علیرضا بهرامی در ایرنا نوشت :در یکی دو هفته گذشته، دو موج سلبریتیستیزی جدید، فضای شبکههای مجازی را درنوردید که به محیط رسانههای رسمی کشور نیز نفوذ کرد.ابتدا موج اعتراضی پس از برپایی نمایشگاه نقاشیهای تهمینه میلانی، کارگردان سینما و سپس موج اعتراضی در پی رونمایی از کتاب آشپزی صابر ابر، بازیگر تئاتر و سینما؛ واکنشهایی که قاعدتاً بر مبنای قضاوتهایی شکل گرفتند و این نوشتار در پی پاسخ این پرسش است که آیا این قضاوت مبنای درستی داشته است یا خیر.
ماجرای نخست، یعنی نخستین نمایشگاه آثار نقاشی تهمینه میلانی، از آنجا حاشیهدار شد که گویا عدهای در روز افتتاحیه، بهعنوان فعالان یا دانشآموختگان هنر نقاشی، در محل برپایی نمایشگاه تجمع و اعتراض کردند. آنها نمونههایی از آثارشان را هم در دست داشتند و ظاهراً به این موضوع معترض بودند که چرا فضای گالریها در اختیار آنان که خود را دارای صلاحیت میدانند، قرار نمیگیرد و در اختیار یک فیلمساز قرار گرفته است.
گذشته از اصل این موضوع که سازماندهی چنین تجمعی چگونه انجام شده و گذشته از وجود نوعی خودبرتربینی در چنین حرکتی، نکته اصلی در اینجاست که آیا اعتراض، حق معترضان بوده است؟ دیگر اینکه برپایی نمایشگاه نقاشی حق خانم فیلمساز نبوده است؟
طبعاً موضوع از این زاویه قابلبررسی است که اگر تهمینه میلانی کار خطا و نادرستی حین برپایی نمایشگاهش انجام داده، آیا باید اعتراف میکرده یا خیر؟ آیا باید عذرخواهی میکرده یا خیر؟ آیا باید جبران خسارت میکرده یا خیر؟ در هر کدامش هم کوتاهی کرده، قابل ارزیابی است، اما مسئله این نیست که کدام اینها را انجام داده یا خیر. اصلاً اعتراض به شائبه کپی بودن برخی تابلوها هم بحث ثانویه بود که بعداً پیش آمد. مسئله این است که از همان ابتدای صحبتهای معترضان این حرف با صدای بلند شنیده شد: میلانی بهعنوان یک کارگردان سینما اصلاً حق نداشته است نمایشگاه نقاشی برگزار کند، چون آدم مشهوری است و این یعنی سوءاستفاده و تنگ کردن فضا برای دیگران!
واقعاً چرا برخی چنین عقیدهای دارند؟ بر مبنای کدام منطق؟
گذشته از اینکه خانم میلانی یکی دو سال گذشته هم گویا نمایشگاه عکسی برگزار کرده، اما اتفاق مشابه امسال رخ نداد. واقعاً در چه شرایطی به یک فرد میتوان گفت که حق نداری نمایشگاه برگزار کنی؟
با این توضیح که نگارنده این سطرها هیچ طرفداری خاصی از هنر، آرا و آثار خانم میلانی ندارد، برای بررسی پاسخ این پرسش، از مبنای اعتراضی معترضان به موضوع نگاه میکنیم. گویا آنها معتقدند در شرایطی برابر برای برگزاری نمایشگاه نقاشی برخوردار نبودهاند. اولاً آیا هنرمند یادشده و گالری میزبان آثارش باید پاسخگوی همه حرمانها و بدشانسیهای نسلی معترضان باشند؟
از این گذشته، در همین تهران چند گالری در بخش خصوصی گرفته تا نهادهای رسمی و فرهنگسراها و چه و چه وجود دارد؟ این عدد را در تعداد هفتههای سال ضرب کنیم، آیا بهفرض، کل سلبریتیها حق ندارند سالیانه دو سهم از این عدد قابلتوجه را به خود اختصاص دهند؟
علاوه بر این، خود ما تعداد قابلتوجهی از همین گالریها را میشناسیم که دیوارهایشان خالی از اثر است و دستکم برای مدتی، نمایشگاه ندارند. پس آیا میتوان گفت که خانم کارگردان، جای کسی را تنگ کرده است؟ معترضان چرا نمایشگاههایشان را در یکی از همین گالریها که شخصاً میتوانم نشانی تعدادی از آنها را به ایشان بدهم، برگزار نمیکنند؟ البته که همه ما از وضعیت تراکم برخی گالریهای خاص خبر داریم، اما اینکه ما توقع داشته باشیم حتماً نخستین نمایشگاه آثارمان، الا و لابد باید در فلان گالری برگزار شود و تابلوهایمان هم به همان قیمت فروخته شود و حالا که اینطور نیست، من مظلومی هستم که باید داد تظلمخواهی سر دهم، موضوع دیگری است.
