیهی است که به این دلیل که کاراکتر اصلی «در جستوجوی فریده» در هلند زندگی میکند، این فیلم جهانی نمیشود. ما سعی میکنیم در انتخاب سوژه جذابیتی را در نظر بگیریم که برای آدمهای سراسر دنیا قابل درک باشد؛ همانطور که مفهوم هویت، پدر و مادر، دور از وطن بودن… برای همه آدمها یکی است. اینها مفاهیمی جهانشمول هستند که همه آدمها درکشان میکنند و برایشان جالب و جذاب است. به نظرم این ویژگی در مستندسازی بسیار مهم است. چه بسیار فیلمهای مستندی که در ایران ساخته میشوند و نهتنها خارجیها بلکه ایرانیهایی که در شهری دیگر زندگی میکنند، نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. این یعنی فیلم نتوانسته از مرزهای خود خارج شود و فرامتن و زیرلایههای دیگر را وارد کار کند تا آدمها با بخشی از آن ارتباط برقرار کنند. البته که کار سختی است، اما ما سعی کردیم در فیلمهایمان این وجه را در نظر بگیریم و امیدوارم نتیجه داده باشد.
موسوی: یک نکته دیگر درباره ابعاد فرامرزی سوژه خاص فیلممان این بود که ما میدانستیم قرار است فریده از آمستردام هلند به دل مشهد ایران میرود تا با خانوادههایی مواجه شود که یک زمانی نوزادشان را سر راه گذاشتهاند و مشخص بود آن خانوادهها از چه قشری خواهند بود. طبعا قرار بود این فیلم در دنیا به نمایش دربیاید و ناخواسته قیاسی بین هلند و ایران به وجود میآمد که ممکن بود ما را به سیاهنمایی متهم کند. مولفهای که برای تعدیل این وجه به ما کمک زیادی کرد، کاراکتر نگار بود. او دوست ایرانی فریده بود که میتوانست به واسطه کمک به ترجمه همراهش باشد و هم اینکه کمک کند تا تصویری تیره و تار از ایران و زنان ایرانی ارائه نشود. بههرحال او یک زن مستقل، آزاد و تنهاست که روحی ماجراجو دارد و صاحبِ نظر و شخصیتی خاص است و میتوانست برای تعدیل این تصویر به ما کمک کند تا نشان دهیم زنان ایرانی طیفهای مختلفی هستند و فقط محدود به تصویر زنان خانوادههایی که در مشهد نشان میدهیم، نیستند.
از زمانی که خبری درباره فریده، به عنوان زنی ایرانی ساکن هلند که به دنبال هویت و پدر و مادرش است، خواندید، تا اینکه به این تصمیم قطعی برسید که قهرمان مستند جدیدتان باشد، چه مسیری را طی کردید؟
موسوی: اولین جایی که ما قصه فریده را خواندیم، همان داستانی بود که در روزنامه چاپ شده بود. بعد از آن ما با یک خبرنگار هلندی ارتباط برقرار کردیم که فریده را میشناخت و ایمیل او را در اختیار ما قرار داد. او برای ما توضیح داد که فریده برای رسیدن به هدفش بسیار راسخ است و سالهاست که این قضیه را پیگیری میکند و گروهی از دختران ایرانی را که آداپت شدهاند، جمع کرده و تشویق میکند که در جستوجوی هویتشان باشند. اینچنین بود که فکر کردیم جالب است با این آدم ارتباط برقرار کنیم تا ببینیم چه روحیهای دارد. وقتی به او ایمیل زدیم، خیلی استقبال کرد که دو فیلمساز ایرانی سراغش رفتهاند تا دربارهاش فیلمی بسازند. البته ما در آن زمان هنوز در مرحله تحقیق بودیم. ابتدا از طریق وبلاگ شخصی او (finding farideh) که داستان زندگیاش را در آن مینویسد، قصهاش را مرور کردیم و متوجه شدیم خوب مینویسد و کاراکتر جالب و جذابی دارد. در اولین دیدار اسکایپی او آنقدر ذوق و هیجان نسبت به این ماجرا داشت که تقریبا از همان موقع تصمیم گرفتیم قهرمان فیلممان باشد؛ آدمی که مسیری که میخواهد برود، اینقدر برایش مهم است و دلش میخواهد این فیلم ساخته شود. او همه پتانسیلهای یک کاراکتر جذاب را داشت. به نظر من خیلی مهم است که کاراکتر آنچه را که در جستوجویش است، با تمام وجود بخواهد، همانطورکه لازم است فیلمساز و گروه سازنده هم انگیزه زیادی برای رسیدن به هدفشان از ساخت فیلم داشته باشند. اینچنین بود که احساس کردیم میتوان فیلم خوبی با این کاراکتر ساخت.
عطایی: البته خود قصه و جذابیت آن بهشدت متاثر از شخصیت کاریزماتیک فریده بود. فریده شخصیتی احساسی داشت که پس از صحبت بهشدت جذب او و هدفی که داشت، شدیم و به این نتیجه رسیدیم که تماشاگر هم میتواند ارتباط خوبی با این کاراکتر برقرار کند. قصه هم مسیر خوبی داشت که متریال مناسبی برای کار در اختیار ما قرار میداد تا آن را دراماتورژی کنیم و فیلم دراماتیک جذابی بر اساس آن بسازیم.
موسوی: یک نکته دیگر که در این قصه اهمیت زیادی داشت و باعث شد دل ما و همه گروه برای ساخت این فیلم بتپد، نامشخص بودن پایان کار بود. اینکه باید همه با هم حرکت میکردیم تا ببینیم در پایان چه میشود. این ویژگی کشش زیادی ایجاد میکرد تا به سمت موضوع برویم. روزهایی که در مشهد منتظر جواب آزمایش دیاِناِی بودیم، هیجان زیادی داشتیم که چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ روزی که قرار بود به آزمایشگاه برویم و جوابها را بگیریم، وقتی شب شد، همگی این احساس را داشتیم که انگار یک سال را پشت سر گذاشتهایم. اینقدر فشار و تنش روی همه ما زیاد بود که حسی مشترک نسبت به موضوع داشتیم و به نوعی با آن همذاتپنداری میکردیم.
این ویژگی نامشخص بودن پایان که باعث میشود مخاطب خود را همگام با قهرمان و سازندگان فیلم در حال کشف ببیند، طبعا در مرحله ساخت مشکلاتی ایجاد کرده؛ چون بههرحال شما باید برای یک طرح مشخص برنامهریزی میکردید و ساختاری برای کار در نظر میگرفتید. چه برنامهریزیای کردید تا از سویه مثبت این ویژگی به نفع مستندتان بهره ببرید؟
عطایی: ما وقتی با فریده آشنا شدیم، طی تماسهای مکرری که با او داشتیم و مطالعه وبلاگ و داستان زندگیاش، به یکسری متریال اولیه رسیدیم که بر اساس آن طرح فیلم را نوشتیم. علاوه بر آنکه قرار بود سفری انجام شود و یکسری اتفاقاتی در آینده بیفتد که برای همه ما نامشخص بود. ما با خانوادههایی که فریده آنها را شناسایی کرده بود هم ارتباط برقرار کردیم و نزدیک به دو سال در پروسه تحقیق و پیشتولید به سر بردیم. بعد بر اساس آنچه فکر میکردیم لازم است در فیلم مطرح شود، مثل نوع زندگی فریده در آمستردام، رابطهاش با دوستان و پدر و مادر هلندی، ارتباطش با ایران طی این سالها، شناختش از ایران و… یکسری سکانس نوشتیم که طی آنها باید اطلاعاتی به مخاطب ارائه میشد. بعد هم شروع سفر، ورود به ایران، ملاقات با خانوادهها، انجام تست دیاِناِی و نهایتا جوابی که نامشخص بود. تا این نقطه ما کاملا بر اساس فیلمنامه پیش رفتیم. یعنی میدانستیم موقعیتها چه چیزهایی هستند و اتفاقاتی را که در هر موقعیت میافتاد، ثبت میکردیم. برای بعد از دریافت جواب آزمایش هم دو پایان طراحی کرده بودیم؛ اگر جواب مثبت بود و یکی از آنها خانواده واقعی فریده بودند که ماجرا باید ادامه پیدا میکرد.
موسوی: در واقع فیلم از آنجا شروع میشد و قطعا شکل فرمی کار تغییر میکرد و اینچنین نبود. چون در آن صورت مسئله فریده مواجهه با خانواده جدیدش بود. آنطور که طی گفتوگو با خانوادهها دریافته بودیم، حدس میزدیم آنها هم یکسری توقعاتی دارند و دوست دارند زندگیهایشان تغییر کند. بههرحال فریده در حکم یک فرد خارجی بود که با امکاناتی وارد جو خانوادههایی شده بود که همگی مشکلاتی داشتند و… به نظر ما فیلم تازه آن موقع شروع میشد. اگر هم جواب آزمایش منفی بود، چنین طراحی برای ادامه کار داشتیم؛ یعنی دقیقا دو فیلمنامه بر اساس دو جواب آزمایش.
جالب است، با اینکه فیلم شما به جواب منفی آزمایش ختم میشود، اما حجمی از امید و رسیدن به آرامش در پایان آن حس میشود. این نکته علاوه بر اینکه متاثر از کاراکتر و نوع مواجهه او با این قضیه است، مدیون نوع نگاه و ساختار دراماتیک فیلم هم هست. پیوند سکانس آغاز و پایان، بهخصوص با نوع قرینهپردازی رفتار فریده که در پایان شروع به جارو کردن برگهای خشک حیاط خانهاش در آمستردام میکند، درحالیکه در سکانس آغازین آنها را به واسطه آشفتگی ذهنی به حال خود رها کرده، یک کنش دراماتیک و امیدبخش را رقم میزند. این طراحی تا چه حد تحت تاثیر رئالیسم جاری و دراماتیزه کردن شما بود؟
موسوی: این دو وجه بهشدت برآمده از هم و متصل به یکدیگر بودند. ما در فیلمنامه تصمیم داشتیم مسیری را طی کنیم، اما چهبسا از حال فریده دور میشدیم. وقتی این اتفاق در پایان فیلم افتاد، همه ما نگران برخورد فریده با این قضیه بودیم، اما اتفاقا مواجهه خوبی داشت و حالش خوب شد. عطشی که او برای پیدا کردن پدر و مادر واقعیاش داشت، با دیدن ایران، دنبال کردن مسیر و رفتن به دل این خانوادهها به نوعی برطرف شد، چون احساس میکرد به نوعی داستان خودش را هم بین آنها میشنود. بههرحال اینها قصههایی هستند که به نوعی به هم وصل هستند و همین حس باعث شد فریده به نوعی آرام بگیرد و دیگر خیلی به دنبال پدر و مادرش نباشد، چون وجه شرقی و ایرانی بودن خودش را پیدا کرده بود.
انگار پیدا کردن هویت فردی از اولویت او خارج میشود و رسیدن به ریشهها برایش اهمیت پیدا میکند و به آرامش میرسد.
عطایی: در واقع این شخصیت در جستوجوی فریده است و وقتی خانوادهها را میبیند، به این نتیجه میرسد که قصه هر یک از اینها میتواند قصه او هم باشد و قطعا هم اگر خانوادهاش پیدا میشد، قصهای کمابیش مشابه آنها داشت. تصویری که او در تمام این سالها از ایران و خانوادهاش ندیده و علامت سوالهایی که از چرایی سرنوشتش داشت، به جوابهایی منجر شد. چه بسا بتوان گفت فریده حتی قبل از رسیدن به جواب آزمایش، آرام گرفته و فهمیده بود آنچه در جستوجویش است، چیست. درست مانند نتیجهگیریای که خودش در پایان فیلم دارد و میگوید الان میدانم که ایرانیها چگونه هستند، چگونه برخورد میکنند، چگونه حرف میزنند، چگونه زندگی میکنند و… این همان چیزی بود که همیشه فکر میکرد به عنوان یک ایرانی گم کرده، درحالیکه همه او را یک ایرانی میدانستند، ولی او هیچ چیزی از ایران نمیدانست.
این شکنندگی و حساس بودن فریده از ابهام و علامت سوالهای ذهنیاش را میتوان از مواجهههایش دریافت کرد؛ مثل سکانسی که با خانواده هلندیاش در حال غذا خوردن است و وقتی خبر سفرش را میدهد، برخورد سرد آنها او را به هم میریزد. رفع این ابهام درباره هویت و ریشهها در پایان، ورای جواب مثبت یا منفی آزمایش، آرامش و اعتمادبهنفسی به فریده میدهد که به نظرم نه فقط دستاورد فریده، بلکه دستاورد فیلم است. اینکه لزوما رسیدن به یک هدف مشخص تعیینکننده نیست، بلکه مسیرِ رسیدن به هدف اهمیت دارد.
موسوی: دقیقا به این نکته میرسیم که مسیر هدف است. واقعیت این است که ما خودمان هم در مسیر ساخت این فیلم و جستوجوی فریده، همراه با او رشد میکردیم و این نکته در فیلم مشهود است. اینکه حرکت مهم است، هرچند به نتیجهای منجر شود که ظاهرا منفی باشد، اما در واقع همه چیز مثبت بوده، چون مسیر شما را ساخته است. جالب است بدانید جملاتی که فریده در پایان فیلم میگوید، جملاتی است که یک روز خودش روی دستمال کاغذی نوشته بود و دوست داشت به آنها اشاره کند، چون معتقد بود تغییراتی است که در او اتفاق افتاده است. او یک طرف دستمال آنچه را بوده، نوشته بود و در طرف دیگر، آنچه را در حال حاضر هست. ما هم همان جملهها را در پایان فیلم از زبان خودش قرار دادیم.
در سبک شخصی شما شیوه برخورد با سوژه و تقسیم کار، به گونهای که مکمل هم باشید و در حفظ زمان و انرژی و اتفاقات لحظهای بکوشید، چگونه پیش میرود و حضور کاراکتر خاص فریده در این روند چه تغییر یا فرایند جدیدی ایجاد کرد؟
موسوی: این بخش واقعا سر صحنه بداهه اتفاق میافتد، مثل همین اتفاقی که الان سر مصاحبه میافتد و تصمیم نمیگیریم کدامیک از ما اول جواب بدهد، بلکه تلاش ما این است که یکدیگر را کامل کنیم. البته قبل از شروع کار این تقسیم کار به نوعی بین ما شکل میگیرد، اما سر صحنه و موقع کارگردانی بداهه جلو میرود.
عطایی: تقسیم وظیفهای که به شکل ناخودآگاه اتفاق میافتد، بیشتر بر اساس وجوه شخصیتی و تواناییهای هر یک از ماست. یک وقت فضایی شکل میگیرد که احساس میکنیم خانم موسوی بهتر میتواند ارتباط برقرار کند و یک وقتی هم به این نتیجه میرسیم که من کار را پیش ببرم.
فیلم شما به عنوان یک مستند جستوجوگر طبعا یکسری مولفههای الگووار دارد، مثل اینکه این جستوجو باید به شکل فرمی وارد ساختار اثر شود و در پایان جوابگوی مخاطب باشد. اما مهمتر از این وجه، روح جستوجوگری است که باید وارد بطن اثر شود و مخاطب را فراتر از رسیدن به یک پایان محتوم اقناع کند. «در جستوجوی فریده» این سویه مهم را داراست که با وامداری از ویژگیهای شخصیتپردازانه کاراکتر اصلی، نوعی جزئینگری زنانه را وارد اجزای فیلم کرده و
فراتر از یک مستند جستوجوگر است. چه طراحیای داشتید برای اینکه در قالب اولیه این الگو، محدود نمانید و به سبک شخصی خود نزدیک شوید؟
موسوی: به نظرم نکتهای که اشاره کردید، متاثر از خود کاراکتر فریده است که در فیلم جاری شده است. ما از قبل خیلی به این فکر نکردیم که یک مستند جستوجوگری بسازیم و فرم از پیش تعیینشدهای برای آن در نظر نداشتیم.
