وقتی واقعاً با خودمان صادقیم باید اقرار کنیم که زندگیمان تماماً به خودمان متعلق است و همان روشی که برای زندگی برمیگزینیم تعیین میکند چگونه آدمیانی هستیم.
سینماسینما، ستاره پیرخدری: پایان هر اکتشافی این است که برگردیم به نقطۀ شروع و آن جا را انگار بار اول است، دوباره بشناسیم. برمیگردم به مریم؛ زن جوانی که زندگیاش را وقف فعالیتهای اجتماعیاش کرده است. او آشفته از این دارالتأدیب به آن زندان میرود و کارش این است که با طلب بخشش از اولیای دم مجرمان را آزاد کند و زندگی را به روال معمولش درآورد. او تنها و سختکوش تصویر میشود و هر بار که با دری بسته روبرو میگردد، آنقدر یکدنگی و اصرار میکند تا راهی به رویش باز شود.
در ادامه با جوانی به نام پاشا آشنا میشود که به سختی عاشقاش میشود. عشقی که برچسب یکطرفه بودن میخورد، اما آیا واقعاً همین طور است؟ مریم میگذارد پاشا همراهیاش کند و به او ابراز عشق کند، او در در بیمارستان ادعا میکند که فقط میخواسته پاشا را که به او دل سپرده، سر راه بیاورد. اما تا پیش از این صحنه، خندههای او همانقدر که در تأیید عشق متقابلش، برای پاشا نشانه است، ما را نیز مجاب میکند و همین است که احساسات مریم عجیب و ضد و نقیض جلوه میکنند. مریم با خودش صادق نیست. وقتی واقعاً با خودمان صادقیم باید اقرار کنیم که زندگیمان تماماً به خودمان متعلق است و همان روشی که برای زندگی برمیگزینیم تعیین میکند چگونه آدمیانی هستیم. مریم به واقع زنی سرگشته است که هیچکس از زندگیاش سر درنمیآورد و بعد از اینها هم میرسیم به فاجعه. چرا او میبخشد؟
ما پیش از این موضع او در قبال بخشودن را دیدهایم؛ او بخشودن را نوعی فضیلت میداند، فضیلتی که در رخت بربستن خشونت از جامعه نقشی اساسی دارد. اما آیا اتفاقی که میافتد همین است؟ نیچه بخشودن را نوعی تظاهر قلمداد میکرد. تظاهر افراد ضعیف به اینکه از تواناییهای افراد قوی برخوردارند، که با هبه کردن بخشایش میتوانند به نحوی خودشان را از مبارزۀ هر روزه برای حفظ شأن خویش در چشم دیگران برکنار نگه دارند. اگر در این مبارزه شرکت نکنی پس امکان زخم برداشتن در این مبارزه هم از میان میرود. او در تبارشناسی اخلاق، تأکید میکند که فرد قربانی با بخشیدن، ارزش و اهمیت خود را منکر میشود.
مریم حتی قبل از آن اتفاق، به پاشا میگوید متعلق به هیچکس نیست. حتی خودش. مریم دقیقاً در پناهگاهی پناه میگیرد که نهایتاً چیزی جز توهّم خودشیفتهوار از خودبسندگی نیست. او میبخشاید تا درد خود را تسکین دهد و آن درد را زیر لوای رهنمودهای خودستایانه و انساندوستانه از خودش پنهان کند و به آن جلوهای دیگر ببخشد. توجه کنید به صحنه انتهایی فیلم در خیابان که مردم به دفاع پشت سر او ایستادهاند. در واقع او توانسته حمایت جمعیت زیادی را برای خود بخرد.
به این ترتیب فیلم به کلی بحث عدالت شاعرانه را نادیده میگیرد. آن قانون اخلاقی مکتوم در فیلمهای وسترن را در نظر بگیرید، که در آنها مقاومت، ایستادگی، مجازات و غالباً گرفتن انتقام چه نقش تعیینکنندهای در ماجراهای این فیلمها دارد. در مقابل به نظر میرسد مریم با وجود حرفۀ خبرنگاری و مددکاری، درک مناسبی از ماهیت ستمگری ندارد؛ نگاه کنید که او با چه سماجتی میخواهد بخشش زنی را که دخترش به طرز دردناکی کشته شده است، را بگیرد، و دلایل او کدامند؟ گمان میکنم برخلاف نظر نیچه، همیشه میتوان دلایلی گویا به نفع بخشودن یافت. دلایلی که از همبستگی انسانی، از آگاهیمان بر لغزشپذیری اخلاقی مشترکمان، از استعداد مشترکمان برای شرارت، و از دلبستگیمان به ارزش خیرخواهی، و فراتر از آن عشق و محبت نشأت میگیرد. اگر بخشودن به طریق درست و با شرایط لازم و روحیۀ درست صورت گیرد، بهترین و ستودنیترین واکنش ممکن به خطاکاری است، اما بخشش مریم، زادۀ شخصیت او نیست و گویی از بیرون به او تحمیل شده است.
به نظرم حتی ایستادگی و پافشاری مادری که دخترش کشته شده، ستودنیتر از بخشش مریم ترسیم میشود. مادری که تن به فشار غیرمشروع مریم نمیدهد و همچنان بر حق اصیل بیزاریاش از بیعدالتی صورت گرفته، پافشاری میکند. جهان اخلاقی که ما در آن زندگی میکنیم جهانی پیچیده است و اعمال متضاد ممکن است بعضاً در این جهان هر دو خوب باشند. مهم دلایل اعمال است و به نظرم فیالواقع برخی اشکال بخشودن بسیار نازل و بیبها هستند؛ درست مثل بخشودن مریم.