تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۱۱/۱۹ - ۱۵:۰۴ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 194386

سینماسینما، نوید جعفری

بیست و سه سال قبل، مدیر اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس بعد از برپایی صد‌ها ساعت برنامه‌های فرهنگی و هنری همانند شب‌های سینمای ایران، شب‌های موسیقی و ادبیات و تئاتر، پس از آنکه در هر هفته استان فارس و شهر شیراز میزبان رویدادی از جنس فرهنگ و هنر بود، اولین جشنواره فیلم فجر در شیراز را بنا کرد تا مشتاقان سینما لازم نباشد که برای دیدن جشنواره راهی پایتخت شوند.

کاری عظیم که در سال‌های بعد هم به خواست اهالی فرهنگ و هنر ادامه پیدا کرد تا جشنواره‌ای بیست و چند ساله شود.
اتفاقی خوشایند که باعث شد سال‌ها اهالی فرهنگ و هنر، اهل رسانه بتوانند اکثر فیلم‌های جشنواره را ببینند و حتی انتخاب مردمی هر دوره در شیراز رقم بخورد اعلام شود و در تبلیغات اکران عمومی هم مورد استفاده قرار بگیرد.
هرچند سال‌های نخست برخی تهیه‌کنندگان از ترس استقبال اندک در اکران عمومی به شیراز فیلم نمی‌دادند اما وقتی شور و اشتیاق مردم استان فارس را دیدند این مشکل هم حل شد تا جایی که برخی سال‌ها حتی آثار بخش بین‌الملل هم به شیراز می‌رسید.
هرچه سال‌ها گذشت، رونق جشنواره بیشتر شد، از تالار حافظ و یک سینمای حوزه هنری به چند سالن سینمای دولتی و پردیس خصوصی رسید از ۲ سالن به بیش از ۶ سالن تا هر‌ گوشه شهر شیراز شاهد جشنواره فیلم فجر باشد.
سانس‌های فوق‌العاده بسیار تا جایی که خاطرم هست شبی را با جمعی از دوستان در خانه دوستی نزدیک سینما سپری کردیم تا ۷ صبح خود را به سینما برسانیم تا بتوانیم در سانس ۸ صبح «خانه پدری» کیانوش عیاری را در بالکن سینما سعدی ببینیم.
یا سالی دیگر «ابد و یک روز» را ساعت ۳ ظهر در سینما ایران دیدیم و بعد تا شب سانس پشت سانس فیلم‌های مختلف.
چقدر خاطره داریم از آن روز‌هایی که سینما خاطره دست جمعی ما بود.
حضور برخی سینماگران و عوامل فیلم در کنار جلسات نقد و گفتگو باعث شد، جشنواره با همان شکل و شمایل و هیجان در شیراز برگزار شود و این به عادت هر ساله ما بدل شد.
اما گویی این تقدیر تاریخی ماست که قرار نیست دلخوشی‌های ما پایدار باشد، همانگونه که از صف‌های طویل جشنواره در تهران در سینما آزادی و سپیده زیر بارش برف گذر کردیم، هر سال باید شنونده جمله هر سال دریغ از پارسال شویم.
جشنواره در شکل اصلی‌اش هر سال ناقص‌تر و کوچکتر شده و همین اتفاق تأثیرش را بر جشنواره شیراز هم گذاشته است.
شاید آخرین دوره‌ای که فضای جشنواره را همچون گذشته تجربه کردیم دو سال قبل بود.
جشنواره‌ای سرشار از شور سینما که هم چهره‌های تازه خلاق داشت هم قدیمی‌های باتجربه و اگرچه همچنان ترس کرونا ماسک بر چهره‌مان گذاشته بود، اما استقبال آنقدر در همه سالن‌ها بسیار بود که کار به سانس‌های فوق‌العاده نیمه شب هم می‌رسید.
سالی که فیلم‌ها هیجان زده‌مان می‌کرد، از ظهر تا شب فیلم می‌دیدیم و شب تا دیر وقت در مورد فیلم‌ها حرف میزدیم و نقد و یادداشت می‌نوشتیم.
این مطلب اگر رنگ و بویی نوستالژیک دارد، به خاطر ذات سینماست، سینما و آن معبد خاطرات و نوری که از آپارات‌خانه بدل به جادوی پرده سپید می‌شد از ما و نسل بی‌چیز ما رویا‌باف‌هایی غریب ساخته که هم‌چنان دلش برای سینما می‌تپد و دلش برای همین سینمای باقی مانده می‌سوزد.
از جشنواره بین‌المللی فیلم فجر تنها نامی به یادگار مانده است، جذابیت‌های جشنواره که در همه جای جهان محل استقبال و جذب مخاطب است اینجا به راحتی حذف شده است.
از فرش قرمزی که یک سال فیروزه رنگش کردند و بعد حذف شد، از سیمرغ مردمی که دلخوشی مخاطبان عاشق سینما بود.
هیأت‌های انتخاب و داوری که همه چهره‌هایی مورد توجه بودند و هر ساله گمنام‌تر و بی‌ارتباط‌تر با سینما شدند تا جایی که این سال‌ها برای دیدن یک چهره سینمایی آشنا باید در عکس‌ها جستجو کرد.
ژانر‌های مختلف خط خوردند و گویی باید تنها آثاری را دید که مورد قبول مدیران و برنامه ریزانی است که حتی زحمت پاسخگویی هم به خود نمی‌دهند.
آمار دقیقی از این روز‌ها ندارم، همچنان هم برخی سانس‌ها و برخی فیلم‌ها مخاطبان بیشتری دارند و برخی کمتر اما آنچه نمایان است روحی است که دیگر در جشنواره نیست.
همان روحی که به مدد عدم شایستگی‌ها در جشنواره تئاتر هم از دست رفته و این سال‌ها در سینما هم اثری از آن نیست.
روحی که باعث می‌شد برای دیدن فیلم‌ها ثانیه شماری کنیم، بعد از پایان جمع‌های چند نفره در مورد فیلم کارشان به بلند کردن صدا برسد، چای داغ در دست و همزمان روی دفترچه‌ها در مورد فیلم بنویسیم تا به چاپ روزنامه برسد.
ساندویچ‌های کالباس را گاز بزنیم و همزمان مطلبی را برای خبرگزاری تنظیم کنیم و چشم‌مان به برنامه فردا باشد.