درست است که شاید مسئله از این منظر قابل بحث باشد که تابلوهای خانم میلانی از نظر کارشناسی، درست قیمتگذاری شده بودند یا خیر، اما آیا این حرفها را که ایشان چه حقی داشته رقم ۲۵ میلیون تومانی برای تابلوهایش تعیین کند را در دنیای تجارت آزاد و دارای یک تاریخچه مشخص برای فروش و قیمتگذاری آثار هنری میشنویم؟ دوستان یا این قاعده را فراموش کردهاند؟ یا اهمیت مفهوم شهرت را خوب درک نکردهاند؟
آیا فلان تابلوی فلان شخص شهیر جهانی که به فلان میلیون دلار فروخته میشود، رقمی کاملاً کارشناسی بر مبنای الزامهای هنری داشته است؟ از سوی دیگر، اگر فردا روزی خانم میلانی به یکی از بازیگران فیلمش بخواهد چند برابر قیمت مورد تصور ما دستمزد بدهد، ما باید برویم یقه او را بگیریم که چه حقی داری اینقدر به بازیگر فیلمت دستمزد میدهی؟ خدا را شکر در کشوری زندگی میکنیم که مثلاً مبنای قیمت اتومبیل در هر روزِ کشور، میلِ روزانه واسطهها یا فروشندگان است! اما آنجا نمیبینیم که این دوستان با تابلوهای اعتراضی ظاهر شوند.
قطعاً اعتراض یکی از دستاوردهای مدنی دنیای رو به رشد است، اما تا اینجای کار میتوانیم بگوییم که اگر گالری خالی در تهران وجود دارد، مبنای اعتراض معترضان محکم نیست. از سوی دیگر، خود ما در اطرافمان فارغالتحصیلان هنری را میشناسیم که اگر به ایشان بگوییم همین فردا بیا برای برگزاری نمایشگاهت اقدام کنیم، بهاندازه یک نمایشگاه، کار منسجم ندارند، چون استعداد و نبوغشان را قرار است روزی در آینده نشان دهند! پس اگر بخشی از معترضان هم از کسانی باشند که دوست دارند پایشان را در سایه دراز کنند تا هوا بخورد، اما در عین حال همگان باید به سرمایه وجودی آنان تعظیم کنند و فرد دیگری هم محق نباشد که از امتیازی برخوردار شود، باز هم مبنای اعتراض، منطقی نیست.
یک نکته اساسی دیگر این است که چنین اعتراضی خیلی هم خوب است، اصلاً چه چیزی بهتر از اعتراض مدنی مبتنی بر هنر و کلمه، اما این پرسش هم مطرح است که چرا معترضان تا الان، مثلاً اعتراضی مشابه را در برابر مسئولان دولتی هنر انجام ندادهاند؟ مدیرکل دفتر هنرهای تجسمی تازه عوض شده است، ولی مثلاً چرا آن چند سالی که مدیر قبلی بر مسند بود، یا وقتیکه جشنواره هنرهای تجسمی فجر برگزار میشود با سالی صدها میلیون و بالای یک و نیم میلیارد تومان هزینه، آن وقت که مشخص میشود اثر برگزیده این جشنواره کپی بوده است، چنین اعتراضهایی شکل نمیگیرد؟ … شاید به دلیل اینکه آنجا احتمال هزینه وجود دارد، یا یک شجاعت خاص نیاز دارد که در اعتراض به تهمینه میلانی، داشتنش لازم نیست. ضمن آنکه خانم میلانی بهخاطر ویژگیهای کاری و فردیاش، دافعههایی برای برخی دارد که انگیزه چنین کاری را قویتر میکند.
