کیانوش عیاری در یادداشتی اختصاصی در روزنامه ایران نوشت :
برخی فقدان ها جایی در روح آدم باز می کنند که نه با زمان پر می شود، نه با فراموشی. سال ۱۹۸۴ بود، فرانسوا تروفو بر اثر سرطان مغز درگذشت. من آن زمان هنوز وارد سینمای حرفه ای نشده بودم؛ در آستانه ورود بودم. اما با مرگ تروفو، انگار چیزی درونم خالی شد. با اینکه هیچ ارتباطی با او نداشتم، اما فکر می کردم اگر او زنده می ماند، می توانست یکی از حامیان کسانی مثل من در سینما باشد. احساس عمیقی از تنهایی داشتم؛ تنهایی ای بی هدف و بی پناه. مرگ تروفو برایم فقط مرگ یک کارگردان نبود، بلکه نوعی وداع با روح سینمای فرانسه و ایتالیا بود؛ گویی با او، یک دوره از سینما دفن شد.
و حالا، بعد از نزدیک به ۴۰ سال، مرگ ناصر تقوایی همان حس را در من زنده کرده؛ یک احساس دور و یگانه، تلخ و سنگین، دوباره همان حس تنهایی آمده سراغم. درست است که ما رابطه نزدیکی با هم نداشتیم، اما غیبت او را به شدت احساس می کنم. او از آن آدم هایی بود که فکر می کنی اگر کنارت بود، شاید می توانست تو را، نگاهت را و جنس فیلمسازی ات را بفهمد. مرگش، خلایی برای من به جا گذاشته. خلایی که فقط یک اسطوره زنده می تواند آن را پر کند. البته سال ها بود که تقوایی دیگر در سینما حضور نداشت؛ حدود ۱۸ سال سکوت کرده بود. اما حتی این غیبت هم چیزی از بزرگی او کم نکرد. او هنوز در ذهن ما حضور داشت، هنوز مرجع بود، هنوز یک نقطه روشن در ذهن همه ما بود که با سینما زیستیم.
تقوایی فیلم های زیادی نساخت، اما همان ها کافی بود که تبدیل به یکی از مهم ترین کارگردان های تاریخ سینمای ایران شود. از بسیاری از کارگردان هایی که پرکارتر بودند، نامدارتر بود، مهم تر بود. مستندسازی اش را هم نباید نادیده گرفت. او یکی از موثرترین مستندسازان ایران بود. ما با رفتن ناصر تقوایی، فقط یک فیلمساز را از دست ندادیم. بلکه یکی از آخرین صداهای مستقل، یکی از آخرین نگاه های عمیق و یکی از آخرین امکان های امید را از دست دادیم.