تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۴/۲۱ - ۲۰:۳۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 91926

جواد طوسی در شرق نوشت :

آنچه موجب ماندگاری و حضور جاری یک هنرمند می شود، اثر اوست. رابرت راسن، فیلم ساز خیلی پرکاری نبود، ولی چرا در همان تعداد محدود فیلم های او «بیلیاردباز» جاودانه می شود؟ چون ساختی چندوجهی دارد. در یک باشگاه بیلیارد چندتا آدم مثل ادی فلسن با حرافی و کری خواندن و فرزی و چالاکی و چهره و قد و قواره سمپاتیکش، بشکه مینه سوتا با سکوت و انضباط فکری اش و برت گوردون با نگاه کاسب کارانه و حضور هولناکش مانند تقدیری شوم، از چهره عادی و قالب معمولی شان پا فراتر می گذارند و به شخصیت های قرص و محکمی تبدیل می شوند که بنا و استحکام یک فیلم را تضمین می کنند و در کنارش با آن رابطه غریب و استثنایی ادی و سارا، فیلم ابعاد فلسفی و اگزیستانسیالیستی پیدا می کند.
در نقطه مقابل، با فیلم ساز پرکاری مانند مایکل کورتیس طرفیم که همه نوع فیلمی ساخته است، اما «کازابلانکا» چیز دیگری است. باز یک کافه و لوکیشنی کم وبیش ثابت و آدم های جورواجوری که در گذر زمان و به مناسبت های مختلف به پست هم می خورند و رخ به رخ می شوند و تصویر دیگری از خود ارائه می دهند که ریشه در عشق و رفاقت و پایبندی به اصول و خصایص دارد. یک باره در مواجهه با چنین دنیا و آدم هایی می بینی «کازابلانکا» می شود مجلس انس و الفت و دوستی و با عشق به گذشته نگریستن. این وعده گاه و نقطه وصل را که در آن یونیفورم و حزب و ایدئولوژی و سیاست کنار می رود و تنها حس عمیق انسانی موج می زند،کجا سراغ دارید؟
همه اینها را گفتم تا به مناسبت سالگرد تولد ناصرخان تقوایی به این نکته بپردازم که دورشدن او از سینما و فیلم سازی در این سال ها باعث نشده تا از حافظه تاریخی ما پاک شود. این به همان ذات هنرمندانه تقوایی برمی گردد که هم در حوزه مستند و داستانی موفق بوده و هم در سریال سازی. هنوز «اربعین» و «باد جن» او از نظر فضاسازی، ریتم و ضرباهنگ، صدای زمینه و جنبه های بصری و زیبایی شناسانه، جزء بهترین مستندهای سینمای ایران به شمار می آیند. هنوز سریال «دایی جان ناپلئون» یک نمونه استثنایی در اقتباس ادبی و روایت پردازی و بازی با کلام و ترکیب حساب شده طنز و هجو و casting بازیگری و تبار شناسی تاریخی است.
هنوز از «ناخدا خورشید» به عنوان یک گوهر درخشان در قصه گویی، اسطوره پردازی و شمایل نگاری قهرمان، شخصیت پردازی، استفاده بکر و استادانه از جغرافیا در خدمت حال و هوای فیلم نامه و رخدادهای تنیده شده در آن یاد می کنند. ناصر تقوایی با این گنجینه های ارزشمند، تصویری ماندگار و تثبیت شده از خود به جا گذاشته است، اما در مقام یک بیننده عاشق افسوس می خوریم که چرا خالق خوش ذوق این آثار ارتباطش را با مخاطبان خود قطع کرده و آنها را از تداوم این وجد هنرمندانه محروم کرده است؟ اینجاست که باید پذیرفت هنرمند و فرهنگ ساز در اختیار خودش نیست و نیاز به مراقبت های لازم برای در امان ماندن، انگیزه داشتن، منفعل نشدن و درصحنه بودن دارد.
این حسرت در مورد فیلم سازی مانند ناصر تقوایی بیشتر است، چراکه او در آثار دیگرش مانند «آرامش در حضور دیگران»، «نفرین»، «ای ایران» و «کاغذ بی خط» نیز هویتمندی و زبان و گرامر سینمایی اش را حفظ کرده و حرفی برای گفتن دارد؛ مثلا وقتی او در «آرامش …» به سراغ اقتباس ادبی می رود، دربست خودش را وابسته به متن داستانی غلامحسین ساعدی نمی کند و خلاقیت فردی اش را در فصل قدم زدن سرهنگ بازنشسته از جلوی میله های دانشکده افسری (همراه با شنیده شدن مارش نظامی مراسم صبحگاه دانشجویان از داخل محیط دانشکده) یا فصل انتهایی که منیژه دستانش را از شیر دستشویی اتاق بیمارستان پر از آب می کند و دلواپس و عاشقانه خودش را به سرهنگ درب وداغان می رساند تا لبان خشکیده اش را سیراب کند، نشان می دهد یا از زاویه ای دیگر، هنوز ارزش های نهفته فیلمی مانند «ای ایران» کشف نشده است؛ فیلمی که در ورای ظاهر کمیک آمیخته با طنزش، ریشه های تاریخی استبداد و خوش بینی و ذوق زدگی تاریخی در این سرزمین بلاکش را نشان می دهد.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها