اگر قرار باشد در سینما جایزهای به کسی داده شود، بدون شک این جایزه متعلق به امیر نادری است، از بس او در سینما و سینما در او زندگی میکند. (عباس کیارستمی)
سینماسینما، سیفاله صمدیان:
سال ۱۳۵۲: تهران، سینما پلازا
…امیرو، سازدهنی عبداله را که در کشمکشِ تصاحبِ بچهها روی زمین افتاده، برمیدارد و بهطرف دریا میدود، روی تپهای مشرف بر دریا میایستد و با نگاهی به پشت سر و میان دو واقعیت و دو عشق، بچهها و سازدهنی، حقیقت دریا را انتخاب میکند و سازدهنی را بهدست امواج میسپارد…
با فیکس شدن چهره پیروزِ امیرو، سکوت نفسگیر فیلم به فریاد و تشویق و پایکوبی تماشاگران بر کف سینما و قیامتی از هیجان و شورِ بیدارشده بدل میشود.
امیر نادری جوان، به ناچار روبهروی تماشاگران قرار میگیرد. تشویق بهحد انفجار میرسد و ظاهرا پایانی ندارد تا اینکه برق سالن را قطع میکنند تا ترس تاریکی و ترس جان، صداها را بخواباند. (بغلدستیام میگوید: کار، کارِ عینک دودیهاست!)
ولی پاها کوبندهتر میکوبند و نور بهناچار دوباره برمیگردد.
خودم را میان انبوه مردم که از بالکن به طبقه پایین سرازیر میشوند، رها میکنم و در مقابل در خروج، خود را در برابر امیر نادری مییابم. فشار جمعیت آنچنان زیاد است که فقط میتوانم صورتم را به صورت عرقکردهاش نزدیک کنم و سپاسم را با بوسهای بر گونهاش بنشانم.
سال ۱۳۵۴: تهران، خیابان فرانسه، بعدازظهر یک روز گرم تابستان
از روبهرو میآید، صندل به پا دارد، پیراهن سفید و گشادش را روی شلوار انداخته و با دستمالی عرق پیشانیاش را پاک میکند. میایستم. آنچنان در خود غرق است که فقط میتوانم با حرکت چشمهایم تعقیبش کنم و از پشت سر ببینمش که چه ساده و از جنس معمولیترین مردم کوچه و خیابان در خلوت پیادهرو دور میشود… و من به یاد سیل عاطفهای میافتم که آن شب در سینما پلازا به دورش حلقه زده بود.
سال ۱۳۶۴: تهران، خیابان یوسفآباد، منزل بهروز مقصودلو
روبهرویم نشسته است. حالا دیگر منِ عکاس را میشناسد. ساعت چهار صبح است و همه خوابیدهاند. از سر شب، سناریوی فیلم «دونده»را عکاسانه و پلان به پلان برایم تصویر میکند و از برکت همین ارتباط تصویری است که میتوانم «دونده» را پیش از دیگران و با جزئیاتی تمام بر پرده ذهنم ببینم. «دونده»ای که با مسابقه دویِ امیرو و یک جت بویینگ در باند یک فرودگاه به پایان میرسد تا به اعتبار تعبیر نادری؛ نمادی باشد از پیروزی «خواستن» یک جهانسومی مستعد و آرمانگرا در برابر «سرعت» تکنولوژی غرب. همچنان که ساز دهنی بهعنوان نشانهای از استعمار، توسط امیرو به دریا پرتاب میشود.
سال ۱۳۶۵: تهران، خانهام در خیابان سهیل
از لحظهای که آمده، مدام کتابهای عکس کتابخانهام را میبلعد. آتشفشان همیشگی کلامش بهکلی خاموش شده است. کسی میپرسد «امیرخان» چرا سکوت؟ و چرا فقط این کتابها و او میگوید: «در خانهای که اینهمه کتاب عکس است، هرکاری جز دیدن عکس گناه دارد.»
