سینماسینما، رضا حدادی*
شرّ البلاد مکانٌ لا صدیق به/ بدترین سرزمین جایی است که در آن دوستی وجود ندارد. (المتنبی)
پیش در آمد: شاید دوستی فراتر از آن باشد که تصورش را داشته باشیم، دوستی علیرغم این که با امر اخلاقی ملازم است و نورانیت در بطن آن نهفته است میتواند تاریکیِ مبهمی را هم در ذاتِ خود داشته باشد.
دوستى همچون چاقوی دوپهلو میتواند همزمان نمادی از خیر و نیک خواهی از یک سو و از سوی دیگر نمادی از شرارت نیز باشد.
دوستی را نمیتوان فقط در چهارچوبهایی که از قبل فرض شده تصور کنیم و این تصوری که نشأت گرفته از پدیدههای دیگر باشد را به مفهوم آن پیوند دهیم. چرا نباید مفاهیم و پدیده ها را همانطور که هستند نمایان کنیم؟ آیا چون مفهوم دوستی از قدسیت برخوردار است نمی توان صفتی، و لو چندان پلید به آن نسبت داد؟
دوستی به مفهوم معاصر مراحل بسیارى را پشت سر گذاشته. در دوران باستانی فرهنگ عرب و فارسی، شاعران فراوانی را می توان یافت که در مدح دوست ودوستی شعر سروده اند و این مفهوم از جمله مفاهیم با اهمیتی است که در آن دوران مورد اعتنا قرار میگرفت. مخصوصا در شعر عرب دوران جاهلی می توان رد آن را به وفور یافت.
در دوران اسلام که امر اخلاقی بیش از هر چیز مورد ستایش قرار گرفت، همانند آیین مسیحیت دوستی به نوع بشریت تعمیم داده شد و از همسایه خود انسان مسلمان شروع و تا بینهایت محبت به انسان هایی که حتی آنها بسا ندیده است، و حتی اگر خارج از دین اسلام باشند هم تسری می یابد.
قرآن کریم و اسلام به وفور بر امر دوستی تاکید می کند، «إنّما المؤمنونَ إخوه / قطعا مؤمنان برادران یکدیگرند.»
«لایؤمن أحدکم حتى یحب لنفسه ما یحب لنفسه/ هیچ یک از شما مؤمن نخواهد بود تا زمانی که برای برادرش آن چه را برای خود دوست دارد، دوست داشته باشند.»
«إما أخٌ لکَ فی الدینِ او نَظیرٌ لکَ فی الخلق / یا برادری برای تو در دین است یا همسانی برای تو در انسانیت.»
سینما وامر دوستی: سینما نیز مقام والایی برای دوستی در نظر گرفته و فیلم های بسیاری در سینمای ایران و جهان میتوان نام برد که در آن دوستی نقش آشکاری دارد. اما فیلم «چشمانت را ببند» ساخته کارگردان برجسته و گزیدهکار اسپانیایی ویکتور اریسه را می توان در شمار آثار با اهمیت موضوع دوستی دانست که با بیانی به غایت سینمایی روایت شده است.
این فیلم مفاهیمی از جمله دوستی، گذر زمان، عشق و درد از دست دادن عزیزی را به تصویر کشیده است، اما از همه بیشتر بر مفهوم دوستی تأکید دارد.
پیش می آید که یک دوست می تواند حتی از خانواده خودِ انسان هم به او نزدیک تر باشد، که در فیلم «چشمانت را ببند» دو قهرمان فیلم این چنین بهم نزدیک اند.
میگل و خولیو که رفاقت آنها از زمان سربازی در نیروهای دریایی شروع می شود و نزدیک به چند دهه دوستی شان هم چنان استمرار یافته است، به سینما روی می آورند. میگل کارگردان می شود و خولیو هنرپیشگی را انتخاب می کند. مهارت های زیبای خولیو در بازیگری سبب روی آوردن او به عشق بازی و اعتیاد الکل می شود.
میگل فیلمی را کارگردانی می کند که خولیو در آن نقش اصلی که یک کارآگاه است را بازی می کند. اسم فیلم «پادشاه غمگین» است. خولیو نیمه کاره فیلم را رها می کند و ناپدید می شود.
تفسیرهای زیادی در پی این حالت عجیب گم شدن وی ابراز می شود و بیشتر کسانی که او را می شناسند گمان می کنند که او با معشوقه خود راهی ناکجا آباد شده است.
