احمد میراحسان منتقد مطرح کشورمان در یادداشت مفصلی به ابعاد مختلف جشنواره فیلم فجر پرداخته است.به گزارش سینماسینما، در این یادداشت مفصل آمده است:
حقیقت آن است که بحران جشنواره فیلم فجر را میتوان از زوایای مختلف تحلیل کرد.
در نخستین نگاه، در جشنهای دهه فجر، یک طرف جشن با مشارکت مردم در مقیاس میلیونها نفر در سراسر ایران را مشاهده میکنیم که هر سال به خوبی و خوشی پایان مییابد و نیز بازتاب جهانیاش بمثابه یک پیروزی برای جمهوری اسلامی در چالشهای سیاسی با دشمنان، تأکیدی است بر تداوم وجه مردمی و هنوز زنده ی انقلاب اسلامی و پایه ی مقبول عمومی و اکثریتی آن و شکست ناپذیریاش برابر دشمنان سلطه خواه!
و در سوی دیگر جشن – واره ی فیلم فجر بمثابه مشارکت روشنفکری / هنری رخ میدهد که در مقایسه با راهپیماییهای ۲۲ بهمن و…، بسیار محدود است و با کم اعتنایی یا کم ارتباطی عموم در شهرها و روستاها روبهرو است و بر عکس توجه اقشار علاقمند به سینما و روشنفکران و اهل رسانه را در تهران و همین افراد را در شهرها بر میانگیزد و البته هر سال با تنش و اعتراض و انواع واکنشهای اغراق آمیز یا معقول منتقدان روبهرو میشود. امسال برنامه هفت افتخار کرده است که تنشهای سودجویانه و فرصت طلبانه و رقابتهای رسانه ملی در برابر دولت روحانی را به بهانه جشنواره فیلم وسط جشنهای دهه فجر به درون مردم برده است!؟
یعنی امسال با موضع گیریهای منبعث از سیاست رسانه ملی و باز گذاشتن دست آقای افخمی در عدم رعایت یک نقد و اجرای درست و نیز پروتکل یک جشن و راه انداختن داد و هوار علیه مدیریت دولت حاضر، توأم با تمسخر و موضع گیری غلط کمی دایره توجه به جشنواره فجراز محدوده علاقمندان حرفهای سینما گشوده تر شد و مردمی را که پای تلویزیون بودند در برگرفت. بخش وسیعی از تماشاگران عادی البته بدرستی نمیدانستند ریشه ی این دعواها کجاست و بدیهی است که مثل همیشه شبکه هایی با مقاصد ضدیت و تخریب کار خود را پیش میبردند تا افکار عمومی را تحت تأثیر قرار دهند و اخبار برنامه هفت و آن شوی تلفنهای یک سویه و تأیید ادعاها بدون شنودن پاسخ طرف مقابل هیچ ربطی به یک نقادی جذاب مثل برنامه نود نداشت و سراپا آلوده به سوء نظر و بیظرفیتی و پیشداوری بود و خود یک رسوایی کنار رسوایی جشنواره فیلم بود! کاملاً قابل فهم است که روش سنتی ما در گریز از کالبد شکافی رویدادها و سرهم بندی و آشتی طلبی برای گریز از مسئولیت شناخت درست و از بین بردن عوامل بحران، بزودی بر همه چیز غالب میشود و ماجرا به فراموشی سپرده خواهد شد. اما دغدغه درک موضوع و گفتوگوی معقول و گره گشا از آنها در عدهای همچنان وجود خواهد داشت. این نوشتار مایل به چنین دیالوگی است. دیالوگی رها از امراض و دعواهای موجود و یا شعبده ی رقابت جناحهای قدرت که نتیجهاش میشود برنامه هفت و مضحکه ی نقدی که خود اصول نقد علمی را رعایت نمیکند و پول ملت را خرج عقده گشایی شخصی، پیش داوری، و کوبیدن طرف مقابل مینماید و هر قدر هم که منتقدی خود را به بیتوجهی بزند و یا تحت تأثیر شروط کارش در تلویزیون مجبور به شرکت در این برنامه باشد باز نمیتواند اهداف تقابل قدرت را در پشت چهره ی بازی آزادی نقد جشنواره تلویزیون را در نبیند از سوی دیگر با همه بیاهمیتی کمی دعوای جشنواره فیلم، در برابر کمیت و کیفیت غیر قابل انکار تظاهرات مردمی، در فضای گوناگون و تمایزات این دو رویداد در روزهای جشنهای دهه فجر قابل تعمق است. چرا در یک آرامش و همدلی و شادی گرد هم آمدن و قواعد جشن متکی بر علایق شرکتکنندگان میلیونی حاکم است، در جای دیگر در سطحی معدود و محدود، عتاب و ناخشنودی و اعتراض و پرخاش و انواع مداخلات که اسم نقد به خود میگیرد و درست و نادرست در آن چنان گره خورده که رمز گشایی مقاصد و اهداف این و آن معترض دچار مه ابهام و تردیدهای گوناگون است. آیا این فضا محصول منافع نامشروع و رقابت غیر مسئولانه و عدم مراعات پروتکل یک جشن است و یا محصول قدرت آگاهی پرسشگری و نقد و حق آزادی بیان و اعتراض که خلاف فضای پرپولیستی جشن و مشارکت مردمی، ما هواً با آگاهی و مسئولیت مرتبط است؟ آیا هر نقدی از جشنواره فجر نادرست و نشان دعوای سیاسی است یا این جشنواره بحرانی در دل دارد؟
***
بدیهی است همان طور که گفتم راهپیماییهای میلیونی در سراسر ایران، مهمترین تجلی جشن انقلاب اسلامی در سطح عمومی و مشارکت مردمی، و جشنوارههای هنری فجر که مهمترینش جشنواره فیلم فجر است، پر اهمیتترین تصویر، در سطح مشارکت روشنفکری / هنری را بر میسازد. پس هم بررسی این دو پدیده، برای شناخت قوّتها و ضعف هایش کاری لازم است و هم واکاری تمایزات شان و یا ماجراهایی که در هر یک از دو قلمرو رخ میدهد. آیا ما حق داریم رها از همه ریشهها و علل به ظواهر بسنده کنیم و بگوییم:
هر کس در نظر اول متوجه میشود، در سراسر ایران امواج عظیم مردمی که مقایسه آن با فعالان جشنوارهها از مدیران و کارمندان تا هنرمندان و تماشاگران، مقایسه فیل و فنجان است، بدون تنش به پایان میرسد، و در عوض وجه روشنفکری جشن یعنی جشنواره فیلم هر سال پر از اعتراض و غرولند و امسال پر از جنجال سر و تهاش هم آمده است؟ میخواهیم ببینیم این تفاوت به چه معنا و چرا رخ میدهد:
***
از دفتر جشنواره فیلم فجر، زنگ زدند و گفتند، چرا اقدامی برای دریافت کارت نکردهاید و گفتند ما کارهای کارت شما را خود، انجام دادهایم و لطفاً صرفاً شماره کارت ملی تان را پیامک کنید! تازه به یاد جشنواره و کارت آن افتادم. نمیخواستم بروم و ضرورتی نبود کارت دریافت کنم. نفرستادم، گفتم فعلاً فیلم دیدنی اگر بود طی سال خواهم دید. تصمیم خاصی در میان نبود. حتی مصمم نبودم که به عنوان اعتراض برکنار از جشنواره بمانم فقط جشنواره برایم مدتها بود زندگی نداشت، نمایشی تهی شده بود، جایی در دلم، در ذهنم و در برنامه روزمره ام اشغال نمیکرد. مثل همه چیزهایی که هستند، اما برای تو نیستند، از کنارشان بیاعتنا میگذری یا بیاعتماد. این سخنان متأسفانه، متکبرانه، بنظر خواهد رسید اما ته ی آن چیزی نیست جز از دست رفتن هر امید به اداره ی عاقلانه ی رخدادها. چند سال اخیر درباره بهبود جشنواره در من امیدی نبود و جشنواره معناداری و حضورش را برایم علی السویه کرده بود…. و روزهایی سپری شد و حالا اصلاً ندانستم کی جشنواره شروع شده، در بیزمانی خود شناور بودم و…
پرسش آن است چه چیز سبب شده این دلزدگی از جشنواره فجر در کسی است که منتقد و متخصص سینما است.
بهر رو کم کم صدا و صدای سر و صدایی که به نحو آزار دهندهای بالا گرفته بود، تنش آمیز شد. شبیه عروسیهای روستایی، که ناگهان یک گوشهای صدایی بالا میگیرد. کسانی دست به گریبان میشوند، و تنها چند لحظه طول میکشد تا جسدی وسط معرکه افتاده باشد، وسط جشن! رسوایی و عزا حالا این جسد جشنواره فیلم فجر است، درست وسط جشنهای دهه فجر!
***
خدا ترامپ را آفرید تا بازی تازه شیطان با او و حضور او آینه ی تمام گندیدگی نظام جهانی سرمایه داری اخیر و بس ارتجاعی شده ی قرن بیست و یکمی باشد و وانموده و بازی جدید شان برای معطوف کردن همه بحرانهای درونی شان به یک تن پیرامون او شکل گیرد و ضمناً مایه واکنش شادمانه ی مردم ما شود که با راهپیمایی چشمگیر ۲۲ بهمن، سبب محو صداهای ناخوشایند جشنواره فیلم و ماجرای فاجعه باری شدند که همیشه البته بدین سان کار ناتمام مانده، کار واکاوی جشنواره، نظیر مجال پرسشهای پس از آقای هاشمی رفسنجانی از راهها، فکرها، آلتر ناتیوها و ساخت هایی که قبل از مرگ شان پیش کشیده بودند و هرگز امکان گفتوگویی آزاد اندیشانه درباره آنها پدید نیامده پرسش هایی در خصوص سرنوشت و آینده ما آینده انقلاب اسلامی، آینده ایران و آینده جمهوری اسلامی راهحلها و اجتهادهای مختلف که ناگهان با مرگ او فضایی برای گفتوگو یافت. امُا همه چیز با ماجرای پلاسکو به فراموشی سپرده شد و آنچه باقی ماند موهومترین نتیجه یک بیماری فراگیر است، تبدیل تفکر درباره ایران به بازی شایعه چیزی که فرق نمیکند از سمت رادیو اسرائیل سرازیر میشود یا صدای امریکا یا بیبی سی، یا هر کانون داخلی که به شیوه « بهشتی طالقانی را تو کشتی » معتاداند، به همین شیوه به پرسشها پاسخ میدهند و به همین شیوه انتقام شان را میگیرند. اما هر دو صدای پرسش او و فتوای متفاوتش از راه درست اداره در آینده و وفا به عهد قانون اساسی و سرنوشت ولایت فقیه در ایران، بر باد رفت و کار به کام کسانی شد که در تاریکی قدرت میگیرند یا خود را برای قدرت آماده میکنند. پس فقط باقی ماند شایعه کشتن هاشمی و محو شدن مجال تفکر و دیالوگ و این اتفاقها، عیناًدر آینه ی رویداد جشنواره فیلم فجر امسال هم قابل تماشا است. با همان ریشهها ؛ با همان بحرانها، با همان بیماریهای مزمن و مسری ساختی که صد سال است در خانه ما ریشه دوانده و نیز سی و هفت سال است که راه نقد و دیالوگ معقول را برای تصحیح و اصلاح نظام اداره جمهوری اسلامی و عقلانیتی فعال و عملی بر بسته است. و این مسائل کدام است که همواره با دعوا راه بررسی و گفتوگوی اندیشمندانه و پژوهشگرانه و اصلاح امور را میبندد و کار را ناتمام میگذارد؟
***
آن چه میخواهم بگویم ربطی به دیدن فیلمها و نقد فیلمها ندارد. مربوط به بازتاب یک« مادرکشی » است. اگر جشنواره فجر، حکم ما دری برای همه دست اندرکاران از فیلمسازان و هنرمندان شرکتکننده گرفته تا مدیران و انواع دست اندر کاران و دیگر منتقدان و رسانهها و داوران و نامزدها و… خود مشتاقان فیلم بینی در جشنواره را دارد، باید بگویم این آیین مادرکشی در یک مقیاس اجتماعی و همگانی اتفاق افتاده است. درست مثل قتل در همان عروسی ایلیاتی و قبیلهای و روستایی، وسط جشن! و همه در این رسوایی همدست بودهاند، از روسای جشنواره تا آقایان برنامه هفت که دو سه شبی به تماشایش نشستم چون تنها برنامه تلویزیون برای با خبر شدن از ماجرا بود وقتی اینجا – در لاهیجان – نشستهای و ارادهای برای حضور در متن ماجرا نداشتهای!