عطایی: ما در طول مدتی که روی فیلمنامه کار میکردیم تا شروع فیلمبرداری، تصمیم گرفتیم راوی این فیلم خود فریده باشد، یعنی زاویه دیدی که تماشاگر در طول فیلم با آن همراه است، خود فریده است. این به انتقال حس جستوجو کمک میکند، چون شما خودتان را کنار فریده قرار میدهید و از زاویه دید او با موقعیتها مواجه میشوید. دقیقا ما همراه با فریده همه چیز را کشف میکنیم و جلو میرویم و اوست که یکسری اطلاعات را به ما میدهد. انگار او دست ما را گرفته و قصه زندگیاش را به ما نشان میدهد. فکر میکنیم این قضیه خیلی به فرم فیلم کمک کرد تا حسوحال جستوجو تشدید شود. از سوی دیگر، فیلم به جهت لوکیشن دو بخش دارد؛ بخش اول در هلند اتفاق میافتد و زندگی گذشته او را در بر میگیرد و بعد با او همراه میشویم در سفر به ایران و همه چیز در زمان حال اتفاق میافتد که نگاه جستوجوگرانه و اتفاقات مشاهدهگرانه است. یعنی ما هم پشت دوربین در حال دنبال کردن اتفاقات هستیم.
رویکرد اجتماعی که اشاره کردید، در فیلم با ظرافت در زیرلایه کار قرار گرفته و در بطن این جستوجوگری میتوان بازخوانی تاریخ، فرهنگ، اعتقادات، سنتها و… را در این سرزمین دنبال کرد. در واقع چون برآمده از مواجهه فریده با این وجوه و پرسشهای ذهنی اوست، از کار بیرون نمیزند و در روند جستوجوی او حل میشود. به همین دلیل شاید نتوان در وهله اول عنوان مستند اجتماعی را به فیلم داد، اما به شکل درونیای یک مستند اجتماعی هم هست. چه طراحیای برای ظرافت رویکرد به ابعاد اجتماعی قصه فریده داشتید؟
موسوی: باید بگویم که این ابعاد در بخشهایی از فیلم بیشتر از این هم بود، اما ما فکر کردیم این فیلم نباید به واسطه حضور یک فرد خارجی در ایران با شعار همراه باشد و باید اجازه دهیم پرسشهای خود فریده از این مواجهه، پیشبرنده فیلم باشد. بههرحال ما بر اساس خواندن وبلاگ و… میدانستیم چه چیزهایی به جز پیدا کردن پدر و مادر، برای فریده مسئله است. مثلا در همان سکانسی که فریده از طریق اسکایپ با نگار حرف میزند و درباره شرایط خانمها در ایران میپرسد، خود ما هم سورپرایز شدیم. ولی تلاش کردیم اینها از فیلم بیرون نزنند و تا حدی تعدیل شوند.
حتی در روایت هر یک از خانوادهها که مدعی هستند فریده متعلق به آنهاست، ما در حال مرور یک دوران از دریچه داستان آنها هستیم که هر یک به واسطه چه شرایطی مجبور شدهاند نوزادشان را سر راه بگذارند. اما همه چیز در حد پاسخ به پرسشهای ذهنی فریده بسط پیدا میکنند، نه بیشتر که تبدیل به تریبون شود.
عطایی: این همان نکتهای است که درباره زاویه دید اشاره کردیم. یعنی ما سعی کردیم همانقدر در فیلم اطلاعات بدهیم که فریده میخواست بداند و قطعا برای تماشاگر هم کفایت میکند.
موسوی: یکی از مواردی که ما سعی کردیم بروز آن را کمتر کنیم، همین مسئله حجاب بود. هرچند هنوز این وجه در فیلم وجود دارد، اما خیلی بیشتر از این بود و هرجایی که ما با فریده میرفتیم، ناخودآگاه این مسئله خودنمایی میکرد. حتی به شکل درست کردن روسری فریده توسط آن خانوادهها و… که زمان تدوین احساس کردیم این لحظات زیاد است و شاید به نظر بیاید ما تعمدی برای تاکید روی مسئله حجاب داریم. بههرحال این مسئلهای است که هر خارجی که وارد ایران میشود، با آن مواجه میشود و فریده هم همینطور. حتی در حرم امام رضا(ع) این مسئله را داشتیم که ترجیح دادیم در فیلم قرار ندهیم. فریده در حسوحال مواجهه با مکانی که سالها قبل او را در این محل سر راه گذاشته بودند، حال عجیبی داشت و خانمی هم به دنبال او بود که بگوید گردنش بیرون است… طبعا این برخورد روی حسوحال او تاثیر میگذاشت.