اما میگل ایمان به زنده بودن خولیو دارد. به راستی که مفهوم ایمان به دوست و دوستی چیست که میگل که سراپای مشتاق خولیو است و هر روز موضوع ناپدید شدن دوستش فکرش را آزار می دهد و ذهنش را مشغول می کند؟
میگل که در زندگی خود شکست های متوالی خورده است و دیگر توانایی این را ندارد به کارگردانی اش ادامه دهد، و برای این که فقط خودش را مشغول کند به رمان نویسی وداستان نویسی روی می آورد، و در کنار دریا و در کلبه ای کوچک و به دور از اجتماع تنها گذران عمر می کند، انگار با یافتن خولیو می خواهد مرگ پسرجوانش را جبران کند. میگل برای یافتن ردی از خولیو هر از گاهی سراغ دختر او می رود، و برای یافتن خولیو از پا نمی افتد. به راستی که دوستی محرکی بزرگ و انگیزه ای حیرت آور برای ادامه زندگی نیست؟ میگل در یک برنامه تلویزیونی حاضر می شود تا به گم شدن دوستش پاسخ بدهد. برنامه تلویزیونی که حتی وقتی پخش می شود نمی بیند و انگار که از یافتن خولیو ناامید شده است، تلویزیون را خاموش می کند و جزوه ناپدید شدن دوستش را در سطل می اندازد، اما بعد دوباره آن را از سطل در می آورد و در کوله پشتی اش می گذرد و باز هم، قدم در راه یافتنِ دوستش می گذارد و بعد از پخش برنامه تلویزیونی خانمی با او تماس میگیرد و می گوید مردی با چنین مشخصاتی در خانه سالمندان کار می کند.
مفهوم دوستی از منظر حکمت کهن :
ارسطو معتقد است «دوستی» بر سه دسته قابل ملاحظه است :
نخست: دوستی بر اساس منفعت عملی.
دوم: دوستی بر اساس لذت.
سوم: دوستی بر اساس فضیلت.
مثال اعلای دوستی در نظر ارسطو بر اساس نوع سوم یعنی دوستی فضیلت مندانه است. چرا که فضیلت میتواند بیشتر از عمر خود انسان باشد و حتی شاید ابدیت آن را فراگیرد.
هم چنین ارسطو تنها دوستی مبتنی بر اساس فضیلت را رابطه ای متکامل میداند. مگر چه چیزی خود اصلی انسان را میسازد؟ یعنی فقط فضیلت ها هستند که میتوانند اجازه دهند رابطه ای متکامل با دیگران داشته باشیم؟ میگل و خولیو نمی توانند مثال اعلای ارسطو در دوستی باشند، اما شاید بتوان در رابطه ایشان فضیلتی یافت.
ما نمیتوانیم پدیده گذر زمان و آنچه دیگران از آن گذر میکنند و تجربه آن را دارند انکار کنیم. شاید مفهوم «دوستی» به آن مفهوم دوستی که میگل در ذهنش پرورانده است به معنی دوستی ارسطویی که مبتنی بر فضیلت و تجربه هایی که هر دو براساس زمان و مکان مشترکی که از آن گذر میکنند، باشد.
میگل تجربه مهمی در انتظارش بوده است و او باید به دیدار خولیو می رفت، خولیویی که بعد از گذشت دو دهه همواره متواری است و همچنان دلیل گم شدن یا فراری شدنش مبهم میماند. خولیو به میگل خیره میشود اما او را به یاد نمی آورد. میگل آنچنان مشتاق دیدار او بوده که نمی داند چگونه به او بفهماند که «این منم دوستت میگل.»
شاید سینما معجزه کند: میگل در اوج شکست خود به راه حل می رسد: معجزه سینما وهنر. آیا این همه مدت میگل ایده ذهنی دوستی را یک جانبه در سر پرورانده بود؟ آیا ممکن است دوستی یک طرفه محقق شود؟ شاید این امکان وجود دارد که دوستی در برهه ای از زمان که به صورت ممتد و مربوط به آن دوره باشد نقش پویای خود را بازی میکنند.
خولیو حافظه ی خود را بر اثر مصرف بیش از حد الکل از دست داده است و کار میگل را برای زنده نگه داشتن مفهوم دوستی ناممکن می کند، اما میگل به سینما بازمی گردد، و به تصاویر تدوین نشده فیلم رها شده ونیمه تمام پادشاه غمگین. میگل انگار می خواهد با نمایش تصاویر فیلم ناتمامش، فیلم خود را تمام کند. انگار نیمه پایانی فیلمش با وضعیت اکنون خولیو تمام می شود. از این منظر، فیلم چشمانت را ببند را می توان یک «فیلم درفیلم» دانست.
ارسطو میگوید: دوستی چیزی است که هیچکس نمیخواهد بیآن زندگی کند.
آیا این جمله ارسطو، مصداق میگل نمیتواند باشد؟
* حقوقدان