روحی که باعث می‌شد با اتمام جشنواره به جای گفتن الهی شکر تمام شد (که این روز‌ها ورد زبان‌مان بعد هر جشنواره شده است) دلمان بگیرد که جشنواره امسال هم تمام شد و باید سالی را تحمل کرد تا دوباره جشنواره.
روح این سینما و جشنواره را کسانی از ما دریغ کردند که در مقابل دوربین‌ها تنها دلخوش به بالابردن اعداد و ارقام هستند، اینکه با تیتر‌های دهان پرکن اینگونه القا کنند که مخاطبان امسال قطعاً از پارسال و سال قبلش بالاتر است، یا با ساده انگاشتن فهم مخاطب، تعداد صندلی‌های پرشده و سانس‌های فوق‌العاده را به رخ بکشند، بی‌آنکه کمی به این فکر کنند روزگاری جشنواره عدد و رزومه نبود، تعداد فیلم‌هایش مهم نبود، تعداد صندلی‌هایش چندان اهمیتی نداشت چرا که آنقدر جشنواره گرم و صمیمی بود که همیشه سالن‌هایش شلوغ بود، صندلی‌هایش پر بود و صف‌های بیرون سینما هرگز خلوت نمی‌شد.
در آن روز‌ها واقعیت جشنواره آشکارا در برابر دیده مردم بود و نیازی به تیتر و عدد‌سازی نداشت.
سینما، سینما بود و ارزشش به مخاطبانی بود که در نبود بلیط آنلاین ساعت‌ها در باران و برف و سرما بیرون سالن‌ها می‌ایستادند تا راهی به این خاطره دسته‌جمعی پیدا کنند.

ما اما شبیه توتو در سینما پارادیزو، در همان سالن‌های قدیمی با روکش مخمل قرمز و دسته‌های چوبی رنگ و رو رفته، چشم به پرده داریم، مجلات ویژه جشنواره را در کیف داریم که فیلم‌های محبوب را علامت زده‌ایم، در دستمان ساندویچ‌های کالباس سینماست، چشم به پرده داریم و دوره می‌کنیم جشنواره‌هایی را که با نقش بستن نام کیمیایی همه کف می‌زدند، برای مهرجویی و بیضایی و تقوایی سر و دست می‌شکستند، و با نوشته شدن «پایان» بر پرده فیلم تمام می‌شد اما جهانش تازه در ذهن ما جان می‌گرفت.
تقدیم به خاطره سینما و جشنواره آن سال‌ها

لینک کوتاه

 

آخرین ها