سعید فرجی را بیشتر با عکسهایش میشناسیم. عکسهایی که اغلب با سوژههای انسانی خود، روایتگر قصههایی ناگفتهاند. تصاویر بیجانی که عکاس، همچون شاهدی بیدار، روح و جانشان را از دل بحران و درد بیرون کشیده و جاودانه کرده است. فرجی پس از گذراندن دوره سینما در هنرستان روایت فتح، در سال ۱۳۸۰ عکاسی حرفهای را شروع کرد و در سال ۱۳۸۲ با عکسهایی که از زلزله بم گرفت، مطرح شد. عکسهایی که او از مردم جنگزده لبنان و تبادل اسرای این جنگ در سال ۱۳۸۵ ثبت کرد، در کتابی به نام «تبادل» به چاپ رسیدند.
سینماسینما، شادی حاجی مشهدی : فرجی با فیلمهای مستند «عکاسی زیر آتش» درباره جنگ ایران و عراق و فیلم «سفر به موگادیشو» در ۱۳۹۳ با موضوع قحطی سومالی، تجربههای تازهای در حیطه فیلمسازی در کنار عکاسی از بحران کسب کرد. این مستندساز جوان، با سفر به مناطق جنگزده، بیش از پیش به عنوان هنرمندی جستوجوگر و دغدغهمند کارش را در پیش گرفت. او در آخرین مستند خود با عنوان «میرزا جواد» توان و مهارتش را در مستندسازی و نویسندگی، به شکلی حرفهایتر آزمود. این مستند که بیشتر درباره تاریخ عکاسی ایران تا دوران مشروطه و مرگ میرزا جواد، اولین شهید عکاس ایرانی، است، یک سال پس از تولید، در گروه هنر و تجربه اکران شد.
آیا میتوانیم بگوییم جهان شما برای عکاسی یا مستندسازی اغلب به یک فضای سیاسی – مذهبی محدود شده است؟
به دلیل علاقهام به فضاهای سیاسی و اجتماعی دوست داشتم در عکسها و مستندهایم بتوانم این نگاه را دنبال کنم. به عقبتر هم که نگاه کنیم، در جنگ لبنان و جنگ عراق، قحطی سومالی و جنگ لیبی، تمام عکاسی من در این حیطه میگذشت و به طور تخصصی میخواستم زندگی مسلمانان را رصد کنم و جنبههای مختلف آن را به تصویر بکشم. برآیند همه اینها میشود اینکه سعید فرجی در یک فضای سیاسی کار میکند که مربوط به زندگی مسلمانان است. نگاه خودم در فیلمسازی هم اینگونه است و شاید بشود گفت در ژانر مذهبی کار میکنم، اما در واقع حیطه فعالیت من زندگی اجتماعی در دنیای اسلام است. این روند برای من ادامه داشته و دارد.
از ایده اولیه تولد مستند «میرزا جواد» و تصمیمتان برای مستندسازی فرای عکاسی از بحران بگویید.