***
در این آشفته بازار اتهام که هر کس به گریبان کسی چسبیده تا بنا به منافع و دیدگاه و موقعیت و فهم خود او را مسئول این فاجعه فرهنگی معرفی میکند، ندیدم، کسی به علل اصلی و اساساً علل واقعاً ریشهای رویداد بپردازد. بیماری و آسیبی که اگر حل نشود، همواره کم و بیش این مشکلات رخ خواهد داد. حال گاهی شدید تر و گل درشت تر، و گاهی رخ نهان کرده تر! اما کدام علل اصلی است؟ به شیوه ارسطویی در پی علل فاعلی و غایی و… بر آییم؟ یا به دیاکتیک علل بیاندیشیم؟
***
در وهله اول آنچه که مایه رسوایی است، همان است که در عرصه پزشکی، در عرصه نگهداری شهر، در عرصههای دیگر زندگی، مایه ی همه فضاحت هاست، عرصه ی ظهور تمام قد بیمسئولیتی و جهل و ناتوانی اداره امور، عرصه ی فقدان رفتارهای نهادینه و کارکردهای نهادی، صحنه ی یک زندگی فاقد کنترل ضعف و قوای نظارت عقلایی بوروکراسی. این که اینها خود معلول کلی ترند شکّی نیست، تناقضات و بحرانهای ساختی صد ساله ی یک مدرنیزاسیون بیمار و فاقد استانداردهای لازم، البته مادر همه بلایاست و مادر مادران جهالتی مشرکانه است. اما در هر زمینه، این کلیت بحران اصلاح نشده که در صورت ادراک درست و روشن آن، خود نیازمند جهد و تلاش و برنامهای طویل المدت برای تصحیح است، به صورت عوامل مشخص در هر جزء ظهور پیدا میکند که میتوان به ان عوامل مشخص و فعال مادی در هر حوزه خاص مثل قلمرو سینما، جداگانه پرداخت، بدون آن که منکر ارتباط دیاکتیکی بحران آن، با بحران کلی شد که نیازمند راهحلی طولانی و ریشهای است. نخست اجازه دهید، به طور جزیی و مشخص از معلولیت و بیماری رفتارهای گوناگون در برخورد به جشنواره حرف بزنم تا شفاف تر درک کنیم که همگان در این رسوایی، همسان عمل کرده دست کمی از یکدیگر نداشتهاند.
***
جشنواره ی غیر استاندارد
مشکل جشنواره فیلم از سرشت دو جنسی آن بر میخیزد که استانداردهای هر جنس و نوع به خصوص تعریفش را بهم میریزد و با «وضع طبیعی » رخدادی که دارای هویتی مشخص، این یا آن باشد، ناسازگاری پیشه میکند. اگر ما، نخواهیم، این واقعیت جشنواره فیلم فجر را درست کنیم و بشناسیم و یا به روشی تن آسان و کاهل و فاقد قدرت تفکر معین، به روشی سهل الوصول یعنی قیاس با نمونههای مشهور جشنواره فیلم آن را بسنجیم، یکسر به خطا خواهیم رفت، و ضمن نشان دادن کژ فهمی و ذهنی انگاری و بیبنیگی قوه شناخت خود، دچار نقدی مبتنی بر دگماتیزم موروثی روشنفکری سابقه دار ما خواهیم شد که در سوبژکتیویسم و جزمیت ریشه دارد از نوع روش مبتذلی که فراستی در برخورد نفی گرایانه به اسم نقد و بد فهمی از مفهوم نقد و تلقی مغلو شبه ارسطویی از آن باب کرده است و میخواهد از آب گل آلود ماهی خود را بگیرد و به ترویج کاریکاتور روش استالینی و مائو پیستی بپردازد. (نقد) خود محور، اقتدار جو و دچار ابتذالاش را جانشین دیالوگ عقلایی و متین کند. امّا این سرشت دو جنسی یعنی چه؟
یعنی: ۱-دهه فجر، دهه بزرگداشت یک انقلاب عظیم اسلامی ایران است. قرار نیست در این دهه برگزارکنندگان جشن دیوانه وار دعوا کنند، یا دق دلی، اعتراض و قدرت طلبی و آشوبزایی انتقادهای عموماً منفعت طلبانه شان را تبدیل به نقل و آجیل جشن نمایند. قرار است در هر عرصهای از راهپیمایی ۲۲ بهمن گرفته تا انواع مراسمها، افتتاح پروژهها، مرور خاطرات، برنامه رسانهها، نمایش سریالها فضاهای دور همی و جشنوارهای، هر فعالیت به کانون شادی، یاد آوری و همدلی، رفاقت، خشنودی همگانی بدل شود از جمله مسابقات گوناگون ورزشی و هنری و مسابقههای سینمایی و تقسیم جوایز همین حال و هوا را داشته باشد قرار است هر فساد و تباهی مربوط به مدیریت ۳۷ ساله، از آرمان انقلاب متمایز تلقی شود، و همه مردم به تمام صاحبان انقلاب، خواست دگرگونی و اصلاح و رشد ایران را گرامی بدارند و پایداری کنند. خوب با این حساب، برنامههای دهه فجر، حتی یک جشنواره فیلم و نمایشهای عمومی، سلسله آثاری که به نمایش در میآیند و داوری آثار، باید در مرز شادی و روابط شادمانه و دور همی و قوام انقلاب طراحی شوند. پس جشنواره فیلم در دهه فجر نمیتواند به موضوعی برای رسوایی، توهین، نقار، دعوا، خشم، دشنام، فضاحت، آبروریزی، نفی اداره عقلانی و نمایش ضعفها و اختلافات و… بدل گردد که اگر چنین شد، گویای یک نا به هنجاری در تعریف و مقاصد، برنامهریزی و مدیریت دولتی و کنشی خود بخودی و فاقد مدیریت درست، رفتاری ناشایست در انظار جهانی و فعلی غیر استاندارد و نامربوط به اهداف جشنها ی انقلاب است. خوب همیشه وجهی از جشنواره فیلم فجر با این منظر نگریسته شده است و بدیهی است جشنهای انقلاب، ماهواً سرشتی سیاسی دارد، حتی در مردمیترین شکل ظهور کنشهای عمومی، چیزی است، متلائم با قدرت انقلابی و در خدمت نظم موجود حکومتی نمیتواند، درگیر با ساختار قدرت انقلابی و رفتاری منفی، نقادانه و معترضانه باشد! از سوی دیگر مهمترین رویداد جشنهای فجر، وجه مردمی آن است که در ۲۲ بهمن مجلی میشود. میلیونها انسان در سراسر ایران آزادانه و جدا از بوروکراتها و افراد رسمی یک راهپیمایی مردمی غیر حکومتی راه میاندازند و این نکته جنس خود را داراست و همه رفتارهای همه سهم دارندگان در این چنین جشنی باید متحد و سازگار، این مرز را مراعات کنند از تماشاگران تا سازندگان فیلمها، از دستگاه اداری، تا رسانهها و سازمان جشنواره و از ساختار داوری تا سازین نقد چقدر ابلهانه و مروانه است که در وسط جشن شما شروع به بدگویی کنید و آن را نشانه اعتقادتان به نقد و تحمل انتقادی معرفی نمایند.!!! بنظرم مدیریت دولتی در تحریک این آشفتگی نقش دارد و با دخالت خود و نقش مدیر، همه را حساس میکند.
