سید محمد بهشتی با نگارش متنی نسبت به گزارش منتشر شده در مورد گورخوابهای شهریار واکنش نشان داد.
به گزارش سینماسینما، در متن نوشته شده از سوی این مدیر سابق سینمایی و مدیر فرهنگی آمده است:
پزشکی که هر سال به یاد مادرش محلهشان را لالهزار میکند؛ سرباز فداکار مریوانی که برای نجات یک سگ پایش را از دست داد و به خاطر این ایثار در بازگشت به خانهاش مورد استقبال تحسینبرانگیز انبوهی از مردم مریوان واقع شد؛ معلمی که برای تعلیم تنها یک دانشآموز هر روز مسافتی طولانی را طی میکند و به خاطر آنکه دانشآموزش احساس تنهایی نکند فرزند خودش را هم همراه میبرد؛ تلاش قابل ستایش بزرگان بلوچستان برای آزادی سربازان گروگان گرفتهشده؛ سمنانیهایی که آغوش خانههایشان را به روی حادثهدیدگان قطار مشهد باز کردند و آنان را به گرمی پذیرفتند؛ آب به زایندهرود برگشت و اصفهانیان را به کرانه خود کشید؛ خانه اتحادیه از تخریب نجات یافت و خریداری شد؛ اینها همه خبرهایی است که پژواکشان در فضای مجازی نشان میدهد مردم از شنیدن آنها بسیار خوشحال شدهاند. اما چه چیزی این جملات را از رویدادهایی بسیار ساده و کوچک و البته تا اندازهای خوشایند، به خبری تکاندهنده و مهم تبدیل کرده است؟
روی دیگر این سکه وقایع ناخوشایند است؛ معتادانی که شب را در گورهای گورستان شهریار به صبح میرسانند؛ فلامینگویی که پس از ۲۸ سال به دریاچه ارومیه بازگشته بود توسط شکارچیان مورد هدف قرار گرفت؛ خانه توران از ثبت خارج و تخریب شد و… این اخبار نیز به محض انتشار بهشدت مورد توجه عموم قرار میگیرد تا جایی که سریع مسوولان را به واکنشهای مثبت و منفی وامیدارد؛ آیا واکنش ما به این دست اخبار به خاطر تاثیر مستقیم و ژرفی است که بر زندگی روزمره ما دارد یا تازگیشان؟
کسی هست که از فقر و فحشا طی چند دهه اخیر خصوصا در مناطق حاشیهای تهران بیخبر بوده باشد؛ در جایی میخواندم که چند سال پیش هم خبری از گورخوابهای سیستانی و زاهدانی منتشر شد ولی کسی به آن واکنش خاصی نشان نداد! شاید فکر کنیم خبر انقراض تنوع جانوری در ایران کمسابقه است؛ پس شیر ایرانی و ببر مازندران کی منقرض شدند! هامون کی خشک شد و چرا به اندازه زایندهرود و دریاچه ارومیه واکنشی برنینگیخت. سال ۱۳۷۴ حمام خسروآقا که جواهری بازمانده از دوره صفویه بود با آنکه قبلش در فهرست میراث ثبت و به طور کامل مرمت شده بود، خراب شد ولی آه از نهاد کسی برنیامد. چطور است که امروز تهدید تخریب خانهای معاصر تا این اندازه واکنش برمیانگیزد.
با وجود آنچه میپنداریم، موضوعی که چند سالی است ما را نسبت به اخبار حساس کرده است، نه ازدیاد یا کاهش خبرهای بد و خوب و نه حتی شدت فرحبخشی یا غمانگیزیشان است بلکه تغییر احوال جامعه ما است. ورای همه این اخبار تلخ و شیرین شاید مهمترین خبر جالب توجه این باشد که جامعه ما پس از چند دهه «کرختی» دوباره هوشیاریاش را بازیافته است. بحران مدنیت و فروپاشی اجتماعی چند دههای سیستم عصبی جامعه را مختل کرده بود؛ چشمهایمان زشتیها و زیباییها را نمیدید و گوشهایمان صداهای گوشخراش یا مترنم را نمیشنید. لیکن امروز حالمان مثل بیمارانی است که پس از دوره طولانی بیهوشی و به سر بردن در حالت کما، کمکم بههوش آمده است؛ البته برای چنین کسی در بدو امر هر صدا و پیام و تصویری بیش از حد معمول تحریککننده است ولی کاهش آستانه تحریکپذیری، پیامآور بهبودی اوست.