به هر حال، یادمان باشد اگر احیاناً روزی یک هنرمند هنرهای تجسمی کتاب چاپ کرد یا در روزنامهای مطلب منتشر کرد یا حتی فیلمسازی کرد، برویم تهدیدش کنیم که کتابهایمان یا سابقه مطبوعاتیمان را جلو چشمش آتش میزنیم، چون او حق نداشته است به حوزه مالکیت کاری ما وارد شود.
*
ماجرای دوم به انتشار کتابی در حوزه آشپزی مربوط بود که نام یک بازیگر جوان را بر پیشانی داشت. کتابی که هرچند به گرانقیمت بودن آن هم اعتراض شد و اینکه در هر رنگ جلدی که شما بخواهید عرضه میشود، اعتراض اصلی این بود که آقای ابر اصلاً چه حقی دارد که کتاب چاپ میکند.
شما بهعنوان یک منتقد میتوانید بگویید که فلان کتاب مزخرف است، اصلاً وظیفه منتقد، همین عیارسنجی است. میتوانید به مردم توصیه کنید که آن کتاب بهزعم شما مزخرف را نخرند. هرچند سالهاست که دانشمندان و رسانهها به مردم توصیه میکنند نوشابه گازدار ننوشند، اما خیلی از مردم کار خودشان را میکنند.
باز با این توضیح که نگارنده این سطرها هیچ طرفداری و تأیید خاصی بر کتابهای آقای ابر ندارد، این حق تعجبآور برای ما از کجا آمده که بگوییم فلان بازیگر سینما حق ندارد کتاب منتشر کند، ناشرش حق ندارد کتاب یک بازیگر را منتشر کند و از همه اینها گذشته، حق ندارند قیمت بالایی برای کتابشان انتخاب کنند.
اتفاقاً یکی از خطاهای دوستان عزیز ما این مبنای استدلال بود که وقتی فلان کتاب ارزشمند قیمتش فلانقدر است، این کتاب نباید قیمتش اینقدر باشد. خطا از این جهت که وقتی مبنای سنجش را بر این مشخصه قرار میدهیم، انگار که قرار است کیلویی و بر اساس قیمت کتابها، ارزش آنها را مشخص کنیم. پس باید بپذیریم اگر قیمت کتاب جدید فلان نویسنده معتبر و ارزشمند، از قیمت کتاب قبلیاش کمتر است، پس ارزش محتوایی کتاب جدیدش از کتاب قبلیاش پایینتر است! ضمن آنکه عمدتاً کتابهای آشپزی، بهویژه آنها که مانند کتاب مورد بحث ما، در قطع رحلی در صفحههای بسیار با کاغذ گلاسه و رنگی منتشر میشوند، از قیمتهای بالایی برخوردارند.
نکته اساسی اینجاست که دوستان عزیز ما در این موج اعتراضی، بعضاً به تناقضهای فاحش در اعتراضشان دچار شدند.
چطور همکاران ارجمند ما در برخی رسانهها، به دغلبازیهای فلان ناشر رسمی و حاکمیتی در جوسازی و رقمهای کاذب در تعداد چاپ و شمارگان برخی کتابها اعتراض نکردند؟ اتفاقاً برخی در همان زمان که علیه کتاب آقای ابر، سلبریتیستیزی میکردند، آگاهانه یا ناآگاهانه، مُبَلغ همان دغلبازیها هم بودند.