۲-اما یک جشنواره آزاد فیلم جنساً چیز دیگری است. یعنی قاعدتاً باید درفضایی جدا از یک جشن ملی و یا سلطه دولتی رها از نقش یکی از مراسم جشنهای دهه فجر برگزار شود و محل نقد، رقابت، اعتراض، قبول و نفی و آزادی اظهار عقیده باشد.
هر یک از این دو، آسیبها و احتمالاً شرایط اعتراض رسوایی خود را دارند و نیک دید خرد را! البته جشنوارههای دولتی و خصوصی و غیر وابسته به حکومت هم، هر یک ویژگیهای خود را و تضادهای خود را دارند و جشنوارههای دولتی توأم با مداخلات آشکار و رفتارهای دستوری علنی با جشنوارههای دولتی اما با رویکردها و روشهای پیچیده تر در پیاده کردن خواستههای حکومت، با هم دیگر فرقهای مهمی دارند. و جشنوارههای غیر دولتی با هر دو نوع جشنوارههای دولتی متفاوت است. در هر حال ملاحظاتی با هر دو نوع جشنوارههای دهه ی شادی و جشن انقلاب بناگزیر باید مراعات شود، امّا در اینجا نه تنها مدّنظر نیست بلکه معیارهایی گاه متضاد سر بر میآورد ؛پذیرش و عدم پذیرش آرای داوران، امری عادی در این جشنوارهها است و هر قدر هم صدای اعتراض بلند باشد، این امر یک رسوایی علیه نظام حکومتی محسوب نمیشود. سرشت دو جنسی و غیر استاندارد جشنواره فیلم فجر این امر را رعایت نمیکند.
***
می ماند یک دیگر مفهوم رسوایی و آن مداخلات قدرت و نظام مدیریتی حکومت در آرای داوران و تغییر آن با هر ملاحظه سیاسی و یا اجتماعی است. بدیهی است، جشنوارههای غربی، وقتی بخواهند وارد بازی سیاسی شوند و جایزه جشنواره را به خدمت امر سیاسی در مقیاس بینالمللی درآورند، آن چنان با پیچیدگی و منطق عامه پسند و رفتار غیر مستقیم و درست طراحی شده به سیاسی کاریهای خود جلوه دفاع از حقیقت سینما و رویاهای سینما در مقیاس جهانی و دفاع از آزادی و حق آفرینش آزاد میدهند که هرگز مایه ی بدگمانی علنی و عمومی نمیشوند یا میکوشند نشوند. آنها بلدند خوب دروغ بگویند. در حالی که همین رفتارهای عقب مانده، مداخله گرانه، غیر استاندارد از سوی همه جناحهای حکومتی در زمان تصدی شان در مقام مدیر و مسئول جشنواره فیلم فجر کم و بیش اتفاق افتاده است و خاص این یا آن جناح و امری محیر العقول و رخدادی مربوط به امروز و سال پیش و تنها این یا آن سال نیست! میتوان گفت اگر آن قدر اهل ایمان نیستید که حق الناس را زیر پا نگذارید و میخواهید مداخله کنید و دروغ بگویید و دنبال منافع قدرت باشید، پس لااقل پیچیده تر و سازمان یافته تر و متمدنانه تر دروغ بگویید.
***
پس حال میرسیم به سرشت شترگاو پلنگ جشنواره فیلم فجر، به غیر استاندارد بودن ماهیت دو جنسی آن سبب توقعالت متناقض از سوی مدیران حکومتی، مردم، منتقدان، اهل سینما، فیلمسازان و رسانهها و داوران میشود و بدتر از همه سنت ترتیبات و تنظیمات دولتی و آن بمثابه جزیی از یک جشن ملی که مقهور امر سیاسی و سالروز انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ میشود.
***
دولت و سینما
خوب جشنواره فیلم فجر چرا چنین است؟ باید بگویم زیرا جشنواره تهران هم چنین بود! از چه نظر؟ از منظرسیطره ی حکومت بر یک جشنواره فیلم در کشوری با اقتصاد نفتی و پول نفت در جیب دولت و بیاهمیتی نقش بخش خصوصی و نهادهای عمومی و مردمی و ضعف تاریخی آنان که سبب شده است رگ سینما از نظر اقتصادی، فرهنگی، سازوکار تولید فیلم، مجوزها و اجازات ممیزی، از نظر سیاسی و اعمال قدرت و و و… در دست دولت باشد. سینمای دولتی، یا سینمایی با نقش پر رنگ دولت در هستی آن بدیهتاً جشنوارهای دولتی هم بدنبال خواه داشت، که ساز و کار، سازمان، گزینشها و حتی داوری جشنواره و قضاوت درباره فیلمها اثرش را مینهد.
