سینماسینما، گلبو فیوضی
به گفتن نیست. یا اتفاق میافتد یا نه. از روی کاغذ هم شروع میشود. کاش خیلی پیش از اینها بدهند بخوانیم. دیگرانی بخوانند. فیلمنامه، خودش راه زیادیست. پر از نشانه و المان است. خودش گِرا میدهد که ساختن آن، کارِ نادرستیست. همین که همه چیز را جا داده باشی در حدود صد دقیقه یعنی که بهتر است رهایش کنی در کشویی بماند و بیخیال ساخت جهانی باشی که حتی روی کاغذ هم زیاد است. اما نمیخواهند بشنوند. یا شاید که خودشان ملاک و معیار خودشان را دارند. هر چه بوده و هست من نمیدانم اما خروجی بد شده است. فیلم از هیچ جا شروع نمیشود. فیلم از دل یک مصیبت میافتد به مصیبتی دیگر. حتی آنجا که وقت خوشی و شادی کاراکترهاست ریز به ریز غصه و فلاکت میبارد از سر و روی فیلم. با پریناز ایزدیاری مثل همهی ایزدیارهای دیگر، جدا از آن چند بازی خوبی که از او سراغ داریم. و محسن تنابندهای که همچنان ته لهجهی مازنیاش یاد سریال پایتخت را زنده میکند و در اینجا بازیاش مرهون گریم و کوچکی-بزرگی چشمها و کج شدگی دهان به دلیل لخته خونی مانده در سرش از تصادف است. فکر میکنید تمام میشود این سیر مسلسلوار بدبختی؟ نه. هیچ وقت تمام نمیشود. زن و مردی که در خانهای محقر و زهوار در رفته حتی به روز خوششان و حال دلبری برای هم، دچار آب گرفتگی و دعوای با صاحبکار و نوعی بی حاصلی هستند. که حتی همانجا کافی است که بگویی این خانواده این است و حالا داستان را شروع کنی. اما داستان هیچ کجا شروع نمیشود. تا آخر در حال معرفی باقی میماند. روایتی تعریف میشود که برای خود روایت نیست برای این است که یک نفر میخواهد بعد از هر ماجرایی در مسیر فیلم بگوید تازه کجاش را دیدهای. فیلمنامه روی فقرگرافی سوار است و به شکل حیرتآوری آن را به همه چیز دیگر هم سرایت داده است. از تک به تک پلانها و دیالوگهای این فیلم پوچی میچکد. و از همهی اینها بدتر و نادرستتر کشیدن پای کودکی چند ماهه وسط فیلم است. او در اغلب سکانسها با پریناز ایزدیار همراه است و مدام بیقراری میکند. همراهی نادرستی که هم رمق روانی تماشاگر را میگیرد هم به لحاظ روایی کاربردی ندارد. ما قرار است بدانیم این زن کودکی دارد. میدانیم. دیگر مدام آوردن بچه با گذاشتن صدای گریه و ناآرامیاش چه کمکی قرار است به پیشبرد داستان بکند؟ بیشتر به نظر میرسد قرار بوده فیلمی برای ستاد مبارزه با مواد مخدر جامعهی هدفی را متنبه کند. و به مسئولان امر نشان دهد که همه دنبال مواد هستند، همه.
اگرچه سامان سالور یک فیلم دیگر به پروندهاش افزود اما همچنان با اغماض میشود فقط چند کیلو خرما برای مراسم تدفین را تنها فیلم قابل دفاع کارنامهاش دانست. فیلمی که شاید از زیست و جهان و جغرافیای نزدیکتری به فیلمساز میآمد یا سالور آن آدمها و روابطشان را بهتر میشناخت.
سه کام حبس آخرین ساختهی سالور ته تهاش میتوانست یک تلهفیلم مناسبتی باشد در ایام سوگواری. که حتی مخاطب آن هم اگر خودآزار نبود هزار بار یا کانال تلویزیون را عوض میکرد یا مدام از خودش میپرسید چرا نشستهای پای چنین غمنامهای. اکران چنین فیلمی روی پردهی جشنواره در حالیکه دست کم سه فیلم بیرون مانده فرسنگها از این فیلم بهتر بودهاند سوالهای بسیاری را یک بار دیگر زنده میکند.
منبع: ایران