حقیقت این است که باید کمی به گذشته بروم، من پیش از آنکه عکاسی کنم، سینما خواندهام و پس از پایان هنرستان هم در یک موسسه فرهنگی رفتوآمد میکردم که از جنگ عراق مستندسازی کرده بودند. بعد از دوران مدرسه کمکم به سمت عکاسی رفتم و زود وارد فضای حرفهای شدم تا سال ۸۸ که هم در مطبوعات و هم برای کارهای کوچک و مستند تجربی خودم هم عکاسی میکردم. پس از بیرون آمدن از فضای مطبوعات به همان موسسه فرهنگی رفتم و در آنجا شروع به ساختن مستندهایی کردم که اغلب موضوعاتشان نیز حول و حوش عکاسی بود. فیلم اولی که ساختم، در مورد عکاسی در جنگ در مقطع اشغال خرمشهر بود، پس از آن دوباره در همین فضا بودم تا اینکه در مورد آقای شهید اعلم (عکاس مشهور بنگلادشی) که همین چند وقت پیش دستگیر شد، فیلم ساختم. سپس به سومالی رفتم و فیلمی در قالب روایت یک عکاس از سومالی تولید کردم، به همراه کتابی که از همین سفر منتشر شد. جالب است که مدام در این سالها به من توصیه میشده که در مورد تاریخ عکاسی فیلم بسازم. مدتی پیش، کتاب آقای یحیی زکاء را در مورد تاریخ عکاسی خریدم و مطالعه کردم. این کتاب پراکندگیهایی داشت و در آن عکاسی شهرهای مختلف را توضیح داده بود و فضاهایی داشت که برای ساخت فیلم، خیلی نظرم را جلب نکرد. بعد از دو سال دوباره به این کتاب رجوع کردم و این بار به شکلی اتفاقی به پاراگرافی برخوردم که در مورد میرزا جواد عکاسباشی، اولین شهید عکاس، نوشته شده بود. این پاراگراف را که اتفاقا خیلی هم کم است، در فیلم میبینیم.
پس جرقه اولیه را خود میرزا جواد در ذهن شما روشن کرد؟
همینطور است! انگار گنجی پیدا کرده بودم، گویی این میرزا جواد خود من بود و برایم خیلی جذاب شد. با خود گفتم باید در مورد این آدم فیلمی بسازم و شروع کردم به جستوجو برای اینکه ببینم چه چیزهایی میتوانم از این عکاس پیدا کنم و باید بگویم
تقریبا هیچ چیزی به جز آن یک پاراگراف در دسترسم نبود… ما میدانستیم که میرزا جواد در خیابان لالهزار مغازهای داشته که حالا دیگر اثری از آن نیست و در ابنبابویه دفن شده است.
در مورد فرم و ساختار این مستند با توجه به محدودیتِ دادهها و منابع چه اتودهایی در ذهن داشتید؟
اتودهای مختلفی در ذهنم داشتم. میخواستم باز هم در یک بستر سیاسی و اجتماعی قصهام را روایت کنم، مثلا یکی از اتودها این بود که به عراق بروم و در یک عملیاتی که در آن عکاسی میکنم و همراه تیم فیلمبرداری هستم، در حین کار و در واگویههای ذهنیام بگویم که یک عکاس ایرانی هستم و حالا که اینجا وسط این معرکه به سر میبرم، میخواهم بدانم که دلیل اینجا بودنم چیست و پیشتر از من چه کسانی این دغدغه را داشتند و در واقع ریشه این شور و علاقه به کجا برمیگردد.
مشاورههایی از دوستان گرفتم و اغلب نگاهها به این ختم میشد که در فیلم حضور داشته باشم و ارتباط بین سعید عکاس با میرزا جواد عکاس حفظ شود و آن را جذاب کند.
برای جمعآوری تصاویر و فیلمهای آرشیوی در مورد این شخصیت ناآشنا چه مشکلاتی وجود داشت؟
ما به گورستان ابنبابویه رفتیم و چون نوشتههای روی قبرها پاک شده بودند، تک به تک قبرها را با شیوهای که تجربه کرده بودیم، با آب شستیم تا اثری از اسامی ظاهر شوند، ولی چیز خاصی پیدا نکردیم. میتوانم بگویم خوشبختانه قبر او را پیدا نکردیم و این خوشبختی از این بابت است که بعدها به این نتیجه رسیدم که لازم نیست او واقعا وجود داشته باشد؛ در متن پایانی فیلم هم تغییراتی دادم با این مفهوم که: «بسیار جستوجو میکنیم و مدفن میرزا جواد را نمییابیم، انگار او رفته است و به تاریخ و آزادیخواهان مبارز وطن پیوسته است.»