سال ۱۳۷۲: تهران، دفتر ماهنامه تصویر
از شاهرخ شهیدثالث شماره فکس ویدیوکلوپ بهمن مقصودلو را در نیویورک میگیرم. سخت هوایی شدهام که در شماره چهارم مجله به بهانه فیلم جدید نادری، یادی درخور از او شود. تصویر نامهام همان روز به دست امیر نادری میرسد…
چند روز بعد، بهروز مقصودلو که تازه از نیویورک رسیده، بستهای بزرگ را روی میز میگذارد با قول اینکه عکسها و طرحهای امیر را هم که در خانه دارد، در اختیارمان قرار خواهد داد. روی بسته، خط خود نادری است.
بسته را که باز میکنم، پر از عکس است و چند بروشور و فتوکپی مطالب مربوط به فیلم «منهتن شماره به شماره» در جراید مختلف و بر پشت عکسی که پالتو بر تن دارد و در یکی از خیابانهای منهتن نیویوک فریاد میزند، نوشته است:
برای مجله تصویر و تولد آن و صمدیان عزیز و اینکه همچنان راه ادامه دارد و دیگر هیچ. کات ۱۴/۴/ ۱۹۹۳
بهار ۱۳۷۶: فرانسه، پنجاهمین جشنواره جهانی فیلم کن
«ABC منهتن» را در بخش نوعی نگاه نمایش میدهند. خبرهای عجیب و غریبی درباره نادری به گوشم رسیده است؛ امیر دیگر آن امیروی سابق نیست. حسابی رفته توی جلد آمریکاییها (یا برعکس) و به «آب» میگوید «Water» و تنها کلمهای که عین گذشتهها تلفظ میکند و هی تکرار میکند، همان «کات» همیشگی اوست.
قبل از اینکه به دیدن امیر بروم، رفتم دیدن آخرین دستپختش. فیلم غریبی است، فقط باید امیر نادری باشی که بتوانی چنین فیلمی بسازی؛ امیر نادری با تمام مختصاتش: یعنی همان پادوی ۱۴ ساله مغازه عکاسی در فیلم «تجربه» کیارستمی، امیروی «سازدهنی»، عکاس خارقالعاده فیلم «قیصر» و «رضا موتوری»، کارگردان آسوپاس «خداحافظ رفیق»، سازنده آرمانخواه فیلمهای «تنگنا»، «تنگسیر»، «ساخت ایران»، «جستوجو» ۱ و ۲، «دونده»، «آب، باد، خاک» و همان کارگردان مهاجر «منهتن شماره به شماره». روز پیش از حرکت به جشنواره کن و در بهت تلخ بودن و نبودن «طعم گیلاس» در بخش مسابقه جشنواره کن، عباس کیارستمی میگوید: «اگر قرار باشد در سینما جایزهای به کسی داده شود، بدون شک این جایزه متعلق به امیر نادری است، از بس او در سینما و سینما در او زندگی میکند.»
… بعد از حدود ۱۰ سال، صدای امیر را از بیرون سالن کنفرانس فیلمسازان مستقل در غرفه «ورایتی» میشنوم.
دوربین ویدیوی HI8 لعنتی دوستداشتنیام را روشن میکنم و با عشق کشف لحظه به لحظه امیرِ این سالها به داخل سالن میروم و درحالیکه او پشت میکروفون از مشکلات، سختیها و لذت غرور فیلمسازی مستقل میگوید، رودررویش میایستم. خدای من باورم نمیشود، نه اینکه چرا امیرو انگلیسی حرف میزند، اینکه چگونه هنوز اینجوری حرف میزند؛ با انرژی تمامنشدنیاش و با ایمان و صداقت بیمثالش. صحبتهایش که تمام میشود و درحالیکه همدیگر را بغل کردهایم، در گوشم به فارسی سلیس آبادانی با لهجه تهرانی میگوید: «قرارمان دو روز دیگر، یعنی بعد از پایان جلسات نمایش در کن.»
