سینماسینما، پیروز کلانتری
فیلم «در جستوجوی فریده» آزاده موسوی و کورش عطایی را که دیدم، درگیرم نکرد و یک باره یاد فیلم «کریستین» محمد جعفری مستندساز افتادم که در سال ۱۳۷۸ ساخته شده و توجهم به شباهت غریب قصه دو فیلم جلب شد. دوباره هر دو فیلم را دیدم. در هر دو فیلم کریستین و فریده حدودا ۴۰ ساله اند. هر دو نوزاد بوده اند که رها شده اند؛ یکی نزدیک کلانتری ۱۶ چهارراه مولوی تهران و دیگری در حرم امام رضای مشهد. هر دو توسط خانواده ای غیرایرانی به فرزندی گرفته شده اند و در همان دوره کودکی، کریستین به سوئد برده شده و فریده به هلند. هر دو می گویند شروع مسئله پیدا کردنشان با هویت و فرزندخواندگی شان، در مدرسه و در پی مسخره شدن توسط همکلاسی هایشان بوده، که چرا سیاهمویند و چرا مادرشان را نمی شناسند؟ هر دو تا وقت ۴۰ سالگی و قبل از آمدن به ایران، خیلی جاهای دنیا را گشته بوده اند، اما از آمدن به ایران می ترسیده اند، یا منع شده بوده اند و هر دو در پی اوج گرفتن این بحران هویت قصد کنکاش در گذشته و یافتنِ- بهخصوص- مادرشان را کرده اند. هیچ کدامشان هم در ایران برای پیدا کردن خانواده خود نتیجه ای نمی گیرند، اما با دیدن ایران و مردمش، بخشی از بحران هویتشان رفع می شود و با آرامش ایران را ترک می کنند. انگار عینی می شوند هر دو، یا این که لااقل ذهنیت هایشان روشن تر می شود؛ و شاید هم ترک می خورد، یک جور تازه!
رویکرد دو فیلم اما متفاوت است. فیلم «کریستین» بیش از کریستین، کسانی را که مدعی خانواده او بودند، مرکز توجهش قرار می دهد، که تعدادشان هم زیاد است. سوال و نکته غریب فیلم هم وجود این همه (حدود ۱۰ نفر) بچه رهاکرده در یک بازه زمانی محدود و کوتاه، و همه هم درست در نزدیکی کلانتری ۱۶ چهارراه مولوی تهران است! همین گرهگاه اصلی، فیلم محمد جعفری را تبدیل به سرریزی از یک امر هویتی و فرهنگی، نه در کریستین، که در آدم های خواهان در موقعیت کریستین بودن و نزدیک بودن به او می کند. فیلم اصلا با این آدم ها شروع می شود و در جایی و زمانی از فیلم که بهشان گره خوردیم، تازه کریستین وارد می شود. در فیلم خواهرها یا برادرهای مدعی و فرضی کریستین آشکار و آرزومندانه میگویند که اگر ما جای کریستین سر راه گذاشته شده بودیم، وضعمان بهتر از حالا نبود! کریستین برای آن ها نه یک شخص زنده و ملموس و واقعی، که نمود یک کیک شکلاتی دلخواه (تعبیری نزدیک به گفته خود محمد جعفری) و نماد وجود و حضور نداشته های تاکنونی شان است، و همین تم و ایده درگیرکننده است که از پس دو دهه و به رغم خامدستی و سروشکل نهچندان مطلوب تصویر و تدوین فیلم، «کریستین» را این طور تروتازه نگه داشته است. به تعبیری، این فیلم شخصیت محور نیست و نه کریستین و نه تک تک آدم های خواهان او موضوع و محور اصلی توجه فیلمساز نیستند، بلکه بستر و فضای اجتماعی و اقتصادی دوره حضور کریستین در میان این همه خانواده خواهان او در ایران است که این طور موثر و گرم، در آمال و آرزوهای این مردم آرزومند تبلور پیدا می کند و از پس این همه سال، تصویری هنوز برانگیزنده از زمانه فیلم پیش رویمان می گذارد.