فیلمهای آرشیوی و تاریخی هم اساسا محدود بودند. مگر ما از آن دوره تاریخی چقدر عکس و فیلم آرشیوی داریم که استفاده کنیم. میخواستم بیشتر از تصویر و عکس، داستان را پیش ببرم، چون فیلم در مورد عکاسی بود و دلم میخواست عکسها بیشتر دیده شوند، که این چالش بزرگی برای ما بود. چراکه عادت داریم در هنگام دیدن فیلم، حجم زیادی ویدیو ببینیم و من میخواستم بیشتر روی تک عکسها تمرکز کنم.
البته به لحاظ نمایش این سیر تاریخی و بهویژه از دوران مشروطه به بعد، تصاویر و منابع خوبی داریم…
بله، عکسهای زیادی از آن دوران تاریخی وجود دارد، اما دسترسی به آنها گاهی سخت بود و شامل بروکراسیهای اداری میشد. ما هم تلاشمان را کردیم. آقای کوچکی که به عنوان محقق در این پروژه در کنار من بودند، سعی میکردند با هر جایی که فکر میکردیم میتوانیم منابع خوبی بگیریم، ارتباط برقرار کنند و گاهی بهسختی هم جواب میگرفتند. اما خوشبختانه چند کتابی که در مورد عکاسی چاپ شده بود، فضای خوبی به ما داد و ما توانستیم با تصویربرداری از روی عکسها و نه با اسکن کردن، به آنها بُعد ببخشیم و افکت بدهیم تا در فیلم استفاده کنیم.
در مورد اهمیت تمرکز بر شخصیت محوری فیلم و استراتژی تدوین بر مبنای آن بگویید.
این سوال دقیقا مسئله ما در فیلم «میرزا جواد» است. ببینید، ماجرا بسیار ساده و شاید جالب به نظر بیاید؛ اینکه میخواستم در مورد میرزا جواد فیلم بسازم و از میرزاد جواد هیچ متریالی نداشتم. تنها یک پاراگراف از یک عکاس گمنام وجود داشت… همین و بس.
در تحقیقاتمان از اساتیدی هم سوال کردیم، که درنهایت به ما گفتند این ایده عجیب و حیرتانگیزی است که در مورد آدمی فیلم بسازید که در تاریخ عکاسی اساسا چهره معروفی به شمار نمیرود. اما در مستندسازی این انعطاف و پتانسیل وجود دارد که بتوانید فیلمی بسازید که بعدها حتی همین شخصیت، اهمیت پیدا کند.
فیلم در مورد سیر تاریخی ورود صنعت عکاسی به ایران و تا مقطع انقلاب مشروطه پیش میرود تا به میرزا جواد میرسد. چرا شخصیت میرزا جواد در این مستند کمرنگ است و در مورد او فضاسازیهای دراماتیک بیشتری انجام نشده؟
میرزا جواد کسی است که در تحولات اجتماعی ایران به اندازه خودش موثر بود، عکس آزادیخواهان و مبارزان جنبش مشروطه را چاپ میکرده و ما باید این مسئله را منعکس میکردیم. در گذشته اتفاقی افتاده و تا اینجا اثرش رسیده و تمام شده. شاید میتوانستیم در قصه، فضاسازی بیشتری برای انعکاس نقش واقعی او انجام دهیم که به نفع فیلم باشد. اما از ابتدا آنقدر برای ما این شخصیت مبهم و جالب بود که پس از تدوین نسخهای که باید به جشنواره میرسید، اسم میرزا جواد روی فیلم باقی ماند. جالب است که خود این اسم هم یک جذابیت ماهوی دارد که باعث شده بود حتی در جشنواره هم تماشاگران کنجکاو بشوند و بروند، فیلم را ببینند. شاید بهراحتی بشود گفت این خطای اسمگذاری فیلم است، شاید یک چالش بزرگ است! اینکه چرا فیلمی که شخصیت اصلی آن تنها در حد یک پاراگراف اطلاعات دارد، باید با این نام ساخته شود؟ حقیقت این است که شخصا دوست داشتم به برکت نام این شهید عکاس این اسم روی فیلم بماند.
