از آن بعدازظهری که فیلم «آشغالهای دوستداشتنی»، ساخته محسن امیریوسفی را روی میز تدوین تماشا کردم، پنج سال سپری شده. «پنج سال» چه راحت در دهان میچرخد، ولی هفتهها، ماهها و سالها سپری شدهاند و امیریوسفی انتظار کشیده و اثرش هنوز راهی به پردهها پیدا نکرده و «انتظار ششساله» همین نزدیکیهاست.
آن روز «آشغالهای دوستداشتنی» را اثری نمایشگر یکی از آن خانوادههای نمونه ایرانی یافتم: مادر و پدر سنتی با فرزندانی روزآمدشده در توفان رخدادهای خواسته و ناخواسته؛ تلاش صادقانهای که لزوم کنارهمبودن شخصیتهایی را که خواسته و ناخواسته درگیر حرکات اجتماعی شدهاند به رخ میکشید. درونمایه فیلم، تماشاگر را به همدلی دعوت میکرد؛ به آشتی در زمانی که «قهرکردن» راهورسم زمانه شده بود؛ تصویری عمیقا صمیمانه از خانوادهای محاصرهشده در توفان رخدادهای بیرون دیوارهای خانه. اثری درباره کنکاش، تأثر، رقت و محبت انسانی حاوی طنز و هزل از نوع امیریوسفی. نگاه ظریف او ترکیبی از رئالیسم، ملودرام و تاریخ گرفته بود و مطالعهای بود از آدمهایی که هر روز آنها را میبینیم. آن آدمها ما بودیم، خودمان.
نمیدانم تعابیر و تفاسیر انجامشده از «آشغالهای دوستداشتنی» چه بودهاند که آن را در گذر پنجسالهای دور از قضاوت مردم نگاه داشته، ولی خوب میدانم امیریوسفی چگونه فیلمش را با مردمان همین مرزوبوم تعریف کرده. میدانم با چه شکیباییای کفشهای آهنینش را پوشیده و فیلمش را از سالی به سال دیگر برای نمایش در جشنوارهای که قرار بوده بازتابنده سینمای ایران باشد، در کورهراههای دیوانسالاریهای مرسوم به دندان کشیده؛ به دندان کشیده و «نه» شنیده. صبر کرده و صبر. انتظار کشیده و انتظار. مایه تأسف است «آشغالهای دوستداشتنی» برای پنجمینسال از نمایش در جشنواره بازماند تا سیاههای از نادوستداشتنیها که سینماهای این مرزوبوم را فتح کردهاند برای اشغال پردهها دورخیز کنند، دوباره، باز هم؛ آنچه برای مدیران فرهنگی که همهچیز را روزبهروز و هفتهبههفته جلو بردهاند شکستی دوباره بوده است.