عامل ترغیب شدنم برای این ادای دین ناچیز، یادداشت اخیر خانم لیلی گلستان در روزنامه شرق سهشنبه همین هفته در حمایت از فیلم «ویلاییها» خانم منیر قیدی بود. خب ایشان میتوانست در یک اجرای بد و متفرعنانه روشنفکرانه درباره این فیلم که با نگاهی متفاوت به دوران جنگ و دفاع مقدس میپردازد، سکوت اختیار کند و یا با نیش و کنایه بگوید «بازم جنگ و بازی کلیشهای با واژههایی چون ایثار و مقاومت و شهادت و… بسه دیگه. هشت سال جنگ و خونریزی و این همه تلفات که هی یادآوری و شخم زدن نداره. وقتی اصل جنگ قابل دفاع نیست، مظلومنمایی و ارایه چهره متفاوت از آن چه لزومی دارد» و از این حرفها… اما لیلی گلستان به عنوان یک زن پاکنهاد و متعهد به تاریخ زخم خورده و خونین کشورش، در سخنانی از دل برآمده میگوید: «ویلاییها» من را یاد «انجیل متی» پازولینی انداخت، همان فضای درد و رنج، اما به نوعی دیگر و همان آه بلند و جانسوز مریم مقدس از دیدن عیبهایش … «ویلاییها» یک شعر عاشقانه و حماسی است؛ شعری در رثای مبارزان خاموش جنگ، در رثای زنان در خدمت به جنگ، زنانی پر از حس و عشق و وظیفه، زنانی قابل تقدیر…» این حرفها را آدمی میزند که کتابهای «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» اوریانا فالاچی، «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» ایتالو کالوینو، «بوی درخت گویا» و «گزارش یک مرگ از پیش اعلام شده» گابریل گارسیا مارکز، «بیگانه» آلبرکامو، «مردی با کبوتر» و «زندگی پیش رو» رومن گاری را ترجمه کرده و صاحب گالری گلستان است و اینچنین نگاه ساده و شفاف و روراستی به زندگی و وطنش دارد: «من از زندگی هرگز توقع زیادی نداشتهام و همیشه گفتهام که وقتی دنیا آمدم کسی به من قول نداد که از صبح تا شب به من خوش خواهد گذشت! زحمت کشیدم، کار کردم، انضباط داشتم، برنامه، هدف و انگیزه داشتم مثبت بودم و خوشبین… در شرایط سخت زندگی غر نزدم و ناله نکردم و فقط سعی کردم مسائل را حل کنم و بر سختیها فائق شوم. گاهی موفق شدم و گاهی نشدم. اما سعیام را کردم وا ندادم، همین… اصلا آدم جهانوطنی نیستم جای من اینجاست و نسبت به اینجا تعهد و مسوولیت دارم.»
من وظیفه خود میدانم تا در برابر چنین زن زلال و هویتمندی که (به قول خودش) اهل جاخالی دادن نیست و الگوی شایستهای از روشنفکری است، سر تعظیم فرود آورم. عمرش مستدام.