پس در واقع با نوعی شیفتگی یا بهتر بگوییم، مجذوبشدگی روبهرو هستیم. خالق اثر به عنوان کارگردان و این شخصیت به عنوان یک قهرمان گمنام یک ارتباط فرامتنی و درونی با هم ایجاد کردند؟
بله، میتوانیم اینطور فکر کنیم. شیفتگی من در مورد میرزا جواد درست است. من علاقه داشتم که در موردش فیلم بسازم و در واقع از هیچ خلق شد. با اینکه نویسنده نیستم، اما در گذشته برای کارهایم مطالب کوتاهی مینوشتم و بعد کار میکردم. در مورد این مستند هم از اول دوباره آن را بازنویسی کردم. البته این نکته مهم است و به من هم گفته شده که میرزا جواد در این فیلم کمرنگ است. این مسئله برای شما به عنوان منتقد نقطه ضعف فیلم محسوب میشود، اما در عین حال برای بسیاری این اتفاق نیفتاده است و مجذوب آن چیزی شدهاند که من شدم.
با اینکه حضور میرزا جواد در این فیلم مهم و به نوعی گمنام است، ولی میتوانم بگویم عکاسی بود که در دوران خودش تاثیر بزرگی روی مردم گذاشت. همیشه دلم میخواست که در کارم جستوجو کنم و انگشتم را روی نقاط تاریک و پنهانی بگذارم که کسی در نگاه اول آن را نمیبیند. میخواستم بلندگوی مردمی بشوم که رسانه ندارند و به واقع این مسئله، چه در عکاسی و چه در مستندسازی، برای من جذاب است.
بنا بر کلیت این اثر، میتوان آن را بیشتر یک مستند پژوهشی- تاریخی در مورد عکاسی دانست تا در مورد یک عکاس شهید.
کاملا درست است. البته این پیشنهاد، نه از نگاه شمای منتقد، بلکه حتی به عنوان یک مشاور یا یک همکار میتواند به من کمک کند. کاملا قبول دارم که اگر نام این فیلم میرزا جواد نبود، با گنجاندن یک سکانس این مشکل قابل حل بود. جملاتم را میتوانستم تغییر بدهم و مثلا به مخاطب میفهماندم که دارم مثال میزنم و چنین اتفاق تاریخی در مورد چنین آدمی افتاده است. قطعا این مسئله خیلی از سوالات را از بین میبرد و توجیه هم این بود که در مورد تاریخ عکاسی اجتماعی فیلم ساختم و در آن به عنوان نمونه میگویم که یک چنین آدمی جانش را هم در این راه از دست داده است. برای اینکه این فیلم باید برای جامعه عکاسی باقی بماند؛ نه از این بابت که من آن را ساختم، کسان دیگری هم باید بسازند و همه باید متوجه باشیم که تاریخ عکاسی چه بوده و بر آن چه گذشته، برای آیندگان ما هم همینطور است. ممکن است من از جایگاه یک مستندساز در مورد فیلمم صحبت کنم، با اینکه ادعایی در مستندسازی ندارم. تلاش میکنم از ظرفیتهای ذهنیام استفاده کنم و از مدیای دیگری هم به غیر از عکاسی استفاده کنم. با کمک تیم خوب و کوچکی که داشتم، تدوین سریع شکل گرفت و حیرتزده بودم که به این سرعت تمام شد. در آنجا بود که فکر کردم لزومی ندارد در مورد این شخصیت چیز بیشتری بنویسم. اگر اسم فیلم را «میرزا جواد» نمیگذاشتم، شاید همه این شبهات برطرف میشد. بگذارید به حساب تازهکار بودنم. (میخندد)