شیوههای پیچیده تر یا خام تر کنترل، بحث دیگری است، بحث آن است که دولت در این باره نظر دارد و نظرش را به شکلهای گوناگون نهانی یا گاه و او با مداخله آشکار و مستبدانه در کار هیأت انتخاب و حتی در داوری پیاده میکند. روشهای آموخته شده از سوی مداخله پس پرده و ظریف و پیچیده در کار فیلم مثل چینش داوران با توجه به نگاه و گرایش شان جهت فراهم آوردن نتایج دلخواه، هم کم کم یاد گرفته شده است. با این همه اصل خود مداخلات بحران زا است!
در واقع: در این بازی، یک سر تأثیر آشوبزای خواستهای دولتی در جشنواره ( که در نظام هایی مثل ایران رایج و سابقه دار است و روش عقب مانده عملکرد دولتی سبب بحران و کشمکش است. اگر فضای ایران مثل دوران پهلوی با بگیر و ببند وسیع و دیکتاتوری و داوران گوش به فرمان و مدیران دست بوس اعلی حضرت و علیاحضرت اداره شود، البته بحران خاموش میماند تا به صورت یک انقلاب منفجر شود. و اگر فضای کشور جایی برای اعتراض و بگو و مگو داشته باشد، با بهانههای مختلف اعتراض به مداخلات و داوریهای نابهنجار و تعارضات بین مدیریت دولتی و خواست حرفهای به جنجال بدل میشود مثل همین حالا. در حقیقت رفتار دوگانه در فضایی دوگانه، به واکنش دوگانه منجر میشود.
***
ساخت ناپایدار جناحی
از عوامل دیگر بحران زا در جشنواره فیلم فجر، ساخت ناپایدار و نامستقل، بشدت جناحی و سیاسی آن است. مدیریت جشنواره با هر تغییر کابینه، تغییر میپذیرد و جزیی از سیطره اقتدارهای نفتی دولتها برهمه بخشها، خود را بدین سان بر سینمای ایران تحمیل میکند. در نتیجه جناح مقابل، آماده مفتضح کردن مدیریت این جناح، در صدد بهره گیری از ضعفها و در بوق کردن آن و سلطه سیاست بر سینما بر میآید. مدیریت مدام در حال تعویض، فرصت جمع بندی و به کار گیری تجربهها و ایجاد ساختی حرفه¬ای در اداره جشنواره را مدام از کف میدهد و اینها همه بحران زا است. مدیریت جشنواره قادر نیست، پروتکل واحدی برای برگزاری آن داشته باشد، سویه ی هدفمند معینی را در برگزاری جشنواره تعریف کند، و محتوا و روشها و رویکردها را بر اساس آن پیش ببرد.
مثلاً اگر قرار باشد جشنواره دولتی فجر در خدمت جشنهای انقلاب باشد، منطقی است جشنوراهای با گرایش نمایش فیلمهای انقلابی جهان باشد؛ و در پی پیدا کردن این گونه آثار و یا آثار نقادانه علیه نظامهای موجود ضد انقلابی، و فیلمهای افشاگر سیاست امریکا و اروپا و غرب و جنایاتشان در خاورمیانه و یا بحرانهای داخلی شان برآید و آنها را به نمایش نهد و مدیریتی پایدار این اهداف را دنبال کند، در تمام کشورهای جهان جستوجو نماید و چنین آثاری را پیدا و به نمایش بگذراد و جایزه دهد. اما فقدان یک مدیریت پایدار، و تعریف پایدار و در واقع ناپایداری ساختی جشنواره فجر، کار را معکوس کرده و در یک جشن انقلاب ما با آثار ایرانی نمایشگر فلاکت و بحران اخلاقی و فروپاشی مناسبات خانواده گی و مرد و زن روبهرو میشویم!!! اینها چه ربطی به جشنهای انقلاب و امید و آرمان دارد؟
در اینجا هم صاحبان جشن میتوانند عصبانی باشند و هم هنرمندانی که حق دارند دیدگاه خود را جدا از فضای روزهای جشن، در فیلم هایشان بازگو کنند محقاند که فیلم خود را متناسب با درک، موضع، نگرش، فرهنگ، و تفکر خود بسازند، زیرا اساساً برای جشن فیلم نساختهاند و خوب یا بد، درست یا نادرست، مثل همه فیلمسازان، فیلم خود را ساختهاند، امسال هم مثل هر سال نهاد تلویزیون، که در خدمت یک مدیریت خاصی است، کار خودش را پی گرفت. هر گاه کابینهای موافق طبع مدیریت تلویزیون بر سر کار باشد، بنا به دستور نامه و تکلیف، بدیهی است از آن دفاع میکند و در جشنواره فجر هم به بازتاب موافق طبع جشنواره اقدام مینماید و هر وقت هم که دولتی نامطبوع برای سیاست تلویزیون بر سر کار بوده، بادهای مخالفت شدید و شدید تر میشود و همه جا سلاح نقد، به اسلحه برای مفتضح کردن برنامهها، پروژهها، اعمال و رخدادهای تحت هدایت کابینه بدل میشود و از جمله جشنواره فجر امسال با برنامه هفت این وظیفه را به عهده داشت.
ظاهراً میخواستند نود سینمایی باشند اما چند فرق بنیادین به جای موفقیت، برنامه هفت را به نقشی معکوس و پدید آورنده انزجار، به برنامهای باور ناپذیر که ادای نقد را در میآورد و برنامهای با روحیهای بیمار و دچار توهم نسبت به خود بدل کرد و هه از نیّات و اغراض مضحک قدرت طلبانه آنان و بیعدالتی شان حرف میزدند و فرق شان با عادل فردوسی پور مسجل بود چرا؟
۱-برنامه نود عادل متکی است بر یک مجری درجه یک، شیرین، خوش سیما، تربیت شده، باهوش، خوش پوش، بسیار مطلع و متخصص در کارش، با حافظه بینظیر و موفق در اجراف توانمند در گفتوگو با جریانهای مختلف و حفظ انصاف و روشی بیطرفانه و ضمناً جدلی و شجاعت عادل به توهین و بیادبی و دو رویی کشیده نمیشود، پایه ی نظری تفکر ورزشی او ونقد او عقب مانده، دگَم، بیسوادانه و محصول شکستهای یک جزمیت میانمایه نیست بلکه یک تئوری پیشروی ورزشی است بر عکس نگرش حاکم برعکس نگرش حاکم بر برنامه هفت، حتی از نظر صحنه پردازی، فضای برنامه نود، بارها مدرن تر و جذاب تر از برنامه هفت است که به سبب سینمایی بودن باید قاعدتاً صحنهای نوآورانه تر و شیک تر و متناوب تر داشته باشد در حالی که میزان سر پردگی شان به فضای امریکایی دهه پنجاه، فضایشان حتی شبیه سینماهای قدیمی ایران نیست و بسیار کسالت بار و تکراری است.
