سینماسینما، ابراهیم عمران
طی سالهای اخیر و با رواج مجموعه سازی خارج از مدار تعریف شده تلویزیون، کارهایی عرضه شد که آنچنان مورد وثوق علاقهمندان پیگیر قرار نگرفت. یا کپی نعل بالنعل کارهای خارجی بود و یا از اساس بن مایه ساختاری و روایی درستی نداشت. آنهایی که کپی کاری می کنند گویی فقط خود محصولات نت فلیکس و اچ بی او و غیره را دیده اند و تصور ندارند شاید در گوشه و کنار، باشند کسانی که نه ببشتر از آنان، دست کم هم سطح این دوستان، فیلم و سریال دیده اند. و کسانی که هم از اساس، داستان و ساخته شان ایراد دارد اصولا در جایی قرار دارند که پولهای غیر سینمایی به مددشان آمده و دل نگران بازگشت سرمایه نیستند. در این میان اما برخی کارها هم هستند که فارغ از هیاهوی مرسوم و بی ادعای روشنفکری و سینما و تلویزیون بلدی دنیا، میزبان صفحه های نمایشگر مخاطبان میشوند. از جمله این مجموعه ها که این هفته ها عرضه شده است و تا حدودی می توان آن را جدا از بدنه این روزهای چنین کارهایی دانست اثر شهرام شاه حسینی، «میخواهم زنده بمانم» است. آری برگرفته از فیلمی از زنده یاد ایرج قادری و تا حدود زیادی در همان سبک و سیاق سینمای مورد علاقه کارگردان و بازیگر کمتر قدر دیده سینمای ایران. شاید برای برخی این نوشته تایید فیلمفارسی های مرسوم گذشته و حال باشد. و این قلم متصف شود به جانبداری از فیلم نامه هایی که بر پایه مفاهیم نیم قرن پیش نوشته میشود. و این انگ بدان وارد شود که دوره این گونه نوشتن و ساخته شدن ها گذشته است. آری شاید چنین باشد و شاید هم طور دیگری بتوان بدان نگریست. اصولا هر قصه ای باید توان آن داشته باشد که مخاطب را با خود همراه سازد. و از این رهگذر می توان هر اثری که چنین توانایی را داشته باشد، قابل قبول دانست. ولی اگر معتقد به فیلم نامه نویسان و نویسنده هایی باشیم که داستانی را بی پیرایه های مرسوم مینویسند به راستی چه تعداد از آنان حالیه در سینما و تلویزیون مان وجود دارند؟ قصه هایی که کارگردان را مجبور به استفاده از تکنیک های فنی کار نکند. و در حقیقت مخاطب را به زور جلوه های غیر داستانی راضی نگه دارد. نماهای سخت، موسیقی تلفیقی، دکوپاژهای من در آوردی و میزانسن های تقلیدی و از این دست تکنیکال بازی های آن ور آبی. آن هم با نهایت نابلدی. آیا اگر گروهی بیاید و بر اساس مولفه های مورد وثوق و دارای یادگارهای ذهنی مخاطبین، کاری عرضه کند، نباید مورد تحسین قرار گیرد؟ آن هم اثری که به درستی همه المان های یک کار ایرانی را در خود دارد. توجه شود یک کار ایرانی. نه فیلمفارسی های نیم قرن پیش. قصه ای تک خطی. دل و دل دادگی حجب و حیا دار ایرانی. نارو زدن های آشنا. بی آنکه در این میان بخواهد با ابزارهای دیگر مخاطب را مجذوب خود کند. به باورم آنچه «می خواهم زنده بمانم» را کمی سرتر از دیگر مجموعه های در حال پخش می کند همین نگاه کاملا بومی است و لاغیر. هر چند با سه چهار قسمت درحال پخش نمی توان اینچنین داد سخن سر داد و از سویی انگ جانبداری مشکوک، نگرفت ولی تا جاییکه میدانم و از دوستان منتقد هم شنیدم کار شهرام شاه حسینی با نگاهی دیگری دست کم دیده میشود. در زمانی که دل ِدلدادگی ها بسان سه دهه قبل وجود ندارد. مرام و معرفت و جان دادن برای دوست و رفیق از معنا تهی شده است، هنوز میتوان از دریچه مانیتورهایمان شاهد این کردارهای فراموش شده باشیم آن هم از نوع درست و ایرانی اش.