سینماسینما، ایلیا محمدینیا
سینمای مستند در سالهای اخیر در انتخاب سوژه دچار یکنواختی و موجسواری شده است. زمانی فیلمهای مرتبط با اعتیاد و زمانی مسائل خانوادگی و روزگار دیگر دغدغههای اجتماعی باعث تولید حجم گستردهای از فیلمهای مستند با مضامینی نسبتا مشترک شده است. حال آنکه گستره سوژه و مضامین در سینمای مستند گسترهای نامتناهی دارد. بخشی از این گرایش بهحتم به بازار عرضه فیلمهای مستند که همان جشنوارههای داخلی و خارجی است، برمیگردد و البته بخشی دیگر از این گرایشهای کلیشهای در دسترس بودن سوژهها و راههای رفتهای است که امتحانش را در میزان استقبال تماشاگران و جشنوارهها پس داده است. مهرشاد کارخانی، عکاس و کارگردان سینما، در دو اثر خود که بهتازگی روانه اکران در گروه هنر و تجربه شده است، فارغ از نگاههای منتقدانهای که به فیلمهایش میتوان داشت، در انتخاب سوژهها تن به کلیشه نداده و همین امر مهمترین امتیاز فیلمهایش محسوب میشود. او در «آرشیو متروک» و «تیتراژ در سینمای ایران» از مضامینی تازه در سینمای مستند پرده برداشته که ماحصل نهاییاش آگاهیبخشی به مخاطب است.
مضمون فیلم «آرشیو متروک» قابلیتهای زیادی داشت. چرا تلاش نکردید مستند پرترهای درباره احمد جورقانیان بسازید؟
هر فیلمسازی در مواجه شدن با سوژهای زاویه نگاه خودش را دارد. در مستند «آرشیو متروک» خیلی به فکر پرتره ساختن از این آدم نبودم. درباره احمد جورقانیان دوست داشتم فقط در چند قاب بسته و نزدیک او را ببینم و درباره عشقش به سینما و اینکه چگونه به جمعآوری آرشیو ارزندهای از فیلمهای شاخص سینمای جهان علاقهمند شد، حرف بزند. میخواستم نشان دهم این آدم سینما را فقط برای خود سینما میخواهد و نه چیز دیگری.
از چه زمانی با او آشنا شدید؟
از همان موقع که عکاسی در سینما را شروع کردم، اسمش را شنیده بودم، اما از نزدیک نمیشناختمش. بارها دیده بودم با موتورش حلقههای فیلم را برای نمایش از جایی به جایی یا سینمایی دیگر میبرد. زمانی که فیلم «کوچه ملی» را میساختم، بیشتر با او آشنا شدم. چون بخشی از «کوچه ملی» را در لالهزار فیلمبرداری کردیم و چند سکانس را در یک انباری که محل کار جورقانیان بود.
چه زمانی تصمیم گرفتید فیلمی دربارهاش بسازید؟
سر صحنه فیلم «کوچه ملی» داخل همان انبار که در نزدیکی خیابان باستان بود، رفتم که بخشی از فیلمهای آرشیویاش را همانجا نگهداری میکرد. احساس کردم چه کسی خاصتر از او، عاشق فیلم داریم. همان روزها با هر آدمی که درباره جورقانیان صحبت میکردم، متوجه شدم او را خیلی جدی نمیگیرند.
با چه کسانی صحبت کرده بودید؟
با منتقدان و سینماگران.
چرا جدی گرفته نمیشد؟
شاید به خاطر بیادعا بودنش و زندگی سادهای که داشت. او مثل بعضی از ضدقهرمانهای فراموششده فیلمها بود و خیلیها فکر میکردند آدم مطلع و باسوادی نیست. اما وقتی بیشتر با او آشنا شدم، دیدم از بسیاری از مدعیان این عرصه، سینما را بهتر میشناسد و درک کرده است.
برای من قابل درک نیست که چگونه آدمی مثل جورقانیان که بهترین فیلمهای سینمای جهان را از سال ۱۹۳۹ با هزینه شخصی جمعآوری کرده است، اما از جانب سینماگران و دستاندرکاران جشنواره فیلم فجر مورد قدردانی قرار نگرفت.
جشنواره فیلم فجر در آن حد و اندازه نبوده و نیست که به آدمهایی چون احمد جورقانیان ادای احترام کند. جشنواره و مدیران سینما از دهه ۶۰ تا امروز همیشه با سینماگران قدیمی و جریانساز مثل آدمهای غیرخودی برخورد کرده است.