خندههای زورکی، لاابالیگری در محتوا، طوری که گویی حتی ده دقیقه قبل از برنامه درباره گفتوگوها و مضامین و چیزی که باید گفته شود فکر نشده و آقای افخمی یک راست از کاری دیگر وارد صحنه اجرا و داخل دکور شده عیان است. مصاحبههای او با مهمانان، بیروح و خستهکننده و دارای دامنهای بسته و قدرت نقد او، کاملاً ژورنالیستی و سطحی است و اینها در نقد فیلم ها هزار بار بدتر و جزم تر نمود مییابد و گاه برنامه به یک نشست کافهای خصوصی پر از هر هر کرکرهای بیمزه بدل میشودکه تماشاگران هیچ شرکتی در سرخوشی برگزارکنندگان ندارند و بیشتر شبیه دست انداختن مردم است و خندیدن به ریش مخاطب و بیادبی و بیفرهنگی اجرا و فضای سرگرمی خصوصی و محفلی خود را پیش چشم همگان عرضه کردن!
و وقتی اینها در میآمیزد با ویژگی و اعظ غیر متعظ، دیگر آخرین تیر، بر شقیقه برنامه هفت در ارتباط با جشنواره شلیک میشود، زیرا اگر ایردهایی که افخمی و یاران او به فیلمسازان میگیرند، از چنان حقیقت قطعی که با آن چون چماقی بر سر این و آن کوبیده میشود برخوردارند، خود افخمی چرا این نصایح و قواعد دگم را به کار نمیگیرد و اینهمه آثار ورشکسته و ناتوان از سرگرم کردن مردم ساخته است؟ کل اگر طبیب بودی سرخود دوا نمودی!
طی روزهای راه انداختن جار و جنجال به جای نقد سخن بیارزش سر دادن و دو رویی در این برنامه آنقدر چشمگیر بود که دقیقه به دقیقه خود را نشان میداد. مثلاً فراستی در نقش منتقدی که روش متقلبانه نفی گرایی عمومی و زدن این فیلم و آن فیلم را به عنوان سلیقه متعال جا می¬زند و روش دگر او در نقد فیلم همواره مورد اعتراض بوده و او این روش را محصول دانایی، و فقدان در تعارف در نقد بمثابه شمشیر بیرحم معرفی میکند، آنجا خود را لو میدهد که در همین برنامه با هر هر و کر کر و مسخره بازی تقاضای قطبی زاده را در بیان نظرش درباره فیلم افخمی به دیوار میکوبد و از زیر آن در میرود زیرا نمیخواهد ما به دلخوری و بر باد رفتن نانی بشود که به نرخ روز میخورد. اساساً او یک هواسنج حرفهای است و میداند باد از کدام طرف میوزد و از هر کس چه وقت دفاع کند و با پشتوانه، هر کس را در وقت مناسب بکوبد.
در همین دوران، علیرغم اصرار برنامه هفت بر یک موضع غلط درباره عینیت داوری تخصصی و نا ممکنی نفی اثری که فیلم خوبی است به وسیله داوران متخصص، دو منتقد مدعی تخصص یعنی فراستی و قطبی زاده با همه مماشات جویی و محافظه کاری برای لگام زدن بر اختلافات واقعی دیدگاهی شان، نمایش شفاهی از امکان اختلاف نظر بر سرمشهورترین آثار سینمای جهان به راه انداختند. مثلاً آنجا که قطبی زاده از همشهری کین به عنوان شاهکار سینمای جهان حرف میزدو فراستی مثل همیشه به سبب تفکر جزماش در خصوص فهم کلیشهای و فرمولهای کهنهاش در سینمای کلاسیک امریکایی و داستان گو، آن را فیلم بدی ارزیابی میکرد و زیر لبی و با نفاق آن را بیان مینمود. خوب تماشاگر از خود میپرسد اگر مهمترین آثار سینمای جهان میتواند از طرف این فرد شاهکار و از طرف آن فرد اثر بسیار بد معرفی میشود، چرا یک بازی و یا مثلاً فیلمنامه ماجرای نیمروز بنا به دلایل که اکثریت داوران دارند نتواند بر خلاف نظر دیگران، فاقد صلاحیت لازم برای نامزدی یا جایزه شمرده شود؟
در حقیقت نگرش عقب مانده و فهم نظری غلط آقایان مدعی تخصص و کم وسوادی تئوریک شان در درک ساز و کار داوری و فهم فلسفی پرسش از داوری کار دست شان داد و جار و جنجال شان را به مضحکهای بدل کرد که جوابش در همان برنامه با رفتارشان داده میشد.
***
اغراقها
من سالهای طولانی، هر سال در جشنواره فیلم فجر، به عنوان منتقد مجلات تخصصی سینمایی شرکت داشته و همه آثار را دیده و به عنوان داور دعوت شده، و در جایگاه کارشناس بررسی مشکلات جشنواره نشسته و در سمینارها و مقالات آرای کارشناسانه امر را عرضه کرده ام. من بیاد ندارم که هرگز هیچ دوره ای، خالی از شائبه مستقیم و غیر مستقیم مدیریت دولتی سپری شده باشد، حال چه با گزینش هیأت انتخاب بنا به اعراض و سلیقه خاص، چه با گزینش هیأت انتخاب بنا به اعراض و سلیقه خاص، چه گزینش هیأت داوران با سلیقه و ویژه و القاء نظر بالاییها به او و چه با دخالت مستقیم و تعویض پارهای از آرای داوران و…
از آن مهمتر بنا به اسناد محلات سینمایی منتشر شده، در همه سالها آرای منتقدان و کارشناسان رسانههای تخصصی و مشهورترین افراد حرفهای در عرصه نقد، با آرای داوران در بیشتر موارد و بهویژه در موارد مهم نظیر کارگردانی و فیلمنامه و بازیگری و تدوین وموسیقی و فیلمبرداری، …. متفاوت بوده، یعنی هم در مورد امور فنی و هم هنری این اختلاف با نظر داوران فیلمفجر همیشه وجود داشته است.