عطایی: یک نکته کلی درباره مسائل فرهنگی و آنچه در زیرمتن فیلم وجود دارد، این است که یکی از جذابیتهایی بود که از همان ابتدا در این سوژه دیدیم. به علت اینکه تضاد شدیدی وجود داشت بین شیوه زندگیای که فریده در هلند تجربه کرده و آنچه در مشهد و بین این خانوادهها جاری است. یعنی از آمستردام تا مشهد به نوعی با دو روی یک سکه و دو سویه مختلف مواجه هستیم.
موسوی: بهخصوص در مشهد اتفاقاتی که برای ما میافتاد، در جهت بزرگنمایی این سویه بود؛ مثل رفتن به حرم امام رضا(ع) یا اینکه سفر ما مصادف شده بود با ایام اربعین (سه سال قبل) و… در واقع همه چیز دست به دست هم میداد تا این وجوه برجستهتر شوند.
عطایی: بههرحال نگاه اینها به مقوله حجاب، مذهب، زندگی، خانواده و… بُعد فرامتن ماجرا را میساخت و دوست داشتیم در فیلم باشد تا تبدیل به یک قصه شخصیِ صرف نشود.
برای من کشف دو سفر در مستند شما جذاب بود؛ سفر ناخواسته فریده در شش ماهگی از ایران به هلند و سفر خودخواسته او در ۴۰ سالگی از هلند به ایران، که همین وجه انتخابگری و تصمیم او برای این سفر باعث میشود در کسوت قهرمانی نمونهوار در جهان درام قرار بگیرد. مقابله با ترسها، تردیدها و نگرانیها برای مواجهه با آنچه سرانجامش مشخص نیست، جسارت زیادی میخواهد که فریده را تبدیل به کاراکتری قوی و تاثیرگذار میکند که برای یک مستند پتانسیل مهمی است.
موسوی: دقیقا فیلم قصه یک سفر اودیسهوار است که وقتی به پایان میرسد، کاراکتر دیگر همان فردی نیست که این سفر را آغاز کرده و خودش و زندگیاش تغییر کرده است. البته اینکه پایان فیلم نامشخص بود، استرس ما را زیاد میکرد؛ اینکه چه بلایی سر کاراکتر خواهد آمد و فیلم به چه سرانجامی میرسد؟ حتی زمانی به این فکر کردیم که شاید اگر جواب منفی شود، فیلم به سمت شکست فریده برود، اما این شانس را آوردیم که روحیه خاص فریده در جهت تغییراتی که کرد، حال فیلم را به سمتی برد که احساس میکنیم پیروز است.
عطایی: نکتهای که در مورد احساسی بودن فریده وجود داشت، این بود که فشار حسی که روی او وجود داشت، مرتب بیشتر میشد. او از دل فضای فرهنگی سرد مردمان شمال اروپا یکباره به ایران میآید و درگیر سه خانوادهای میشود که آدمهایی بهشدت برونگرا و اهل حرف زدن هستند و زندگیهای شلوغ و پرجمعیتی دارند. او با هجمهای از احساسات مواجه شد که از یک سو برایش لذتبخش بود و از سوی دیگر، تحمل این همه احساسات را نداشت، چون عادت نداشت به این مدل از بروز احساسات و این همه برونگرایی.
به نظرم رفتارشناسی بدون دخل و تصرفی هم از روابط خانوادههای سنتی در شهرستانها ثبت شده که در جای خود قابل ارجاع است.
عطایی: جالب است بگویم این خانوادهها آنقدر مجذوب حضور فریده بودند که ما را به عنوان یک گروه فیلمبرداری نمیدیدند.
موسوی: در واقع ما را رابطی میدانستند که میخواهیم آنها را به فریده برسانیم. اینقدر حضور فریده برایشان مهم بود که ما را نمیدیدند. مثلا در یکی از سکانسها که دعوایی بین افراد یکی از خانوادهها درمیگیرد، ما خودمان نگرانی داشتیم که عذرمان را بخواهند. چون مسئله آن برادرها و درگیریشان با خواهرشان این بود که نمیخواستند پدرشان بد به تصویر دربیاید. ما فکر میکردیم که در این موقعیت نخواهند ما حضور داشته باشیم، اما این اتفاق نیفتاد.
عطایی: اینقدر برایشان مهم بود که دختری بعد از ۴۰ سال برگشته، که ما را بخشی از حضور فریده میدانستند.