درباره کسانی که به نظرتان جریانهای سینما را شکل دادند، بگویید.
سینمای پیشرو و جریانساز با آدمهایی همچون سهراب شهیدثالث، فرخ غفاری، ابراهیم گلستان، مسعود کیمیایی، بهرام بیضایی، پرویزکیمیاوی، داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، فریدون گله، امیر نادری و… شکل گرفت.
شما در این مستند درباره احمد جورقانیان اطلاعات را کم و قطرهچکانی به مخاطب ارائه میکنید. تعمدی در این کار داشتید؟
بله، کاملا تعمدی بود. شکل تدوین فیلم هم خیلی نقش داشت. سعی کردم با صحبتهای او و تصاویر فیلمهایی که جمعآوری کرده، حرفهای یک آدم شیفته سینما را نشان دهم. خیلی دوست نداشتم درباره زندگی شخصیاش چیزی در فیلم بیاورم.
چرا؟
بیشتر عشق او به سینما برایم مهم بود؛ یک شیفته واقعی سینما.
فیلم «آرشیو متروک» با نمایی از فیلم «زوربای یونانی» شروع میشود و با سکانسی از فیلم «مغولها»ی پرویز کیمیاوی به پایان میرسد. به نظر میرسد چندان به آینده آدمهایی چون جورقانیان در سینمای ایران امیدوار نیستید.
حرفهای جورقانیان عاشقانه شروع میشود، اما تراژیک به پایان میرسد. «زوربای یونانی» یکی از عاشقانههای مطرح و جذاب تاریخ سینماست و پایان فیلم به نظرم آمد فعلا مغولها صاحب سینما هستند!
در تدوین به این پایان رسیده بودید، یا پیش از تدوین به آن فکر کرده بودید؟
در حین تدوین همه چیز شکل گرفت. ما مقداری راش در اختیار داشتیم که در حین تدوین پس و پیش شد تا درنهایت به این نسخه که دیدید، رسیدیم.
در حال حاضر در سینمای فعلی آدمهایی شبیه احمد جورقانیان وجود دارند؟
چند نفری در گذشته بودهاند که آرشیو داشتهاند، اما مانند جورقانیان دلسوخته سینما نبودهاند. او همه زندگیاش را فدای سینما کرده بود.
بخشهای جذابی از زندگی احمد جورقانیان همچنانکه در فیلم اشاره داشتید، وجود داشت، اما شما چرا دوربین را از محل کار او بیرون نبردهاید؟
این نگاهی بود که من به احمد جورقانیان داشتم. بله، معتقدم میشد از زوایای دیگری هم به این موضوع پرداخت و این پتانسیل وجود داشت، اما من با هزینه شخصی سوژه را ساختم. تمرکزم روی فیلمها و چهره جورقانیان بود که میبینیم از قاب هم خیلی بیرون نمیرود. یک جا با حلقههای فیلم کار میکند، اما در بقیه صحنهها پشت میز مونتاژ (موویلا) نشسته است. اگر این نگاه و تمرکز را از مستند «آرشیو متروک» برداریم، تبدیل به فیلم دیگری میشود.
به نظرم تصویر کلی فیلمتان روی میز تدوین شکل گرفته. در واقع با فیلمنامه کامل و مکتوبی به سراغ فیلمبرداری نرفتید.
فیلم برآمده از یک ایده و طرح بود. به اتفاق مجید رحیمیان، دوست و همراه فیلمنامهنویسم، متوجه شدیم خود سوژه قابلیت یک مستند را دارد.
پیش از شما کس دیگری درباره احمد جورقانیان فیلمی ساخته بود؟
گمان نمیکنم. با خود او که صحبت کردم، میگفت چند نفری ابراز تمایل کرده بودند، اما عملا اتفاقی نیفتاد.
پس فیلم شما نخستین و آخرین فیلم درباره احمد جورقانیان است؟
تا آنجاییکه خودش میگفت، بله. «آرشیو متروک» تنها فیلم مرتبط با اوست. البته میگفت یک خارجی یک زمانی به دفترش آمده و با او مصاحبهای کرده است.
چرا آماری از میزان فیلمهایی که او جمعآوری کرده است، در فیلم نمیآید؟
خود سوژه تا لحظه مرگ فراموش شده بود. حالا اینکه به دنبال شمارش آرشیو او باشیم، چه اثری دارد. مهم این است که چه سحر و جادویی در آن فیلمها وجود داشته که هنوز احساسبرانگیز است.
بعد درگذشت جورقانیان سرنوشت آرشیو فیلمش چه شد؟
واقعا خبر ندارم که چه اتفاقی برای فیلمهایش افتاد. قبل از فوتش نمایشگاهی از پوسترهایش در خانه هنرمندان برگزار شد که خودش هم حضور داشت و این مستند هم همانجا یک سانس به نمایش درآمد.
در ابتدای فیلم صحبت از سرقت بخشی از پوسترها و فیلمهایش میکند که البته تا پایان فیلم رها میشود.
گویا در حال پیگیری بود، اما تا پایان فیلم پیگیریهایش به سرانجامی نرسید.
بخش مربوط به تبر زدن فیلمها خیلی جذاب بود. درباره تبر زدن بیشتر توضیح میدهید؟
مدیران پخشکننده و نمایندگیهای کمپانیهای خارجی پزتیوهای بسیاری از فیلمهایی که آن زمان بر پرده سینماهای ایران به نمایش درآمده بود، داشتند که گاه انباری برای نگهداری آنها نبوده. درنتیجه ابتدا و انتهای فیلمها را تبر میزدند که قابل استفاده نباشد و بعد دور میریختند. آدمهایی بودند مثل جورقانیان که این پزتیوها را جمعآوری میکردند.
آیا فیلمخانه ملی آثار خارجی را هم آرشیو میکرد؟
بعید میدانم آرشیو کاملی از فیلمهای خارجی داشته باشد.
پس چرا اقدامی برای آرشیو فیلمهای جورقانیان نمیکنند؟
نمیدانم.
فیلمخانه پیشنهادی برای خرید فیلمها به او داده بود یا نه؟
البته نگهداری فیلمها با توجه به هزینههایی که باید صرف آن شود، چندان جدی گرفته نمیشود.
ارتباط خوبی بین فیلمهایی که پخش میشد و صحبتهای جورقانیان بود. فیلمها بر اساس صحبتهای جورقانیان انتخاب شده بود، یا اینکه از پیش تعدادی فیلم را انتخاب کرده بودید که او دربارهاش صحبت کند؟
به اتفاق تدوینگرم بارها و بارها راشهای آمادهشده را میدیدیم و بر اساس صحبتهای جورقانیان بخشی از فیلمهای تاریخ سینما را انتخاب و به فیلم اضافه میکردیم.
تصاویر بسته از صورت جورقانیان به نظرم اتفاق خوب فیلم بود که مخاطب در پس موهای رنگکرده چهره تکیده و پر از چین و چروک او را میدید که در این سالها بر او چه گذشته است.
نمای بسته صورت او این حس را به من میداد که وقتی صحبت میکند، در فضا و عالم دیگری است. احساس میکردم در این نماهای بسته او غرق در رویاهای خود است. درحالیکه در نماهای مدیوم شات این حس منتقل نمیشد.
موضوع مستند «تیتراژ در سینمای ایران» از چه زمانی برای شما آنقدر اهمیت پیدا کرد که تصمیم گرفتید فیلمی در اینباره بسازید؟
از سالهای نوجوانی که بلیت میخریدم و فیلمها را تماشا میکردم، همیشه تیتراژ برایم جذاب بود. با دیدن تیتراژ حس میکردم با چه فیلمی روبهرو خواهم بود. آن سالها سینماهای پایین شهر در همه ساعتهای روز تماشاچی داشت. مثل امروز نبود، سانس در کار نبود. شما هر وقت میخواستید، وارد سالن میشدید و فیلمها را از نیمه یا انتهای فیلم میدیدید. درنتیجه تیتراژ برای خیلیها اهمیت پیدا نمیکرد. برای من دیدن فیلم با آغاز تیتراژ مهم بود. چون باعث میشد در همان لحظه اول جذب دنیای فیلم شوم یا نه.
در واقع تیتراژ برای شما کلید و انگیزه ورود و دیدن ادامه فیلم بود؟
بله، البته همیشه تا ۲۰ دقیقه شروع فیلم را میدیدم تا مطمئن شوم بنشینم یا بروم…
چرا تیتراژ در سالهای اخیر، در غالب فیلمها اینقدر دمدستی و سادهانگارانه شکل میگیرد؟
چون از زمانی که تکنولوژی گسترش پیدا کرد، بسیاری پشت کامپیوتر مینشینند و با یکسری فونت تیتراژ میسازند که معمولا هم ایده خوبی ندارند.
یعنی ریشههای اقتصادی باعث این اتفاق شده است؟
حتما ریشههای اقتصادی هم دارد. از طرفی، وقتی تهیهکننده نگاه زیباییشناسی به فیلمی که تهیه میکند، ندارد، درنتیجه تیتراژ هم لطمه میبیند. شما وقتی به فیلمهای ساموئل خاچیکیان نگاه میکنید، متوجه میشوید تیتراژهای فیلمهایش هم جذاب هستند، هم با سبک کارهایش همخوانی دارند. «ضربت» و «طوفان در شهر ما» نمونه خوب تیتراژ فیلم هستند، که فیلمساز بهخوبی به اهمیت آن واقف بوده و با سلیقه آن را تهیه کرده است.
در سالهای اخیر نگاه به تیتراژ از عنوانبندی فیلم و عوامل جلوتر نمیرود. گویی خیلی از فیلمسازان به اینکه تیتراژ میتواند حیات مستقلی داشته باشد و در خدمت فیلم و اثر باشد، اعتقاد ندارند.
این امر بیشتر به خاطر نداشتن سلیقه و فکر بعضی از فیلمسازان است. این در شاخههای دیگر سینما هم مشهود است. نگاه کنید به بعضی از کتابهایی که درباره تاریخ سینمای ایران نوشتهاند و بسیار قطور هم هستند. اشتباه اینجاست که این تاریخ سینما نیست، بلکه اینها شناسنامه فیلمها را جمعآوری کردهاند و اسمش را گذاشتهاند کتاب تاریخ سینما. تاریخ سینما یعنی اینکه هر فیلمی در چه شرایط و اتمسفری تولید شده و روی پرده رفته است و مورد توجه یا عدم توجه قرار گرفته است، در پشت صحنه آنها چه گذشته است و… بسیاری فکر میکنند فیلم از جایی شروع میشود که تیتراژ ابتدایی تمام میشود.
برای شما تیتراژ چه مفهومی دارد؟
برای من تیتراژ مشخصکننده تم و مضمون فیلم است. تیتراژ بدون آنکه قصهاش را لو بدهد، به من اعلام میکند چه نوع فیلمی هستم.
شما اشارهای به تیتراژ «گاو» ساخته مهرجویی داشتید که بسیاری گمان میکردند فرشید مثقالی آن را ساخته، اما بعدها مشخص شد آدمی به نام غمگسار آن را کار کرده است و البته هنوز بسیاری از سینماگران فکر میکنند کار مثقالی است.
بله، اما در فیلم صراحتا اشاره شد که مثقالی پوستر فیلم را کار کرد و غمگسار تیتراژ را ساخت.
تیتراژ «گاو» اثری دیدنی بود. بعدها نامی از غمگسار نیست. فیلم دیگری کار نکرد؟
نمیدانم. گویا این تنها کارش بوده. شاید کارهای دیگر هم داشته. من ندیدم.
کسانی که درباره تیتراژ فیلمها صحبت میکنند، عموما چهرههای معروف سینما هستند که لزوما شناخت چندانی از مقوله تیتراژ فیلمها ندارند. بنا بر دلایلی از این چهرهها در این مستند دعوت کردهاید، یا بنا بر ضرورت؟
ما از سینماگران شاخصی دعوت کرده بودیم که راجع به تیتراژ بعضی از فیلمها حرف بزنند، که البته کارگردانانی هم بودند که چندان درباره اهمیت تیتراژ نمیدانستند، که من مجبور شدم بخشهایی از فیلم را حذف کنم.
به نظرم صادقانهترین حرفها را ابوالفضل جلیلی زد که گفت چندان با این مبحث آشنا نیست و در فیلمهایش با سادهترین شکل ممکن با تیتراژ برخورد میکند.
آن هم یک دیدگاه است، ولی همان مدل فیلمسازی هم تیتراژ مناسب خودش را میطلبد.
فیلمهایی را که پیرامونش در فیلم حرف زده میشد، شما انتخاب میکردید، یا خود مصاحبهشوندهها به انتخاب و سلیقه خود درباره تیتراژ فیلمی حرف میزدند؟
بیشتر فیلمها را خودم انتخاب میکردم و از آنها میخواستم درباره تیتراژ آن حرف بزنند. چون اکثرشان فیلمها را دیده بودند، اما از تیتراژ فیلمها تصویر پررنگی نداشتند. مگر میشود فیلمسازی تیتراژ «فرار از تله» را دیده باشد، اما یادش برود؟
بعضی هم مثل جواد طوسی به جزئیات تیتراژ فیلمها میپرداخت؛ گویی همان روز فیلم را دیده بود.