بگذریم که گاهی همکاران برخی از نشرها تمام تلاششان را بهکار میگیرند که در دایره مؤلفان خود سلبریتیسازی کنند. درمجموع، نمیشود که همکاران ما یک روز علیه انتشار کتاب توسط یک بازیکن فوتبال و صف بستن برای گرفتن امضا، نهتنها معترض نباشند، بلکه شادمانه به تبلیغ آن بپردازند، آنوقت به کتاب یک هنرپیشه معترض باشند، صرفاً به دلیل قیمتش! جور درنمیآید که یک روز موافق انتشار کتاب مادر یک مجری مشهور تلویزیون در فلان نشر باشیم، روز دیگر به انتشار کتابی از یک مجری مشهور دیگر در نشری دیگر منتقد باشیم. نمیشود که یک روز تمام تلاش و توانمان را بهکار بگیریم که داستانکهای فلان نویسنده اینستاگرامی را بهعنوان نویسنده پرفروش کشور جا بیندازیم، آنوقت به انتشار مجموعه پستهای اینستاگرامی یک بازیگر در قالب یک کتاب معترض باشیم. هم آن مادر مجری محترم، هم آن مجری محترم، هم آن فوتبالیست ارجمند، هم آن اینستاگرامنویس محترم، همه و همه حق دارند که کتابشان را در شرایطی طبیعی به چاپ بسپارند و چه شرایطی طبیعیتر از انتشار کتاب در یک نشر خصوصی؟
آیا روزی که آقای شمس لنگرودی بهعنوان یک شاعر و پژوهشگر ادبیات به عرصه بازیگری وارد شد و حتماً دستمزد خوبی هم گرفت – قطعاً خیلی بیشتر از حقالتألیف همه کتابهایش و شاید بیشتر از بسیاری از بازیگران باسابقهتر – آن بازیگران کمپین تشکیل دادند تا کاری کنند که هیچ چهره مشهور عرصه دیگری حق نداشته باشد به حوزه بازیگری وارد شود؟
دوستان و همکاران ارجمندم حتی نمیتوانند مدعی باشند که بر مبنای مسئولیت روزنامهنگاریشان رفتار کردهاند؛ که اگر اینطور بود، برای نمونه به این میپرداختند که چگونه در یکی از جلسههای هیات خرید کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، از یک مؤلف گمنام در یک نشر ناشناخته، پنج هزار نسخه کتاب خریداری شده است. واقعاً چرا همکارانم به چنین موضوعهایی نمیپردازند، اما به ماجرای کتاب آقای بازیگر میپردازند؟ چون احتمالاً تحقیقی در این زمینه انجام ندادهاند. پس همینجا پاسخ خودشان داده میشود. همکاران ما اگر به آقای ابر میپردازند و به آن مؤلف گمنام نمیپردازند، دقیقاً بر مبنای شهرت است. پس این خاصیت شهرت است.
ضمن آنکه سلبریتیها در جامعه کارکرد خودشان را دارند. چرا وقتی همین سلبریتیها در ویدیوی تبلیغاتی کاندیدای مورد نظر ما در انتخابات حضور مییابند، خوشحال میشویم و کیف میکنیم؟ چرا در آن ویدیوها، از فلان استاد محترم دانشگاه استفاده نمیکنیم؟ چون آن استاد محترم دانشگاه کارکرد خودش را در جامعه دارد، سلبریتی هم همینطور. شاید بتوان گفت منطق نقد دوستان ما در این دو ماجرا از جنس همان منطقی است که میگوید چرا فلان بازیکن فوتبال باید فلانقدر دستمزد بگیرد و یک استاد دانشگاه، خیلی کمتر؟ پاسخش مشخص است؛ یکی بهدلیل طبیعت تجارت آزاد است که الزاماً بر مبنای انصاف و عدالت نهاده نشده و چنین وظیفهای را بر خود مفروض نمیداند، دیگر اینکه آن بازیکن فوتبال، به وقتش برای جامعه کاری فوری انجام میدهد که آن استاد دانشگاه با تمام ارزشهایش، در انجام آن ناتوان است.
خلاصه کلام اینکه ما میتوانیم به حضور یا نحوه حضور شخصیتهایی در حوزههایی نقد داشته باشیم، اما قطعاً نمیتوانیم حکم دهیم که از حقوق شهروندی خودشان بهرهمند نباشند.
دیگر اینکه خیلی وقتها، بهویژه در این روزگار شبکههای مجازی، شخصیت و استاندارد رسانهای حکم میکند که در صورت لزوم، خلاف موج ایجاد شده بایستیم، حتی گاهی هزینهاش را بپردازیم، اما طبق اندیشه خود رفتار کنیم، نه طبق اندیشه رایج در آن فضایی که مشخصههایش شده است خودنمایی، سطحیگرایی و بداخلاقی.