با این وصف، غالی گر و غلو و اغراق امسال بوسیله برنامه هفت، نخستین سویه تردید برانگیزش را در همین ایده به تماشا میگذارد که وانمود کردهاند، طی همه سی و چهار سال گذشته، چنین اختلاف فاحشی بین نظر همگام و داوران بیسابقه بوده است!!! و این دروغ است. امسال داوری البته مورد اعتراض بود اما تنها سال نبود.
البته در کاربرد کلمه نظر عمومی و همگانی هم تقلبی صورت میگیرد، چون هفتاد میلیون ایرانی ی یا اکثریت بالغان یا بیشتر تماشاگران که تعداد اندکی از مردم هستند، مدّ نظر نبودهاند، زیرا در قریب به اتفاق سالها نظر مردم و آرای مردمی بدیهتاً معطوف به فیلمهای سرگرمکننده تر و احساساتی تر ( کمدی یا درام اندوهبار ) بوده و نظر و آرای بیشتر منتقدان رسانههای تخصصی به سوی آثاری دارای ویژگیهای روشنفکرانه تر.
چه فراوان جشنواره فجر فیلمی را به عنوان بهترین فیلم و کارگردانی را به عنوان بهترین کارگردانی معرفی کرده که نظر سنجی مجلات از منتقدان نظر دیگری را به ثبت رسانده است، رجوع به مجله فیلم، گزارش فیلم به دنیای تصویر، فیلم نگار، صنعت سینما و… گویای این تمایز است علنی است.
پس با هر درجه از شاذ بودن و یا ظنّ مداخله یا گزینش خاص یا غیر تخصصی یک هیات داوری، هرگز این اتفاق و تمایز را نمیتوان بیسابقه در تاریخ جشنواره فجر دانست و همان طور که گفتم ریشههای آن مستمراً طی سی و چهار سال اخیر وجود داشته است.
مدیریت و فیلمها و داوری امسال
از منظر اتفاقی که در قلمرو و فیلمهای شرکتکننده و داوری در جشنواره امسال افتاده، نیز ما با امری بیسابقه روبهرو نبودیم، بیماریها و آسیبها همان بحرانهای همیشگی بوده که پارهای از سالها کمتر و پارهای از سالها بیشتر به چشم میخورده و شدت و ضعف داشته است، ضعف مدیریت جشنواره فجر، علل بنیادینی دارد که از ساز و کار دبیرخانه و ناپایداری و روش غلط تعیین دبیر جشنواره و محدودیتهای موجود سایه افکنده بر سر این گزینش در آن نقش دارد تا انواع مداخلات و ملاحظات و خط قرمز هایی که فراتر از اراده مدیر عمل میکند، و تا فقدان تعریف سرشت جشنواره فجر و ابهام مقاصد آن، تا همان فقدان استاناردها، دو جنسی بودن جشنواره و سرشت شتر گاو پلنگی آن، و تا مسائل مربوط به بودجه امکانات مالی ممنوعیت در به کارگیری افراد مستقل و توانمند اما نافرمانبر و یا عدم همکاری افراد معتبر به سبب همین فرمانبریهای پس پرده و… ما هر سال با کنار گذاشتن و ممیزی فیلم هایی گاه با بهانه هایی دیگر و گاه به طور مستقیم بنا به دلایل سیاسی و دیدگاهی و زیر پا نهادن خط قرمزها روبهرو بودهایم، و همه سالها هم هیأت انتخاب و هیأت داوری مورد اعتراض من بودهاند.
بخشی از این اعتراضها، به سبب فهم غلط فلسفی از داوری و توهم داوری عینی و امکان عینیت داوری است که از اندیشه پوزیتیویستی عینیت علم برمی خیزد و سالهاست طبل نادرستی آن به صدا درآمده است و سرشت ذهنی و غیر قطعی ی قطعیترین علوم انسانی و حتی تجربی بر سر هر کوچه و بازار تفکر امروزین نواخته شده است و تنها عقب ماندهترین افراد همچنان بر قطعیت داوری یا امکان داوری عینی یکه همه آن را بپذیرید پا میفشارند.
شما هیأت داوری خاصی انتخاب میکنید که به آواتار رأی نمیدهد و یا به ایثار رأی نمیدهد یا آثار برگمن و آنتونیونی و فللینی و برسون را مردود میشمرد و هیات داوری دیگر در همان زمان این آثار را شاهکار دانسته و بر صدرمی¬نشاند، و در میان هر دو، متحصضان درجه یک سینما هم یافت میشوند. زیرا به سادگی داوری امری عینی نیست که همه بر سر آن توافق کنند. تازه خود عینیترین امور مثل حرکت خورشید در آسمان روز، با نگرشی عمیق تر اثبات میشود یک فریب دید و چشم و عین است! از این نشانه و آیه روشن تر برای بیداری و متوجه کردن آدمی درباره فهماش میتواند وجود داشته باشد؟! اما، ماجرا آن است که خود چینش داوری در دهه فجر همواره مورد پرسش بوده، فقدان ساز و کار سنجیده، فقدان هیأت مشاوران برای رشته هایی که یک داور نمیتواند در همه آنها متخصص باشد، و فقدان متخصصان درجه یک همه رشته یا بیشتر رشتههای مهم در هیآت دارای ؛ مشکل بزرگ هیأت داوری است. امسال از هر سال این ایراد شدیدتر در چشم بوده است. افراد معتبر در مدیریت و اداره و تهیه چه ربطی به هنرمندان معتبر در کارگردانی و فیلمبرداری و فیلمنامه و تدوین و بازی دارد و کارشناسان سینما؟ البته خانم نونهالی در رشته بازیگری گزینشی بیایراد محسوب میشده اما در این جمع سنگینی به سمتی بوده که بدیهی است در تشخیص کارگردانی و فیلمنامه و موسیقی و بازی نمیتوانستهاند اکثریتی متکی بر بهترینهای سینمای ایران باشند.
اینها پارهای از مشکلات جشنواره فجر است که همیشه بوده و امسال شدیدتر بروز یافته اما آنچه کار را به جنجال کشانده به نظرم دعواها و رقابتهای ناسالم و سیاست زدگی و سیاست غلط تلویزیون در وسط یک جشن برای راه انداختن یک « شو آف » نابجا و «نود» اراده بوده، بدون آن که لوازم و صلاحیتهای نود سینمایی جذابیتها و داناییها و بیغرضیهای عادل فردوسی پور بر سرشت « نقد» هفت حاکم باشد. رفع مشکلاتی سرشت شترگاوپلنگ جشنواره فجر باید ریشهای صورت گیرد تا اشتباهات هر ساله دستاویز این هیاهوهای بیحاصل نباشد.
چیزی بدیهی تر از آن نیست که نقد آزاد، حق نقد و حق رسانه هاست اما غرض ورزی در نقد، سیاست زدگی، حمایتهای نهادهایی دارای مفاصد جناحی چون تلویزیون از جنجال آفرینی، قابل توجیه نیست. خرابیها و خرابه جشنواره فجر نیاز به اصلاح دارد، اما موضوع مربوط به دولت روحانی و اساساً این یا آن کابینه نیست، ساختار قجری جشنواره و آسیب جدی عقلانیت بوروکراتیک آن، باید دگرگون شود. بسیاری از مسائل، نظیر مداخله یا عدم مداخله پولهای نفتی دولت، نوع فیلمها، سودآوری در تولید و نه در توزیع، تحمیل یک نگرش سراپا افسرده شبه روشنفکری بر آثار آپارتمانی طبقه متوسط مدرن در عصر قهرمان ستیز پسامدرن و و و… و ضعف خود فیلمها، و هزار و یک نکته دیگر، چیزهایی نیست که نباید از آن حرف زد. اینها باید شکافته شود از جمله بیخبری این سینما از جذابترین عرصه هایی خاورمیانهای که انواع فیلمهای جذاب جنگی، جاسوسی، اکشن، حتی آثار کمدی، یا آثار قهرمانی، در ژانرهای اجتماعی و ضد جنگ میتوان درباره آنها ساخت، و سینمای ما یکسر از آن بیخبر و بیگانه است در حالی که نیروهای انسانی و مالی بزرگ ایران درگیر این کشمکش هاست و ایران و سینمای ایران حق دارد از هر نظر آینه ماجراهای به این بزرگی با آنهمه جذابیت باشد. نمیتوان مهمترین جشنواره سینمای ایران را در دهه فجر قرار داد و سپس به اسم جشن مانع سخنان صریح شد پس با عمل جراحی به این دوگانگیها و وجوه غیر استاندارد پایان داد، نه آن که کاسه و کوزه را بر سر یک جشنواره امسال بشکنیم و سپس با کار بلاهت بار تغییر آقای ایوبی یک بار دیگر بکوشیم بر مشکلات اساسی پرده بکشیم و جلوی نقد را بگیریم و صداها را خاموش کنیم. به نظرم بدترین کار در این میانه تغییر ایوبی است تا صداهایی به پیروزی برسند که کاملاً در درک عوامل اساسی بحران، نامنصف و نابینا وکم دانش بودهاند. اگر مدیر یک جشنواره ضعیف بود میتوان آن را تغییر داد اما رخدادهای امسال ربطی به آدمی مثل ایوبی نداشت. این حروف به معنای آن نیست که من از ایشان دفاع میکنم و، من نه ایشان را میشناسم و نه یک شاهی در بیان این حقیقت منافعی داشته ام. من هرگز نتوانسته ام بیمسئولیتی و بیانصافی و سیاست یک بام و دو هوا را بپذیرم. حرف آخر من آن است که نباید حل اساسی مشکل، ماست مالی شود تا با یک تغییر صداهای جدی خاموش شوند.
عدم رفتارهای بستنی بر استاندارد و همانند نقد در مورد کیارستمی اعتراضم را برانگیخت که در مورد ده نمکی.
من خود امسال داور جشنواره کتاب سال سینما بوده ام که در آخرین نشست داوری برای اعلام برندگان، استعفا داده ام به سبب همین بیضابطگی و بیمسئولیتی و بیعدالتی.
نامهای برندگان اعلام نشده و نخواسته ام ماجرا را به هیاهویی بدل کنم. اما من از حق داوری و همه حقوق مادی ام چشم پوشیدم، زیرا چند ماه اصرارم برای پاسخ به پرسشم که در کتاب ارزشمند و درجه یک «رویاهای صادقه – بهزاد رحیمیان» و سرکلاس« عباس کیارستمی – پال کرونین» چرا کنار گذاشه شد و در داوری قرار داده نشد، به تعویق افتاد و سر آخر هم گفتند حالا وقت نیست که آن دو کتاب خوانده شود. رفتار کاملاً ناصادقانه، غیر مسئولانه و غیر قابل اعتماد برای بر کنار نگه داشتن دو کتاب معتبر از داوری برایم نشان همان بیمسئولیتی از جنس، سرخودیهای دوران آقای احمدی نژاد، یا بیمسئولیتی های پزشکانی که بیماران زیر دست شان کشته میشوند و عین خیال شان نیست و بیمسئولیتی فراگیر در اجتماع ما بوده است و حاضر نبوده ام برای چند میلیون به آن تن دهم چون نمیتوانستم فرداری داوری و قتی از خواب بر میخیزم به خود چه جواب دهم، که چرا تن به این بازی داده ام. نویسندگانی سالها زحمت کشیدهاند و حالا به همین سادگی و بیدلیلی موجه کنار گذاشته میشوند. چرا؟ خوشبختانه دو کتاب را پس از اعتراضم وارد جریان داوری کردند اما دیگر برایم پذیرفتی نبود به ماجرای این داوری بازگردم.
بدیهی است که پافشاری ام برای اذهان بیمار میتوانست حتی سوء ظن بر انگیزد که تحت چه منافعی بزرگ تری از منافع مادی ام چشم پوشیده ام، اما من حتی یک شاهی در بیان این حقیقت نفع نداشته ام چنین که درباره جشنواره فیلم امسال هم. باقی را به خدا میسپارم که تنها داور مطلق عادل و عالم به همه حقیقت باطنی است!