چقدر به امانتداری در شرح یا بازتاب بخشی از تاریخ و پژوهشهای وابسته به آن پایبندید؟
حقیقت این است که شخصا خیلی به این مسئله اهمیت میدهم. نگران بودم امانتدار خوبی باشم و نزد بزرگان حوزه تحقیق هم چیزی غلط نباشد و ما اطلاعات را به کاملترین و درستترین وجه آن بازگو کنیم. در بحث پژوهشها، جمعآوری اطلاعاتی که در مورد میرزا جواد میخواستیم، بزرگترین چالش ما بود، چراکه عملا هیچ داده بهدردبخور و دندانگیری نداشتیم که آن را بسط دهیم و روی جزئیاتش تمرکز کنیم. در تاریخ عکاسی چیزهایی تغییر کرده و اسنادی به دست آمده که اولینها را زیر سوال برده است. این مسئله هم باعث شد بیشتر دقت کنم و دادهها و اطلاعاتی را ثبت کنم که بعدها بتوان با خیال آسوده به آنها رجوع کرد. در واقع میخواستم این اطلاعات بهروز باشند و مربوط به یافتههایی از سال ۱۳۹۶ باشد، نه مثلا مربوط به دهه ۷۰٫ انتخاب تصاویر آرشیوی مناسب و مرتبط با هر عنوانی که در فیلم به ترتیب مطرح میشد، اصلیترین چالش ما بود. تنها مسئلهای که تعمد داشتم دیده شود و آن را عمدا بولد کردم، مسئله پناهنده شدن روحانیون و تجار به سفارت انگلیس و انتشار عکسهای زیادی از این اتفاق بود، درحالیکه از قحطی سراسری ایران، هیچ سندی وجود نداشت.
چرا به شکلی آگاهانه علت شعلهور شدن آتش اعتراضات مشروطهخواهی را تنها به ماجرای عکس موسیو نوز بلژیکی و دخالت مستقیم روحانیت ربط دادید؟ هر کس که تاریخ را خوانده باشد، میداند که علاوه بر این اتفاق، دلایل متعدد و مهمتری برای ایجاد زمینههای اعتراضات انقلاب مشروطه درآن برهه تاریخی وجود داشت.
بله، درست میفرمایید، این مسئله قطعا تنها دلیل شروع انقلاب مشروطه نبود و شخصا هیچ سمت و سوی خاصی را دنبال نمیکردم. اما واقعیت این است که این مستند درباره عکاسی و نقشی است که تصاویر و عکسها در این انقلاب داشتند، بنابراین فکر کردم از این منظر است که باید ارتباطی برقرار کنم. برداشتم هم از این ارتباط، این بود که در تاریخ مشروطه، در پی نارضایتیهای گسترده مردم از شاهان قاجار، جرقه خشم مردم از این عکس باعث روشن شدن آتش اعتراضات شده است. قطعا زیرساختها و زمینههای این انقلاب از خیلی وقت پیش و تحت تاثیر عوامل مهمتری شکل گرفته بود و با توهین به روحانیت در این تصویر خاص خشم بالقوه مردم تبدیل به اعتراضی بالفعل شد. حمایت آیتالله بهبهانی و میرزا مصطفی آشتیانی نیز در کنار مردم به این اعتراضات سمت و سوی انتقادی داد و رهبری آن را بر دوش روحانیت و مبارزانی از سراسر کشور نهاد که در فیلم هم به آن اشاره شد.
در مورد بازیهای گرافیکی در تدوین و همراهی صدا و موسیقی برای شکلگیری ریتم کنونی فیلم توضیح دهید.
