نمایی متحرک از صف طولانی مردم مقابل سینما آزادی. این اولین تصویری است که از جشنواره فجر بهخاطر میآورم. تصویری کوتاه که در اخبار صداوسیما پخش شد و ما هم در تلویزیون کوچک و سیاهوسفید توشیبایمان آن را دیدیم. روی تصویر صدای گوینده را میشنیدیم که از استقبال گسترده مردم از اولین دوره جشنواره فجر میگفت. بعدها میخوانیم که در این جشنواره پنج فیلم ایرانی در بخش مسابقه سینمای ایران به نمایش درآمده: «خط قرمز» (مسعود کیمیایی)، «مرگ یزدگرد» (بهرام بیضایی)، «حاجی واشنگتن» (علی حاتمی)، «اشباح» (رضا میرلوحی) و «سفیر» (فریبرز صالح). هیئت داوران اولین جشنواره فیلم فجر که نام اعضایشان هیچوقت رسانهای نشد در بیانیهای اعلام کردند هیچ فیلمی را شایسته دریافت جایزه نمیدانند. بعدها شنیدیم این تصمیم در لحظه آخر گرفته شده است و ظاهرا قرار بوده فقط فیلم برگزیده معرفی نشود؛ مثلا قرار بوده علیرضا زریندست جایزه بهترین فیلمبرداری را برای «خط قرمز» بگیرد. اتفاقی که رخ نمیدهد تا زریندست با ۱۳ سال تاخیر اولین سیمرغش را در جشنواره سیزدهم فجر دریافت کند. از پنج فیلم حاضر در بخش مسابقه اولین جشنواره، سه فیلم توقیف شدند. «خط قرمز» و «مرگ یزدگرد» برای همیشه در محاق ماندند و «حاجی واشنگتن» ۱۶ سال بعد توانست روی پرده بیاید. «سفیر» را در همان کودکی روی پرده دیدیم و «اشباح» هم پس از اکران، بارها در دهه فجر از تلویزیون پخش شد. جز فریبرز صالح، کارگردان فیلم «سفیر» که قبل از انقلاب تنها فیلم کوتاه و تلویزیونی ساخته بود، چهار کارگردان دیگر از فیلمسازان پرکار دهه ۵۰ بودند. در عوض دومین جشنواره فیلم فجر با ظهور فیلمسازانی برگزار شد که پس از انقلاب وارد سینمای حرفهای شده بودند.
جشنوارهای که به همه جایزه داد جز بازیگر زن. سال ۶۲ هنوز تکلیف حضور زنان در سینما خیلی روشن نبود. نه برای فیلمسازان و نه برای مدیرانی که تازه روی کار آمده بودند. هنوز خبری از سینمای نوین ایران نبود. میان انبوه فیلمهایی که بیشترشان یا علیه فئودالها بودند یا جنایات ماموران ساواک را برملا میکردند، دو فیلم «نقطه ضعف» (محمدرضا اعلامی) و «بازجویی یک جنایت» (محمدعلی سجادی) مورد توجه مطبوعات قرار میگیرند. بهخصوص مجله «فیلم» که تازه انتشارش را آغاز کرده بود و آن زمان هنوز قطعش کوچک بود. مثل «کیهان بچهها» که هر هفته میخریدیم. مجله «فیلم» را هم اولینبار در همین سالها دیدیم. در همان قطع کوچک که وسطش آگهی فیلم «نقطه ضعف» چاپ شده بود. مثل پوسترهای وسط مجله که میکندیم و به دیوار میچسباندیم. سومین جشنواره فیلم فجر هم تفاوت محسوسی با دوره قبلیاش نداشت. این را هم بعدها فهمیدیم. زمانیکه خواننده پیگیر مجله «فیلم» شدیم. آن زمان هیچ نشریهای برای جشنواره ویژهنامه منتشر نمیکرد و مجله فیلم هم تنها گزارشهایی محدود چاپ میکرد که نیمی از آن هم به سخنرانی فخرالدین انوار در مراسم اختتامیه اختصاص مییافت. تا جشنواره چهارم فیلمها چنگی به دل نمیزدند. دورانی که پروانه معصومی بالاخره طلسم جایزه نگرفتن بازیگران زن را شکست. دورانی که هنوز سوسن تسلیمی در ایران بود و فیلم بازی میکرد، ولی هرگز جایزه نمیگرفت. دورانی که فرامرز قریبیان قهرمان محبوب ما در دوران کودکی بود و مصاحبهاش با مجله «فیلم» را بارها و بارها خواندیم.