موسوی: حتی وقتی آن سکانس تمام شد، با همه افراد خانواده مصاحبه کردیم و همه راضی به استفاده از آن سکانس در فیلم بودند و بعد ما آنجا را ترک کردیم.
«در جستوجوی فریده» از نظر جذب بودجه و سرمایه هم تجربه جدیدی در سینمای ایران است که میتواند راهگشای دیگران هم باشد. چطور به این ایده رسیدید؟
موسوی: این یکی از اتفاقات جالب و مهم برای ما و به نوعی شروع این شکل برنامهها در سینمای ایران بود. ما پروژه را تعریف کردیم و یک سایت هلندی و یک سایت ایرانی (حامی جو) در این مسیر به ما کمک کردند و فیلم به این شکل راه افتاد. البته در پایان فیلم هم یکسری کمکها گرفتیم، ولی اصل ماجرا از همانجا راه افتاد.
عطایی: در این مسیر حدود ۳۰۰ نفر به ما کمک کردند که نزدیک به ۱۰۰ نفر آنها در ایران و ۲۰۰ نفر خارج از ایران بودند. مزیت مهم این روش از جذب سرمایه این است که هم هزینه ما تامین شد، هم اینکه یکسری مخاطب و تماشاگر بالقوه برای فیلم ایجاد شد که منتظر بودند فیلم دیده شود و خودشان را در این پروژه سهیم میدانستند.
موسوی: شخصا معتقدم این مسیر باید خیلی خوب ادامه پیدا کند. مثلا بسیاری از افراد فقط ۵۰۰۰ تومان کمک کردند تا در تولید یک محصول فرهنگی سهیم شوند و به نظرم مهم است که چنین تجربهای ادامه پیدا کند.
عطایی: یکی از راههایی که سینمای مستقل ما میتواند به جهت تامین سرمایه برای تولید این نوع فیلمها به آن تکیه کند، همین است که امیدوارم ادامه پیدا کند.
«در جستوجوی فریده» جوایز درخوری از جشنواره سینماحقیقت، جشن خانه سینما و جایزه سینماسینما دریافت کرد و مورد توجه قرار گرفت. چه مسیری را در جشنوارههای خارجی در پیش دارد؟
موسوی: ما کار روی جشنوارههای خارجی را شروع کردهایم، ولی تا الان موفق به حضور در جشنوارههای الف مثل ایدفا، ونیز و… نشدیم و در حال محک زدن جشنوارههای دیگر هستیم. البته منتظر جواب چند جشنواره هم هستیم که چون قطعی نشده، نمیتوانیم اشاره کنیم.
اشاره کردید که دوست داشتید فیلم اکران عمومی شود، ولی این امکانپذیر نشد و «در جستوجوی فریده» را در گروه هنر و تجربه اکران کردهاید. با توجه به تجربه قبلی که از اکران «از ایران، یک جدایی» در همین گروه داشتید، چه انتظاری از این گروه دارید؟
موسوی: برای ما از همه چیز مهمتر سانسهایی است که به فیلم داده میشود. یکی از ایدههایی که مطرح کردیم و توانستیم به نتیجه برسانیم، داشتن یک سانس ثابت در یک سینمای ثابت است که سانس ساعت هشت شب سالن چارسو را به فیلم ما دادهاند. فکر میکنیم یکی از اشکالات در اکران گروه هنر و تجربه همین چرخشی بودن سانسهاست و نمیتوان انتظار داشت همه مخاطبان برای تماشای فیلم مورد نظرشان از جدول استفاده کنند. اما سانس ثابت میتواند در این مسیر به مخاطب کمک کند. همچنین این وعده را گرفتهایم که اگر نمایشهایمان خوب پیش برود، این سانس تبدیل به دو سانس در دو سینمای مختلف شود و بتوانیم این سانسهای ثابت را بیشتر داشته باشیم. نکته دیگر اینکه به نظر ما این فیلم با این قصه در مشهد هم مخاطبان زیادی خواهد داشت و انتظار داریم در این شهر اکران خوبی داشته باشیم، که امیدواریم بتوانیم یک سانس ثابت را در سینما هویزه مشهد در اختیار بگیریم.
منبع: ماهنامه هنروتجربه