سینماسینما، یزدان سلحشور
«هشت و نیم» فدریکو فلینی فیلم محبوب فهرست نهایی منتقدان جهان از ۱۹۶۳ بوده و هست؛ فیلمی که جدا از مقوله سینما، در حوزههای جامعهشناسی، روانکاوی و فلسفه هم تأثیرگذار بوده است، وارد «فرهنگ پاپ» شده [با آنکه فیلمِ تماشاگرِ عامپسندی نیست] و حتی به نوشتارهای سیاسی و اقتصادی راه یافته! [اگر در یک متن اقتصادیِ مربوط به بورس والاستریت یا اُپک، ارجاعی به این فیلم دیدید، حیرت نکنید!] با این همه، اگر صرفا سینما را به عنوان یک سرگرمی دوست دارید یا نه، به عنوان صرفا هنر دوست دارید، سراغش نروید!
به نظر میرسد فلینی در این فیلم خواسته از سینما عبور کند و به فراتر از آن دست یابد. آیا فراتر از سینما هم سینماست؟ یا بیشتر از آن، هنر است؟
فیلم بیشتر شبیه «شعبده» است؛ داستان سرراستی ندارد و پر از سکانسهای غافلگیرکننده و بهیادماندنی است که باعث طولانی شدنِ این فیلم ۱۳۸ دقیقهای شده و در نگاه نخست، اضافهاند! یعنی فکر میکنید با حذف این سکانسها فیلم چیزی را از دست نمیدهد، اما وقتی حذفشان میکنید، جای خالیشان را به شما نشان میدهند، درست مثل حرفها و حرکاتِ اضافه و ظاهرا بیدلیلی که شعبدهبازی درجه یک مثل هودینی یا کاپرفیلد روی صحنه اجرا میکند! [برای منحرف کردن ذهن تماشاگران، صرفاً! و اگر حذف شوند، سحرِ «شعبده» ناپدید میشود!]
«فیلم در مورد آنسلمی، کارگردان سینما، در هنگام ساختن یک فیلم است که در طول فیلم درگیر خاطرات گذشته و دوران کودکی خود میشود.» اگر فکر میکنید این فیلم چیزی بیش از این دو جمله را برای شما روایت میکند، سخت در اشتباهید! اما چیزهای خیلی بیشتری را به شما «نشان» میدهد. این، رمزِ شعبده است؛ نشان دادنِ چیزهایی که نه در خلاصه روایت است، نه در کلِ روایت.
-این برنامه هودینی چه بود؟
-زنجیرها را باز کرد و فرار کرد!
-آن برنامه کاپرفیلد چه بود؟
-از وسط دیوار چین عبور کرد!
اینکه فلینی را به عنوان فیلمسازی معرفی میکنند که سینمای شاعرانهای دارد، به خاطر ورود بیانِ شعری به فیلمنامههایش نیست؛ شعر هم، بیش از آنکه روایت کند، «نمایانگری» دارد. [برخلافِ آنچه «ناظمان» در همه دورانها میاندیشیدند که شعر اوجِ «بیانگری» است! خب شاعر نبودند!] «هشت و نیم» بیش از آنکه شبیه فیلمی با اصول کلاسیک باشد، شبیه اسلحه کمریِ ایستوود در «هری کثیف» دان سیگل است، که به شکلِ غافلگیرکنندهای به مغز سینمای روایتگر شلیک میکند! از این نظر، نوعی بیانیه است! اینکه سینمای روایتگر هنوز روی پاهای خودش ایستاده، مشکلش از شلیک فلینی نیست! مخاطب، روایت را دوست دارد، مثل قهرمانی که نمیخواهد در فیلم بمیرد و همیشه در سکانس پایانی میفهمیم که هنوز زنده است!
منبع: ماهنامه هنروتجربه