فیلم «در جستوجوی فریده» اما متمرکز است بر فریده و از ابتدای فیلم، مدام و صحنه به صحنه، با او در جستوجویش برای باز کردن گره هویتی و خانواده اصلی اش همراهیم. به واقع فیلم شخصیت محور است و مشکل اصلی فیلم این است که این شخصیت درنمی آید. در نسبت و ارتباط با امر هویتی و اصل و نسب خود، فریده را عمدتا شخصیتی به هم ریخته و سردرگم می بینیم تا سوال مند و جستوجوگر. زیر فشار و مستاصل است، تا پیگیر راه و رفتاری خاص خود. گریه های مدام او، که در هر وضعیت تازه فیلم و در تمامی حضورش در فیلم تا ایران و تهران و مشهد هم ادامه پیدا می کند، نمود روشن این به هم ریختگی است. این بروز مدام به هم ریختگی و نمایش مدام آن از طرف فیلمسازان، قرار است چه وضع شخصیتی ای را روشن کند، یا چه درام انرژیکی را در فیلم راه بیندازد؟ متاسفانه کارگردان های فیلم هم گرفتار همین فضای غیرانرژیک و معلق شخصیت خود شده اند و هیچ کمکی، نه به فریده و نه به مخاطب نمی کنند تا به لایه های پنهان و دراماتیک این فشار مزمن و این به هم ریختگی راه بجوید. حتی عزم و عمل فریده برای پیگیری سفر به ایران و رابطه اش با یک وکیل برای ارتباط با خانواده های فرضی فریده در ایران هم کوتاه و در کلام به نمایش درمی آید. فیلم شخصیت محور است و این همراهی مدام با فریده در تماشاگر این انتظار را به وجود می آورد که به ارتباط با لایه های شخصی تر و درونی تر معضل او، فراتر از نمودهای کلی، تیپیک و معمول در این جور اشخاص دعوت شود و با آن ها گام به گام جلو برود. سرنخ هایی در فیلم داده می شود که دنبال نمی شود. مهم ترینش، گفته های فریده درباره خوشحال نبودن پدر و مادر هلندی اش با او، دختر خوبی برای آن ها نبودن و پنهان کردن درونیاتش از آن هاست. این ها و انگیزش هایی از این دست در فیلم مطرح و نمایش داده نمی شود و به واقع، فریده درونیاتش را برای فیلم و فیلمسازهایمان هم رو نمی کند.
بنابراین، وقتی با فریده به تهران می رسیم، نمی دانیم شاخک هایش در پی بند شدن به چه و حساسیت هایش در روابط چگونه است. گریه می بینیم از او در پس گریه، با مکث مدام تصویر و همراهی مدام موسیقی با این برون ریزی ها که بیشتر، پنهان گر انگیزش های خاص و درونیات نامکشوف اوست. دست خالی فیلمسازها در این مقدمات و کشف انگیزش ها باعث برخورد منفعل و دنباله روانه آن ها با تمامی لحظات ارتباط فریده با خانواده ها و افراد پیش رویش در ایران و مشهد شده است. هیج تم و گره دراماتیکی در مسیر این ارتباط ها در فیلم پیدا نیست و ایده و محوری در این حجم عظیم مراودات آدم ها در این بخش فیلم، ما را به فیلم گره نمی زند و با آن پیشمان نمی برد. فیزیک روابط دنبال می شود، بیآن که لمحه ای از روح و درون این روابط در ذهن فیلمسازان جا بیفتد و در چشم ما بنشیند.
«کریستین» به ظاهر غیرشکیل و رنگ باخته، روابط و زمانه ای دور را برایمان زنده و تازه می کند و «در جستوجوی فریده» تروتمیز و خوشآبورنگ، قصه و جستوجویی تازه را در یک لانگ شات دور و کم رمق و نحیف برگزار می کند.
منبع: ماهنامه هنروتجربه