به زعم ایرانیان خانه آلام و تالمات و هم آمال و شادیهای آدمی «دل» اوست. دشوار نیست فهمیدن اینکه «دل» نزد ایرانیان از دیرباز چه جایگاهی داشته است. کافی است لغتنامه دهخدا را باز کنیم و ببینیم چه تعداد اصطلاحات و ترکیبات فارسی با دل ساخته شده است؛ «دلنواز»، «دلپذیر»، «دلباز»، «دلگشا»، «دلبر»، «بیداردل»، «بیدل»، «دلدار»، «دلتنگ»، «دلخسته»، «دلسوخته» و… گویی دل برای ایرانیان همواره آن سنجهای بوده که چند و چون زندگی را با آن میسنجیدند و عمق احساسات و تاثرات خود را با متر و معیار دل اندازه میگرفتند. به همین دلیل بزرگترین مدح در حق کسی «صاحبدل» خواندن اوست.
در قاموس صاحبدلان هر چیز معنا و ابعاد و اندازه خاص خود را دارد؛ ایبسا رویدادهای کوچک که چون بر دل نشسته، پژواکی بزرگ پیدا میکند و چه بسا خبری کوچک ولی ناگوار که چون دلش را سوزانده آرام و قرار را از او میگیرد. اساسا برای صاحبدلان هر چیزی حقیقتا «خبر» تلقی میشود که دلش را مخاطب قرار دهد و به آن نفوذ کند. از نشانههای صاحبدلی آن است که احساس نزدیکی و دوری به آدمها و جاها و رویدادها، معنایی فارغ از قرب و بعد مکانی پیدا میکند. «دورافتاده» آنجایی است که از دل دور افتاده است و بالعکس احساس نزدیکی معنایش فقط «قرب دل» است. به قول سعدی:
تو آن نهای که چو غایب شوی ز دل بروی/ تفاوتی نکند قُرب دل به بُعد مکان
اینکه هنرمندان جامعه از جمله آقایان پرستویی و فرهادی، فارغ از هر ملاحظهای، به اخبار گورخوابها واکنش نشان میدهند و اینکه رییسجمهور به جای تکذیب و انکار، ابراز تاسف و درد میکند و این اخبار سبب میشود گروهی از همشهریان ما فارغ از انتظار برای نهادهای مسوول به کمک آنان بروند یعنی جامعه دلش به درد آمده است و این خبر بسیار خوبی است. مدتها بود که ما از وقایعی به مراتب دردناکتر آب در دلمان تکان نمیخورد. لذا ورای همه اخباری که در فضای مجازی یا روزنامهها و نشریات دست به دست میشود مهمترین خبر این است که «جامعه ایران دوباره صاحبدل شده است.»
وقتی شخص یا واقعهای با دل ما ارتباط برقرار میکند، میان خود و او احساس فاصلهای نمیکنیم، گویی آن موضوع با وجود ما یکی میشود. هرقدر هم که ما دسترسی به آنجا یا آن فرد نداشته باشیم ولی از رنج او، خود را رنجور و شرمگین احساس میکنیم و از شادی او، خود سر کیف میآییم. همین پیوند دلهاست که خودبهخود باعث انسجام اجتماعی میشود و حلال بسیاری از مشکلات امروز ما نیز همین پیوند است. بنابراین اگر به محض شنیدن خبری خوش یا ناگوار به دنبال مقصر میگردیم که آسوده شویم، باید نگران احوالات دل خود باشیم، نکند خدای ناکرده در بهار «صاحبدلی»، ما هنوز در زمستان «سنگدلی» گرفتاریم!
منبع: روزنامه اعتماد