کمکم بزرگتر میشدیم و فیلم، جشنواره و مجله «فیلم» برایمان اهمیت بیشتری مییافت. سالهایی که زیاد سینما میرفتیم، ولی هیچ بزرگتری ما را به دیدن فیلمهای جشنواره نمیبرد و باید فیلمها را زمان اکران میدیدیم. برای همین جشنواره فجر برایمان در برنامه تلویزیونی «جنگ هنر هفته» و مجله «فیلم» خلاصه میشد. بعد از برخورد حذفی با فیلمسازان موج نو در اولین جشنواره و برپایی سه دوره فجر با حضور فیلمسازان پس از انقلاب که به کشف چهرههایی چون مسعود جعفری جوزانی و کیانوش عیاری هم منجر شد، تیم انوار- بهشتی به این نتیجه رسیدند که باید زمینه بازگشت فیلمسازان قدیمی را فراهم کنند. بههمین دلیل در پنجمین جشنواره فیلم فجر کنار جوانها، ناصر تقوایی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و عباس کیارستمی هم فیلم داشتند. احتمالا مجله فیلمیها همچنان متوجه شده بودند جشنواره پنجم مهمتر از دورههای قبلی است. برای اولینبار تصمیم گرفتند یک شماره ویژه جشنواره دربیاورند. ویژهنامهای که در آن یادداشت کیمیایی درباره «تیغ و ابریشم» در یادمان ماند. یادداشتی تلخ که به سانسور فراوان «تیغ و ابریشم» اشاره داشت. گزارشهای بعد از جشنواره مجله فیلم را که خواندیم، متوجه شدیم فیلمهای «اجارهنشینها» (داریوش مهرجویی)، «خانه دوست کجاست» (عباس کیارستمی) و «ناخدا خورشید» (ناصر تقوایی) آثار برتر جشنواره بودهاند و سر نمایش «تیغ و ابریشم» در هر نقطهای از ایران استقبال آنقدر گسترده بود که شیشه سینماها شکسته و مردم با بلیت و بیبلیت وارد سینما شدهاند. این سالهایی که ما عادت کرده بودیم قبل از دیدن هر فیلمی مطالب جشنوارههای مجله «فیلم» را دربارهاش بخوانیم.
کشف «مادیان» (علی ژکان) و «طلسم» (داریوش فرهنگ) را هم مدیون مجله «فیلم» بودیم. هرچند در آن سن و سال از تماشای مکرر «عقابها» (ساموئل خاچیکیان) و «سناتور» (مهدی صباغزاده) بیشتر لذت میبردیم. نمایش «شاید وقتی دیگر» (بهرام بیضایی) در ششمین جشنواره فیلم فجر مهمترین اتفاق آن دوره بود. ما فیلم را یک سال بعد و در اکران عمومی دیدیم که زمانش برای ما زیادی طولانی و زبانش هم قدری ثقیل بود. «شاید وقتی دیگر» آخرین فیلمی بود که بیضایی با حضور تسلیمی ساخت و بعد از آن سوسن تسلیمی برای همیشه از ایران رفت، بدون اینکه جایزهای از جشنواره فجر دریافت کند. آن سالها پروانه معصومی، بازیگر زن محبوب داوران جشنواره بود. نوجوان بودیم که فهمیدیم جایزههای جشنواره را نباید زیاد جدی بگیریم، که جشنواره فجر به خاطر فیلمهایش اهمیت مییابد، نه لوح زرینهایی که اهدا میشوند. تا جشنواره هفتم خبری از سیمرغ بلورین نبود و به برگزیدگان لوح زرین داده میشد. در این سالها برای اولینبار نامهای پاراجانف و تارکوفسکی را شنیدیم و دربارهشان مطلب خواندیم؛ مطالبی که در مجله «فیلم» منتشر شد و قرار بود ما را با فیلمسازان بزرگ، برجسته و اندیشمندی آشنا کند. این مقالات زیادی سنگین بودند، درست مثل فیلمهای این اساتید. نکته جالبتوجه این بود که در جشنوارههای ششم و هفتم نیز برای تماشای فیلمهای پاراجانف و تارکوفسکی صفهای طولانی تشکیل میشد. در دهه ۶۰ مردم به شکل عجیبی فرهیخته شده بودند. ساعتها در صف میایستادند تا فیلمهایی مثل «استاکر» و «رنگ انار» را با زبان اصلی و بدون زیرنویس فارسی تماشا کنند. جشنواره فجر در آن سالها، جایگاه مهمی برای طبقه متوسط شهری داشت. برخی از تماشاگرانی که به تماشای فیلمهای جشنواره فجر میآمدند، در دهه ۵۰ مخاطب جشنواره جهانی تهران بودند. تماشاگرانی که بهتر از ما نوجوانها متوجه اهمیت فیلمی چون «رنگ انار» میشدند. اتفاقی که در بزرگسالی هم برای ما رخ نداد.
جشنواره فجر مدام گستردهتر میشد و صفحات ویژهنامههای مجله فیلم هم پربارتر. خریدن ویژهنامه جشنواره هفتم با قیمت ۵۰ تومان به معنای خرجکردن پول توجیبی یک هفته بود. حالا دیگر میتوانستیم دست از نگرانی برداریم و جشنواره فجر را با تمام ایرادهایی که به آن گرفته میشد، دوست بداریم.