بعضی از افراد عشق فیلم هستند، به همین جهت همه چیزهای پیرامونی یک فیلم را با جزئیات دقیقی به خاطر دارند. مگر میشود «تنگنا»ی امیر نادری را دیده باشی و تیتراژ جذابش به همراه موسیقی تاثیرگذار اسفندیار منفردزاده تو را منقلب نکند. امیر نادری تعریف میکرد برای گرفتن تیتراژ صبح خیلی زود با جمشید الوندی به دفتر فیلم رفتند و چون کسی آن وقت صبح نبوده، در را شکستند و دوربین فیلمبرداری را برداشتند و در کوچههای بارانخورده لالهزار تیتراژ «تنگنا» را فیلمبرداری کردند.
سیروس الوند معتقد است سینمای ایران به لحاظ تیتراژ کارنامه خوبی دارد. شما با این نظر موافقید؟
در یک جمعبندی کلی خیلی کارنامه خوبی را شاهد نیستیم، بهخصوص در این سالهای اخیر. در حوزه سینمای مستند وضع از سینمای بدنه بدتر است.
الان که اوضاع آشفتهای را، هم در سینمای مستند و هم فیلم کوتاه، شاهد هستیم و همه چیز در بخش تیتراژ گویی بیاهمیت است. به نظرم با گسترش روزافزون تکنولوژی همه چیز سطحی شده است، گویی راحت شدن شرایط کار با سطحینگری تعریف واحدی پیدا کردهاند. درحالیکه میتوان با فناوریهای تازه ابتکارات بهتری را شاهد باشیم، مثلا در گذشته در تولیدات کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان شاهد تیتراژهای خوبی مثل فیلم «سازدهنی» امیر نادری و «پسر شرقی» مسعود کیمیایی هستیم.
به خاطر اینکه این کارگردانان برایشان کوتاه یا بلند بودن فیلم اهمیتی نداشت، خود اثر بود که اهمیت پیدا میکرد.
خود شما اگر بخواهید نمونههای درخشان استفاده از تیتراژ را در سینمای ایران نام ببرید، از چه آثاری یاد خواهید کرد؟
بعضی از فیلمها تیتراژهای فوقالعادهای دارند، اما خود فیلم مهجور مانده است. «شام آخر» به کارگردانی شهیار قنبری تیتراژ بسیار جذابی دارد. اصلا خود فیلم هم هنوز تاثیرگذار است.
«شام آخر» فیلم بلند شهیار قنبری بود؟
بله، این تنها فیلم او بود که البته خیلیها فیلم را هنوز که هنوز است، ندیدهاند.
دیگر چه فیلمهایی را به لحاظ تیتراژ دوست داشتید؟
در فیلمهای جدی سینما هر کدام نگاه خاص خودش را دارد. برایم سینمای جدی گذشته فراتر از دوست داشتن است و هیچوقت کهنه نمیشود. فیلم «فرار از تله» تیتراژ خوب و غیرمتعارفی دارد. فیلم «درشکهچی» نصرت کریمی همینطور. تیتراژ فیلم «سه قاپ» در عین سادگیاش خیلی مهم است. همه فیلمهای مسعود کیمیایی تیتراژهای فکرشدهای دارند، فیلمهایی مثل «قیصر» و «رضا موتوری» که عباس کیارستمی تیتراژ آنها را کار کرده و فیلمهایی مثل «کوچهمردها» یا «تپلی» به همراه موسیقی بیشتر به چشم میآیند.
در سینمای بعد انقلاب چطور؟
بهندرت فیلمی بود که تیتراژ خوبی داشته باشد.
به همین خاطر شما کمتر به فیلمهای بعد انقلاب پرداختید؟
بله، نگاه کنید آدمی چون کیارستمی که خود در ساخت تیتراژ فیلمهای دیگران سابقه درخشانی داشت، کمتر در آثار خودش به تیتراژ اهمیت میداد.
چرا در فیلمتان به سراغ کسانی که در حوزه تیتراژ فعالیت داشتند، نرفتید؟
سراغ آدمهایی که در دهه ۴۰ و ۵۰ کار کرده بودند، رفتم. بسیاری از آنها در قید حیات نبودند و چند تایی که بودند، شرایط مناسبی را که مقابل دوربین قرار بگیرند، نداشتند. درنتیجه آدمی چون اصغر بیچاره بود که در این زمینه اشراف داشت و در فیلم به جنبههای خوبی هم اشاره میکند.
منبع: ماهنامه هنروتجربه