در ابتدا متنی را بر اساس ایده اولیهام نوشتم و با تدوینگرم اتود اولیه را بر اساس متن زدیم. دوست ندارم متریال آماده بدهم و یک کار تدوینشده تحویل بگیرم. میخواستم لحظه به لحظه کنار تدوینگر باشم و با همفکری هم کار را پیش ببریم. انتخاب موسیقی با روحالله قاسمی بود که روحیات و سلایق مرا بهخوبی میشناسد. با اضافه کردن موسیقی و صداگذاری محمدحسین ابراهیمی، به فیلم شاخوبرگ دادیم و با افزودن افکتهای گرافیکی به کمک هنرمندی آرمین بامیدحق، فضاسازیهای بصری را بهتر و کاملتر کردیم. باید بگویم فضای این فیلم، فضای روحی خود من است و شاید در حین کار در حدود ۱۰، ۱۵ درصد تغییر کرده باشد. به دلیل نبودن متریال کافی مجبور شدم از هیچ، قصهای خلق کنم و با ادبیات خودم به آن بال و پر بدهم. علاوه بر جاگذاری مناسب فیلمهای آرشیوی و عکسهای تاریخی، نیاز به ایدههای گرافیکی داشتیم و جذابیتهای بصری و لحظهای لازم بود تا ریتم و فرم را بهخوبی شکل دهد. جالب است بدانید که برخی افکتهای گرافیکی را در لحظه، از اینترنت جستوجو میکردم و در نرمافزار برای تدوینگر آماده میکردم تا فریم به فریم تولید شود. تدوینی که توام با گرافیک و فضاسازیهای خُرد باشد، مدنظرم بود. آنقدر سریع جلو رفتیم که فرصت نکردیم تغییرات زیادی در کلیت آن بدهیم. شاید اگر جشنواره حقیقت نبود، میتوانستیم بیشتر روی آن کار کنیم، اما فیلم را هر چه سریعتر تمام کردیم تا به جشنواره برسانیم.
بازخوردهایی که از اولین اکران آن در جشنواره حقیقت داشتید، چه بود؟
بعد از اکران فیدبکهای مختلفی گرفتم و اغلب مثل فرمایش شما نقد وارد میشد که پس چرا به میرزا جواد به اندازه لازم و کافی پرداخته نشده. برخی هم بهخوبی ارتباط برقرار کرده بودند و آنچه را در ذهن داشتم، در فیلم یافته بودند. فکر میکنم لازم باشد دوباره تغییراتی در فیلم بدهم. معمولا فیلمی که برای جشنواره تدوین میشود، دست نمیخورد و فرصت نمیشود دوباره در آن تغییراتی داد. اما واقعا خیلی دلم میخواهد یک بار دیگر به آن رجوع کنم و شاید هم روزی این کار را بکنم.
اغلب مستندسازان جوان با تامین منابع مالی مشکل دارند. راه برای شما چطور هموار شد…
باید اعتراف کنم برای من هم اینطور نبوده که همیشه راه هموار باشد… در گذشته بیشتر پروژههای عکاسی را با هزینه شخصی کار میکردم. اگرچه پیشنهاد انجام آنها با خودم بود، شروع میکردم و پیش میبردم به امید اینکه به یاری خداوند، برای برخی از آنها اتفاق خوبی بیفتد. سعی میکردم با سرمایه کم شروع کنم و وقتی کار به نتیجه قابل قبولی میرسید، آن را به شکل مجموعهای آماده برای ارائه و معرفی به خریداران یا حامیان میدادم. به نظرم نباید به بهانه نبودن سرمایه دست روی دست گذاشت و هیچ نکرد، اگرچه امروزه واقعا نمیشود با دست خالی شروع کرد و با همه طرحها این برخورد را داشت. اکنون اغلب پروژههایم را قبل از تولید تصویب میکنم و با تامین سرمایه از جانب تهیهکننده، دست به اجرا میزنم. امکانسنجی و طرح پیشنهاد مهم است و اینکه چه طرحی را باید به کجا ارائه داد.
آیا این مستند را یک فیلم سفارشی از سوی خانه مستند انقلاب اسلامی میدانید؟
اگر برخی فضای این فیلم را منتسب به جریان فکری خاصی میدانند، قطعا باید بگویم هر آنچه در فیلم میرزا جواد هست، محصول پژوهشها و گرایشات شخصی من است و فرد یا موسسهای به طور مستقیم در سمت و سوی آن دخالتی نداشته و ندارد. خانه مستند انقلاب اسلامی هم طرح اولیه را به عنوان یک پیشنهاد از طرف من برای اجرای این پروژه پذیرفت و ما هم توانستیم با یک تیم کوچک و کاربلد این فیلم را با حمایت این مرکز بسازیم.
