سینماسینما، فریبا اشوئی
فیلم مستند داستانی «پناه» روایتی از زندگی و کار پسر جوانی است که در یک روستای کوچک، توریستی و قدیمی در دل کویر زندگی میکند. شغل اصلی او پشتیبانی و خدمترسانی به تورهای گردشگری است؛ گردشگرانی که برای بازدید از کویر متفاوت و بافت تاریخی روستای مصر، به این روستا سفر میکنند. پناه همچنین در کنار شغل اصلیاش، کمکحال خوبی هم برای خانواده و اهالی روستای مصر است. اما همه اتفاقات، مسئولیتها و دغدغههای پناه او را از برزخ میان رفتن و ماندن نجات نمیدهد. او مردد است…
پیرنگ اصلی «پناه» به پدیده مهاجرت میپردازد. مهاجرت درونمرزی، در کنار مهاجرتهای برونمرزی پیام اصلی فیلم است. مهاجرت بدان تعبیر که انسان کمالگرا از داشتهها و اتفاقات و احوال امروزش راضی نیست و تصمیم میگیرد در مکانی بهتر و شرایطی مطلوبتر، خواستهها و آمال بلندبالایش را تعقیب کند. اما روایت مذکور در کنار این پیرنگ آشکار، اشارات صریحی هم به جِدال همیشگی میان سنت و مدرنیته در ایران دارد. رویارویی ایران با دستاوردهای جهان مدرن، همواره به دو صورت قهرآمیز و تراژیک، و در عین حال تقلیدی و مضحک صورت گرفته است. ایران امروز حاصل ۱۵۰ سال نزاع پیوسته میان سنت و مدرنیته است. نزاعی که نتیجهاش هنوز هم به شکلی قطعی روشن نیست و شاید ایران، امروز در نیمهراه مدرنیسم، از شماری وجوه متوقف مانده باشد. انسان ایرانی که امروزه نگاهش متوجه ارزشها و جهانبینی تمدن ایرانی شده است، نه انسانی است کاملا سنتی و نه مطلقا مدرن.
شاهد این ادعا احوالات چند توریستی است که روایت «پناه» به صورت مستقل به آنها میپردازد. جماعت شهرنشینی که در عین آلودگی به ابزار مدرنیته (شیوه زندگی، ارتباط زن و مرد، پوشش لباس و بالاخص تکنولوژی) از شهر و قرائن مدرنیته جدا میشوند و به دل کویر و طبیعت میزنند. هیاهو را پشت سر میگذارند و در دل روستایی بکر و قدیمی در میانه کاروانسرا و شتر و ریگ بیابان، به دنبال آرامش و هویت گمشدهشان میگردند. اما همانجا در دل همان کویر هم به واسطه شغلشان دنبال آنتندهی موبایل و اتصال به نِت هستند. حکایت عبدالحسین، عاشق دلخسته ساکن روستای عروسان، برایشان جذاب است و او را به نوعی نماد و اسطوره مینامند، اما به تعبیر آنان کار و رسالت همین نماد و اسطوره، به دیوانگی او نیز تعبیر میشود.
اینکه عاشقی ۶۰ سال به خاطر عشقش خود را از تکنولوژی و تمدن جدا کند، بیماری است و نه هیچ. این جماعت شهرنشین در دل زیبایی و سکوت کویر هم مشتاق آفرودسواریاند. همانطور که پیشتر اشاره شد، این جنگ و تضاد در تار و پود روایت تنیده شده است. ایده و نگاه فیلمساز از یک سو متوجه جهان مدرن بوده و از جهتی دیگر بر اصالت دنیای سنت تاکید میکند. پناه هم به عنوان شخصیت اصلی روایت، ترجمان همین نگاه فیلمساز است.
او نیز در برزخ رفتن و ماندن دستوپا میزند. خانواده، اهالی محل، پدرش و گلستان (نامزدش) برایش مهماند. اما سنت و کویر و طبیعت و لیدری تور و… برایش دغدغه نیستند. پناه نه به دنیای سنت تعلق دارد و نه اهل مدرنیته است. او تنها میکوشد به سمت مدرنیته حرکت کند. فرزند زمان خود باشد. اگرچه فردی سنتی و متعهد به خانواده و شهرش است و عمری به هنجارها و معیارهای سنتی خود پایبند بوده، برای رسیدن به تغییر به دنبال راهی برای رفتن و تغییر کردن است. روایت «پناه» به نسل جوان امروزی میپردازد که خود را مسئول، بااراده و مستقل مینامد، اما خود از استقلال و مسئولیتش عاجز است. شیرین، لیدر تور کویر که نفر اول این تور به حساب میآید، در برخورد با پناه وقتی میگوید قصد رفتن به تهران را دارد، او را مسخره میکند و شرایط زندگی فعلی پناه را مطلوب توصیف میکند، اما خودش مصمم به رفتن و مهاجرت به کشوری دیگر است و برای رسیدن به این هدفش از همه چیز (پول، خانه، خانواده و اعصاب و چهارچوب اخلاقیاش) میگذرد.
برای هر دوی اینها راه یکی است، و فقط سکوی پرش متفاوت است. این نسل آزادی و انتخاب را شعار و سرمشق قرار داده، اما خودش از آزاد بودن و انتخاب کردن هراسان است. پیوسته به دنبال مدرنیته است، اما مدام در نیمهراه آن متوقف میشود. از فهم کامل سنت در عذاب است و از پذیرش مطلق مدرنیته ناتوان. مدرنیته را فرایندی اجتنابناپذیر و پدیدهای جهانشمول میداند که امروز تمام جهان را فرا گرفته است. اما سنتها را هم به منزله مدل در زندگی روزمرهاش نمیپذیرد. نسل مذکور اما با وجود همه این تضادها، همچنان در ضمیر و تفکرش مدرنیته را کاملا رهاییبخش نمیداند.
مدرنیته ترسیمی احمد بهرامی در روایت «پناه» با تعریف و جامعیت این پدیده در جهان معنا و اجرا متفاوت است. بهرامی زبان فیلمش را جُستاری انتخاب کرده و مخاطبش را در میانه تصاویری از نماهای بازِ کویر، بازیهای بداهه بازیگران حرفهای و آماتور، دیالوگهای کوتاه و موثر، بهویژه جغرافیای بکر روستاهای توریستی مصر و عروسان رها میکند تا اصل تضاد لمس گردد و مخاطب با ابزارهای مطمئن و گستردهای که فیلمساز در اختیار او قرار داده، نشانهها را جستوجو و شناسایی کند. مدرنیته جستوجوی دائمی عقلانیت، خودمختاری سیاسی و حاکمیت فردی معنا شده است. اما دورنمایی که «پناه» از جدال میان سنت و مدرنیته به تصویر کشیده، بیپناهی نسلی است که هنوز در میانه این جدال دستوپا میزنند و بلاتکلیف ماندهاند.
منبع: ماهنامه هنروتجربه