سینماسینما، عباس اقلامی:
سرباز وظیفه کریم عبدی از آن تیپ پسرهایی است که معتقدند پدر و مادر حق ویژه به گردن فرزندان دارند و ادای دین آنان برای فرزندان یک اجبار است که به هر قیمتی باید انجام داد. مثل خدمت سربازی که یک اجبار است و او برای انجام آن از شهرستان به تهران آمده است.
در تهران تداخل این دو امر اجباری در زندگی کریم بحران ایجاد می کند. کریم هزارویک کار دارد بیرون کلانتری که باید انجام دهد. از همه مهمترش انجام مسئولیت خطیر فرزندی. تمام فکر و ذکرش بیرون است و نتیجه اش شده تبدیل شدن به یک سربازِ بی نظم. با پرونده پر و پیمانی از اضافه خدمت، بازداشتی و جریمه.
کریم همراهی برای گذر از این همه بحرانِ اجباری ندارد. برادرش بورسیه تحصیلی خارج از کشور گرفته و واپسین روزهای حضورش در کشور است و قاعدتا توان همراهی با او را ندارد، دختری که منتظر تمام شدن سربازی و بازگشتن کریم برای برگزاری مراسم ازدواجشان است و دوستان موقتی که هر کدام در روند پرشتاب زندگی شان از او هم گرفتارترند.
سیدحمیدرضا رفایی در مقام کارگردان «اجباری»، بحران جاری در شرایطی را که کریم با آن روبهروست، دستمایه قرار داده برای ساخت فیلمی که تلاش دارد رویکردی انسانی و اخلاقی داشته باشد به رابطه فرزندان با والدین و خصوصا رابطه پدران با پسران. رویکردی که در فیلمنامه مجید اسماعیلی پارسا و امیرمحمد عبدی با مانور روی لحظات دارای بار احساسی، و چند جایی قرینه سازی، گذاشتن نکات نشانه شناختی و تاکیدهای انسانی روی اصرارِ پسر به نگه داشتن پدر نزد خود تحت هر شرایطی، می خواهد یادآور و احیاگر یک نگاه سنتی به این رابطه باشد. قطعا با تماشای «اجباری» این پرسش نزد تماشاگر ایجاد می شود که آیا فیلم در رسیدن به منظورش موفق است؟
برای استفاده از مدیوم سینما در رساندن یک پیام، قطعا اگر ابزار و ضرورت های سینمایی در فیلم در نظر گرفته نشود، الزامی نیست نتیجه آن چیزی شود که فیلمساز از ابتدا در پی آن بوده است. رفتن به زیرمتن در فیلمنامه اینجاهاست که معنا پیدا می کند. لایه های مختلفی در فیلمنامه در نظر گرفته می شود تا با در نظر داشتن تمهیدات سینمایی آنچه منظور کارگردان و فیلمنامه نویس است، در معرض دید و قضاوت تماشاگر قرار گیرد. با چنین امکانی است که می توان با واقعیت های موجود بازی کرد تا به حقیقتِ مفهوم انسانی مورد نظر فیلمساز در بیان اهمیت بازسازی رابطه بههمریخته و فراموششده بین پدر و پسر دست یافت. این اصلی ترین معضلی است که «اجباری» با آن روبهروست. مفاهیم انسانیِ مورد نظر در همان سطح اولیه طرح سوژه باقی مانده و تلاش چندانی برای کاربرد عناصر زیبایی شناسانه در بیان آنها صورت نگرفته است. تلاشی که می توانست در سکانس هایی مانند شستن دست پدر در دستشویی عمومی، خیس شدن شلوار پدر در اتوبوسِ بین شهری و تکان های پای پدر در پارک به خاطر نیازش به دستشویی، با پرداختی زیبایی شناسانه و استفاده از آن ها به عنوان نقاط عطف در پیشبرد داستان به سمت بیان موثرتر مفاهیم، نتایج ماندگار و درخشانی در جهت تاثیرگذاری بیشتر فیلم داشته باشد.
ستون های منطقی ای که متن فیلمنامه روی آنها پایه گذاری شده، در برخی سکانس ها چندان محکم نیست. اینکه یک پیرمرد ۸۰ ساله دارای آلزایمر را با اصرار و با پای پیاده ساعتها در خیابان های شهر بگردانی، اینکه پدر پیر و دارای آلزایمر خود را با متهمی همراه کنی در انتقال به دادسرا و سرآخر هم پدر را دستبند بزنی و به جای متهم فراری به دادسرا معرفی کنی، چندان نسبتی با قائل شدن اهمیت ویژه در مراقبت از پدر ندارد. اتفاق هایی از این دست قطعا کمکی به فرهنگ سازیِ مورد نظر فیلمساز نمی کند.
«اجباری» جاهایی احساس نیاز می کند درامش بار احساسی داشته باشد تا تاثیر کافی روی تماشاگر بگذارد و از ریتم نیفتد. اما مسئولیت ایجادِ این بار احساسی به جملات بی حس و تکراری، نگاه ها و نوازش های سرد و گریه های پشت سر همِ با دلیل و بی دلیلِ کریم گذاشته شده است که قاعدتا نمی تواند آن چیزی شود که کارگردان انتظار دارد.
غیاب زن، از «اجباری» فیلمی مردانه ساخته که به نقطه ضعف مهمی در فیلم تبدیل شده است. حضور فیزیکی هیچ زنی را در فیلم نمی بینیم. فقط صدای نامزد کریم است از پشت تلفن و آن هم با همان الگوی کلیشه زنی که فقط از آنچه خود می خواهد، می گوید و به هیچچیز جز برآورده شدن نیاز خود فکر نمی کند. کریم هم در جایگاه مردِ ماجرا با پیروی از الگوی کلیشه ای مردِ پنهانکار، دلیلی برای مشورت خواستن و صحبت از مشکلات با «صدای زن» نمی بیند و بدون هیچ دلیل موجهی تماس های او را با «بعدا خودم تماس می گیرم»، ناتمام می گذارد.
مناسبات غیرمنطقیِ آسیبرسان در فیلمنامه، روند داستان «اجباری» را به سمتی می برد که از جایی انگار دیگر نام فیلم بیشتر به اجبارِ کریم به نگهداری از پدر پیر و دارای آلزایمر با بحران های پیدرپی، ارجاع پیدا می کند تا اجبارِ کریم به خدمت سربازی که تبدیل به مانعی برای پیشبرد امور روزمره زندگی اش شده.
رابطه فرزندان با والدین در روزگاری که الگوهای زیستِ خانوادگی با شتاب در حال تغییرند، سوژه ای ا ست که هر فیلمسازی را که دغدغه مسائل اجتماعی و فرهنگی داشته باشد، می تواند به سوی خود بکشد. باید در نظر داشت پیش نیاز پرداختن به چنین سوژه ای این است که نخست فیلمساز، تغییراتِ بنیادین اجتماعی دهه های اخیر در مفاهیمی مثل خانواده، رابطه افراد درون خانواده و شیوه های نوینِ صحیحِ مراقبت از سالمندان را به رسمیت بشناسد و تلاش کند بازسازی مفهومی را که خاستگاه سنتی دارد، به شیوه ای نوین به تماشاگر خود ارائه دهد.
لزوما یک شیوه زیستن تنها شیوه خوبِ موجود نیست و می توان به پدر (و مادر) مهربانی کرد، بدون اینکه این مهربانی رنگِ اجباری مستاصلکننده به خود بگیرد
منبع: ماهنامه هنروتجربه