سینماسینما، ایلیا محمدینیا
همایون غنیزاده ذهن پیچیدهای دارد. آنهایی که نمایش پرفروش و موفق «میسیسیپی نشسته میمیرد» را دیدهاند و به نظر میرسد کلی هم با کاراکترهای آن نمایش همذاتپنداری کردهاند، حال در مواجهه با نخستین ساخته سینمایی غنیزاده یحتمل لذت وافری را تجربه خواهند کرد. فیلمساز از همان ابتدا تکلیف فیلم را با تماشاگرانش مشخص میکند؛ جایی که ما درمییابیم آنچه در فیلم میبینیم، صرفا تراوشات ذهنی دانش، یکی از چند کاراکتر محدود فیلم، است. پس مخاطب با امری کاملا ذهنی مواجه است که میتواند بر بستری از روایت انتزاعی در کلام و تصویر غیرمنطقی و گاه وهمانگیز و خیالگونه باشد. در این جهان ذهنی کارگردان موفق میشود آنچه ذهن سیال و خیالآلود او را فرا گرفته، به مدد ویژوال افکت جذاب و چشمنواز در کنار طراحی صحنه و لباس مناسب و مهمتر از همه فیلمبرداری ارزشمند و در خور اعتنای فیلم به تصویر بکشد. کارگردانی خوب غنیزاده در فصلهای مختلف فیلم دیدنی است. فیلمساز بهخوبی فصلها را به تصویر میکشد و با مهارتی شگرف و با ارجاعاتی جذاب به فیلمها و سریالهای ایرانی و خارجی از، «هزاردستان» علی حاتمی گرفته تا «کازابلانکا» و «پاپیون» و «بیل را بکش» و… مخاطب را با نوستالژیهای خود همراه میسازد. اما در عین حال کارگردان فراموش میکند این فصول مختلف که گاه از فرط تکرار خستهکننده و ملالآور میشوند، میبایست همانند دانههای تسبیح کنار هم قرار گیرد و همچون قطعات یک پازل کنار هم چیده شود تا تصویری واضح و البته کامل از جهان فیلم به مخاطب ارائه دهد. به همین خاطر است که تماشاگر با اثری چندپاره روبهرو میشود که از پس آن نمیتواند جهان ذهنی کارگردان را در لابهلای این قطعات جذاب کشف کند، چراکه این فصلها بهخوبی به هم وصل نشده و پیرنگی ولو کمرنگ را در ذهن مخاطب شکل نمیدهند. به نظر میرسد همایون غنیزاده برای اینکه بتواند ردی ماندگار در سینمای ایران از خود به جای بگذارد، نیاز به داستان و اثری سادهتر داشت. جهان سینما متفاوت از جهان نمایش است و مخاطبش هم همچنین. غنیزاده با درک و فهم درستتر از جهانبینی این دو هنر میتواند همانند تئاتر در سینما هم اثرگذار باشد.
تجربه درخور همایون غنیزاده در تئاتر باعث شد او در انتخاب بازیگران فیلمش موفق عمل کند. علی نصیریان در نقش کاظم خان بازی شگفتانگیزی ارائه میدهد که باورکردنی نیست. چیزی میان واقعیت و خیال و وهم. تماشاگر بهرغم میزانسنهایی که گاه تنه به تئاتر میزند، علی نصیریان را در قابی بزرگتر میبیند که نه تئاتر است و نه زندگی، خود سینماست و جادوی بزرگ بازیگری که گویی تمامشدنی نیست. بازی علی نصیریان در فیلم «مسخرهباز» در میان همه فیلمهای ذهنی و جهانهای انتزاعی سینمای ایران حال دیگر یک سنگ محک تمامعیار و دستنیافتنی است از آن قلههایی که فتحش تنها در جهان وهم و خیال امکانپذیر است.
چند سال پیش ارکستر بزرگ «اوزنا بروک» آلمان در مجموعه آسمان فرهنگستان هنر قطعاتی از بتهون و باخ را با گروه بزرگی از نوازندگان اجرا کرد. من به عنوان روابط عمومی مجموعه با مدیر گروه به واسطه مترجم زبان آلمانی صحبت کردم. او لابهلای صحبتهای خود از استقبال عجیب ایرانیها از آثار باخ و اجرایشان در تهران گفت و اینکه در آلمان در خوشبینانهترین حالت شاید دو سه ردیف نخست سالن پر شود، اما اینجا حجم استقبال علاقهمندان باورنکردنی بود. شاید او نمیدانست و همان بهتر که ندانست که آنچه سالن را پر کرد، نه علاقهمندی به آثار باخ، که تب بالای روشنفکری ادا در این سامان بود. حال بعد چند سال با فیلم «مسخرهباز» باز همان تجربه تکرار شد. یادمان نرود ما لذت میبریم از چیزی که به نظر مهم است و البته چیزی از آن سر درنیاوردهایم، اما دوست داریم آن را فهم کرده باشیم، ولو اینکه آن امر کامل هم نباشد. فقط کافی است نیمه روشنفکری ادای ما را کمی غلغلک بدهد. «مسخرهباز» مدخل جذابی برای بسیار از این گروه هنردوستان است که از دل فیلم معانی شگرف و گاه باورنکردنی را بیرون بکشند و البته فیلم پتانسیل این کار را فراوان دارد.
منبع: ماهنامه هنروتجربه