… این دفعه دیگر دوربین ویدیو و عکاسی را بیرون نمیآورم. دوست دارم هیچ چیزی مزاحم دیدارمان نشود، گفتوگویمان یا بهتر بگویم صحبتهایش حدود دو ساعت طول میکشد و من هرچه بیشتر میشنوم، خوشنودیام از لجبازی درونیام در همنوا نشدن چند روز اخیرم با دوستان گلهمند از امیر بیشتر میشود و به جنس اراده و ظرافت و پختگی نگاه امروز امیر به جهان- و قطعا سینما- بیشتر میبالم.
… و حالا که درباره امیر مینویسم- در ادامه نوشتههایم در شماره ۴ مجله تصویر- و در روزهایی که حقیقت امیر نادری در کشورم دچار جو بدبینی و کجاندیشی اکثر دوستان و دوستداران او شده است و نیز چاپ نامه سرگشادهای به امیر با امضای شخصی که نمیشناسمش در یک مجله سینمایی که خوب میشناسمش و به نیکی، و معمولا از این جوانبازیها نمیکرد(!)، مجبور شدهام برخلاف عهدی که با خود بستهام- به هزارویک دلیل شخصی و عمومی- دیدارم را با امیر نادری به حساب مطبوعاتی بودنم نگذارم. فقط بنویسم دوستان عزیز دیده و نادیده، امیر به جبر ریشه و فرهنگی که دارد، روزبهروز ریشهدارتر هم میشود، منتها ریشههایش نه فقط در عمق خاک زیر پایش، که در چهار گوشه جهان گسترش مییابد و این رسم ریشهداران این سیاره خاکی است. گول ظاهر خبرها و نقلقولها را نخوریم. اگر من و شما به نامه سرگشاده نوشتن و خواندن و پشتبندش به صفحه گذاشتن پشت سر زیباترین فرزندان سینمای کشورمان دلخوش کردهایم یا دلخوشمان کردهاند، امیر به تحول بزرگ در فیلمسازی همه آزادگان میاندیشد، همه فیلمسازانی که در جایجای جهان به دنبال امکاناتی لایق فیلمسازان مولف و مستقل میگردند. او خودش را پل میان فیلمسازان این گونه جهان میداند با آیندهای که او در طلوع شیرین اولین روز قرن بیستویکم میبیند؛ روزی که آرزو دارد طلوع آفتابش را در توکیو فیلمبرداری کند.
بله دوستان، همین آقای بهزعم خیلیها وطنفراموشکرده، در لابهلای صحبت از وسعت جهان امروزش، نتوانست یکی از آرزوهای بزرگش را به زبان نیاورد. آرزویی که برای زادگاهش آبادان و همه بچههای مستعد ایران دارد؛ یعنی راهاندازی اولین مدرسه سینمایی مستقل در آبادان. … و مثل همیشه آخر سر هم گفت… «کات» و رفت.
۱۳۸۶:آمریکا، منهتن نیویورک
بعد از نمایش فیلم مستندم «روزی روزگاری در مراکش» در جشنواره فیلم ترابیکا، در منزل یک دوست مشترک ایرانی که جمعی از اهالی سینمای ایران و آمریکا را برای یک شام بیاندازه لذیذ ایرانی دعوت کرده بود (رابرت دنیرو و جان مالکویچ هم بودند و نمیدانید چگونه دیوانهوار قورمه سبزی را میبلعیدند!) و من از پس ۳۴ سال، رودرروی امیرخان نادری نشستهام و او همچنان، بیتاب و مذاب بیرون میدهد آتشفشان سینمای همیشه فعال درونش را و اینبار گیر او دیگر گیر زمینی نیست و طناب آرزوهایش را آن بالا بالاها انداخته است گردنِ ماهِ گردون!
امیر میگوید: «من اگر به این دنیا آمدهام، شاید فقط و فقط، بهخاطر این بوده است که فیلم Moon را بسازم.»
