سینماسینما، پویا قلیپور
برای من و خیلی از همنسلانم که بخشی از هویت امروزمان را (چه خوشایندمان باشد و چه نباشد) مدیون گشایشهای آن سالِ پُر هیاهو هستیم و بخشی از خاطراتِ مشترکمان لبریزِ واژگانی است چون “جامعه مدنی” و “رکنِ چهارم دموکراسی” و … عباراتِ “روزنامه های زنجیره ای” و “توقیفِ فله ای” چنان در ذهنمان حک شده که بعید است تا سالها فراموشش کنیم حتی اگر روزی اثری از آنها نباشد.
مواجهه ی اغلب ما با آن روزها و خاطراتش( چه از درِ انکار آن روزها برآییم چه از سرِ ارادت به آن نظر کنیم) چیزی از جنسِ نوستالژیِ تخدیری است،همان حسی که نامجو در رد و تمنایش کتاب دارد. این حس نوستالژیک به گذشته ای نه چندان دور شاید این اجازه را به ما ندهد که کمی واقعی تر آن سالها را به خاطر بیاوریم و اینجاست که به نظرم دیدنِ مستند “میدانِ جوانانِ سابق” را برای همه ی ما لازم و واجب می کند.
مستند از آن رو که به روایت یک نفر در میانه آن هیاهوها ارائه می شود بسیار واقعی و دلنشین است، اما به هیچ وجه به دام نوستالژیک شدن نمی افتد. روایت مینا اکبری از توقیف روزنامه های آن روزگار مثل یک گزارش تحقیقی وارد میدان می شود و به جای ارائه تحلیل و بیان فراواقعیت از چندتن از کسانی که زندگیشان با آن رخدادها مسیری تازه یافته گپ می زند و پرده بر می دارد از چیزهایی که شاید نمی دانیم.
میدان جوانان سابق یک جور ضدخاطرات است برای ما، که روزگارِ امروزمان فرسنگها با خرداد هفتاد و شش متفاوت است. اگر خاطره را مکانیسمی ناخودآگاه و درونی بدانیم ضد خاطره به فرایندی آگاهانه و عقلانی اشاره دارد که از یک خرد جمعی بر می آید و تلاش می کند در ناخودآگاه جمعی ما ثبت شود.
داستانِ کوتاهِ مستند و آنچه راوی در ابتدای فیلم بیان می کند تا نشان دهد چرا به ساخت چنین فیلمی مبادرت کرده ما را به این فکر می اندازد که قرار است با اثری نوستالژیک روبه رو شویم، اما در واقع بهشدت اثری ضدنوستالژیک است.
مینا اکبری گذشته و حال و آینده ی بازیگرانِ قصه ی توقیف ها را به هم پیوند می زند. در تمامِ مدتِ دیدن فیلم ( که بخش بزرگی از آن را من و همراهانم با چشمانی خیس از اشک تماشا کردیم) به این فکر می کنی که شاید ایران تنها کشوری است که وقتی داریم از گذشتهاش حرف میزنیم انگار داریم از زمان حال و شاید بخشی از آیندهاش حرف میزنیم.
مهارت اکبری در روایتِ داستان از زبانِ دیگران ،دیگرانی که شاید بخشی از خودِ او هستند آنقدر هست که فیلم تا پایان تماشاگر را میخکوب کند، برای دیدن آن چیزی که تماما از آن با خبر است. از همین رو نگاهش از هیجانات سیاسی و اتفاقاتی که در بطن رسانهها افتاد، هیجانزده نیست. نگاهش پرسشگر و روایتگر است و انگار او هم مثل ما میخواهد بداند چطور این گذار از روزگار جریان سازی روزنامهها تا محافظهکاری و خنثی بودن امروزشان، رخ داده.
منِ تماشاگر، با عکاس فیلم بر گذشته ی از دست رفته حسرت می خورم ،با خبرنگارِ به غربت رفته از غمِ غربت گریان می شوم و با سردبیرِ دوست داشتنی(شمس الواعظین) متحیر می شوم و می خندم و هنوز امیدوارم.
دیدنِ میدانِ جوانانِ سابق برای همه ی ما که امروز بخشِ بزرگی از روحمان در سالهای سختِ گذشته از هفتاد و شش و هفتاد و هشت تا هشتاد و هشت و نود و دو جا مانده لازم است تا دوباره بیاندیشیم که چه بر ما رفت و چرا به اینجا و اکنون رسیده ایم خصوصا آن پلان آخری که قرار است عکسِ تحریریه روزنامه مجددا و بعد از سالها بازسازی شود و ما تماشاگرانی که با حسی غریب اشکمان سرازیر می شود به خاطرِ تمامِ جاهای خالی (چه در عکس جدید و چه در زیستِ امروزمان) که می دانیم زیاد است اما هنوز اندک راویانی هستند که آن را روایت کنند.
عکس: دانیال شایگان