از تاثیرات درونی این مستند بر ذهن و روان خود بگویید.
پیشتر هم گفته بودم که ۱۵ سال است در جنگ و صلح، زندگی مسلمانان در قارههای آفریقا، اروپا و آسیا را رصد میکنم و اتفاقات زیادی را تا امروز تجربه کردم. بیشتر از جنگها، عکاسی کردم و دردهایی را از دنیای پیرامونم با خود حمل میکنم. مثلا در سومالی با دخترکی حرف زدم و از او عکاسی کردم که غمش همیشه همراه من است. چیزهایی که در لبنان، لیبی و عراق دیدم، همیشه در ذهنم دارم و فکر میکنم درک این رنجها سبب شد میرزا جواد را در گمنامی ببینم.
اینکه این آدم جانش را داده، توانست تلنگری به من بزند که بفهمم این مسیر جانها میطلبد و ایثار میخواهد… در باورم، شاید میرزا جواد آن اعتمادبهنفسی باشد که برای ادامه راه به آن نیاز دارم و شاید در این مسیر روزی جانم را هم باید بدهم.
دلم میخواهد صدای آدمهایی باشم که فریادشان به جایی نمیرسد. به نوبه خودم و در حد توانم و با وجود تمام محدودیتها میخواهم کاری کنم. «میرزا جواد» هم به نوعی ادامه خواهد داشت و تا انقلاب ایران خواهد آمد که اکنون در مرحله تحقیق هستم.
درباره اکران این فیلم در گروه هنر و تجربه و لزوم بقای آن نقطه نظراتی داشتید، آنها را هم برای خوانندگان ما بگویید.
معتقدم که هیچچیز به خودی خود هیچ شأنیتی ندارد و این ما هستیم که با رفتار خود به آن چیز ماهیت و شأن میدهیم. مثلا میگویند که پزشکی کار خیلی بزرگ و مهمی است، ولی من میگویم افرادی در این حرفه هستند که بیوجدان و سهلانگارند و… همزمان اسم پروفسور سمیعی که میآید، میگوییم چه پزشک خوبی است و… این آدمها به این رشته شأنیت دادند. در همه رشتهها هم همینطور است، در فیلمسازی و عکاسی و… در همه رشتهها آدمهایی بودند و هستند که درست رفتار کردند و شأن آن رشته را بالا بردند.
هنر و تجربه البته شخص نیست، یک گروه تخصصی است که این شأنیت را ایجاد کرده است. ما به عنوان مستندساز خیلی مواقع فکر میکنیم چرا فیلممان نباید در سالن سینما اکران شود؟ چرا فیلمهای داستانی اکران میشود، ولی محصول ما نمیشود؟
به گمانم باید حتما سخت گرفته شود و همه تلاش کنیم آثار فاخری تولید کنیم تا مخاطبی که وقت و هزینه میگذارد تا فیلم ببیند، احساس نکند که وقت و سرمایهاش را تلف کرده. از طرف دیگر، این فیلم را نه در کلاس فیلم داستانی، بلکه در کلاس دیگر و در سالن سینما ببینید. این یعنی احترام متقابل… و هنر و تجربه به نظرم واسطه تبادل این احترام است که امیدوارم در آینده نیز همینطور بهخوبی کارش را انجام دهد.
هنر و تجربه به فیلمسازان کمک میکند تا خود و آثارشان را در مرتبه و جایگاه دیگری ببینند. یعنی باعث میشود زحمت و تلاش فیلمسازان دیده شود. علاوه بر آن، به مخاطب نشان میدهد مستندسازی شأن دارد. به مستندسازان هم اعتمادبهنفس میدهد تا کارشان را درست انجام بدهند. به آنها میگوید به تو کمک میکنیم تا فیلمتان دیده و عرضه شود. این فرصت برای فیلم «میرزا جواد» هم پیش آمد تا دیده شود و من در این فرصت از همه دستاندرکاران این گروه تشکر میکنم
منبع: ماهنامه هنروتجربه