۱۳۹۵، ایتالیا، هفتادوسومین جشنواره فیلم ونیز
بعد از ۴۳ سال با پسرم سهند در جشنواره ونیز به تماشای فیلم «کوه» امیر نادری (که من بیشتر نام «کوهستان » را میپسندم) نشستهایم. باورکردنی نیست، مگر میشود کسی (حتی در خواب) تصمیم بگیرد فیلمی بسازد که انسانی پاپتی با یک پتک فقط، رشتهکوههای آلپ را فرو بریزد به قصد بیرون آوردن آفتاب آنسوی سنگهای سر به فلک کشیده که نور زندگی را به دامنههای خالی از حیاط اینسوی کوهستان هدیه کند!
نادری بیش از شش ماه فقط برای ساخت «صدای اورژینال» برای فضای کوهستان کار کرده است و تکتک نماها و اتمسفر تصویری فیلم از مسیری به طول پنج دهه سلیقه بصری او عبور کرده است.
باور کنید در تمام جهان سینما فقط یک نفر میتوانست جرئت و امکان ساختن موضوع و فیلمی همچون «کوه» را داشته باشد و آن کسی نیست جز امیر نادری که من برای او و عکس روی جلد این شماره از هنر و تجربه که علی زارع سالها پیش از امیر گرفته است، تیتر «مصلوب همیشه سینما» را پیشنهاد میکنم.
۱۳۹۵، کره جنوبی، بیستویکمین جشنواره بینالمللی فیلم پوسان
امیر نادری در نمایش اول جشنواره فیلم ونیز حاضر نشد فیلم «۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه با عباس کیارستمی» را ببیند و من هم با وجود اطلاع از سابقه طولانی دوستیاش با عباس کیارستمی زیاد اصرار نکردم؛ از خاطرات مشترکی که هر دو از روزهای آغازین کار در سینما در کنار مسعود کیمیایی (امیر نادری عکاس فیلم و کیارستمی سازنده تیتراژ و طراحی پوستر) داشتند، تا فیلم «تجربه» کیارستمی که درحقیقت زندگی خود نادری نوجوان و شاگرد آتلیه عکاسی است، در غربتسرای تهران و بعدها هم خارج از ایران زمانی که امیر نادری برای یکی از نمایشهای فیلم «طعم گیلاس» شخصا وارد آپاراتخانه سینما میشود و با تمهیدات خاص خودش، دل آپاراتچی را میبرد و راضیاش میکند بگذارد شیشه بین آپاراتخانه و سینما را با الکل و پنبهای که تهیه کرده است، پاک کند تا تصویر فیلم دوست و هموطنش، با کیفیت بهتری پخش شود!
… ولی اینبار در جشنواره فیلم پوسان ظاهرا اصرارم بر دیدن فیلم روی پرده سینما نتیجه میدهد و او به همراه محمود کلاری که جزو هیئت داوران بیستویکمین جشنواره بینالمللی فیلم پوسان است، در سالن نمایش حضور دارد، در کنار چند فیلمساز دیگر ایرانی ازجمله محمدعلی طالبی، فرهاد مهرانفر، کمال تبریزی، رضا میرکریمی و وحید موساییان.
جلسه نقد و بررسی فیلم که شروع میشود، امیر نادری اولین نفری است که میکروفون را به دست میگیرد و به زبان انگلیسی رو به من میگوید: «با اصرارت برای دیدن این فیلم مرا به دو علت مدیون خودت کردی، اول اینکه باعث شدی از دیدن این فیلمساز ته قلبم خوشحال باشم و دوم اینکه خوشحالم که فهمیدم ترس من از اینکه مبادا در ساخت این فیلم زیر سایه نام و موقعیت عباس کیارستمی قرار گرفته باشی، اشتباه بوده است؛ ترسی که دلیل اصلی امتناع من از دیدن فیلم بود. و آخر سر اینکه، پایانبندی فیلمت مرا ویران کرد!
… و حالا وقتی به این دایره ۴۳ درجه (۴۳ ساله) نگاه میکنم، میبینم که حس آن روز امیر در پوسان سال ۱۳۹۵، شاید پژواک سینمایی و غریب همان حسی است که من در سال ۱۳۵۲ تهران، با دیدن فیلم «ساز دهنی» امیر نادری در سینما پلازا داشتم.
ماهنامه هنر و تجربه