سینماسینما، محمد تهامینژاد
«چشمه زاون» (زهرا نیازی/۱۳۹۷) با تعریف یک خواب شروع میشود و با چیزی شبیه رویا به پایان میآید. نیازی در داستان «خیابان نیکبخت» (زندهرود، شماره ۶۰) نیز چنین فضایی را تجربه کرده بود. جریان سیال ذهن نیست، زندگی است با واقعیتی که خود را ازشکلافتاده نشان میدهد. گویی مثل فروغ دارد از شب و از ازدحام کوچه خوشبخت حرف میزند. «راه تاریک است و باریک، صدای نفسهایم را میشنوم. پیچ پشت پیچ، خم پشت خم. چرا به خانهام نمیرسم؟» (ص۵۶) «نمیدانم راه خانهام از کدام طرف است.» زهرا نیازی در فیلم «چشمه زاون» زیاد در این تاریکی و راه، گمشده نمیماند. زیرا ماهیت چشمه، زلال بودن است.
طاهره امامی، دانشجوی سوره، هم از پاییز ۱۳۹۰ پروژه تولید فیلم پرترهای را تحت عنوان «مثل چشمه»، درباره زاون به پیش برد که زاون را به چشمهای تشبیه کرده بود. دو فیلم مشهور دیگر درباره زاون ساخته شده است. فیلم «زاون جان» بهروز ملبوسباف اصفهانی نشان میدهد او ناظر بر فضای هنری اصفهان بود. یا در فیلم «گفتوگو با زاون»۱ (۲۰۱۴) دکتر هوشنگ الهیاری۲ در نگاه به کلیسای کارل در وین به یاد کلیسای مریم میافتد که در آنجا با زاون درباره یک اتفاق بزرگ فرهنگی در اصفهان وارد گفتوگو شده بود. اما فیلم «چشمه زاون» ساخته زهرا نیازی علاوه بر لایه اولیهاش که قوکاسیان به عنوان شخصیتی مطرح میشود که همچون چشمهای میجوشد، همچنانکه در پوستر فیلم دیده میشود، دارای لایه اساسی دیگری هم هست؛ بین چشمه هِغنار و چشمه زاون شباهت برقرار میکند. چشمه هغنار خود شاید ریشه در فرهنگ کهن ارمنی، «خاچاپاید»، داشته باشد.
در آغاز، راوی اول شخص مفرد که خود مستندساز است، میگوید: «خواب میبینم گم شدم. میخوام برم سر کلاس تاریخ سینمای زاون قوکاسیان. همه نشانهها درستاند، ولی راهها بیراههاند. هیچکدوم به دانشگاه سوره نمیرسند.»
این رویا از آن روی صادقه است که به هر صورت دانشگاه سوره اصفهان، دیگر وجود ندارد. رضا نوربختیار استاد سابقِ راوی، وی را به ساختمانی میبرد که به مدرسه سعدی مشهور است و آن را آندره گودار ساخت. شاید تضادِ بخش رویای آغازین با واقعگرایی متعلق به بخش آقای نوربختیار، گسست ایجاد کند، اما به خاطر لحن نوربختیار و نوع حرکت دوربین پشت سر ایشان، نشان میدهد نوربختیار هم انگار جزئی از همان خواب است که او هم به دنبال گذشته میگردد. دانشکده دیروز، از طریق خاطرات تکتک دانشجویان جان میگیرد و جستوجوی کارگردان برای رفتن به سر کلاس درس تاریخ سینمای زاون، به زندهسازی بصری حضور زاون و مروری بر آخرین سالهای دانشکده سوره اصفهان و جستوجوی وضعیت فعلی فارغالتحصیلان و زندگی آنان و تداوم در سینما، تبدیل میشود. ضمن اینکه گذشته در تصاویر آرشیوی و دیدهنشده از زاون با دوربین هشت میلیمتری و فیلمها و عکسهای دانشجویان سوره که در اصفهان گرفته شده، زنده میشود. «چشمه زاون» برای کسانی که او را میشناسند، تصاویر ثانوی و ذهنی خلق میکند. از سالها پیش مترصد احوالات زاون بودم. از همان دیماه سال۵۶ که به دعوت دانشگاه اصفهان به آن شهر رفتم، به همراه زاون هر دو عضو هیئت داوری اولین جشنواره فیلمهای دانشجویان کشور بودیم. در آن روزها دانشگاه اصفهان در حالوهوای هیجانات قبل از انقلاب بود. دکتر جلیل دوستخواه، من و بهرام بیضایی در سالن دانشکده پزشکی سخنرانی کردیم. زاون مسئولیت دفتر سینمای آزاد اصفهان را داشت، و فیلمهایش را در دفتر سینمای آزاد برایم به نمایش درآورد. قطعه فیلمهایی که از «چشمه زاون» میجوشد، همه اسنادی از آن روزها نیز هستند. فیلم «چشمه زاون» خود به عنوان چشمهای از خاطرات گذشته به راه میافتد. شاهد دانشکده سوره و ثبت یک دوران طلایی در اصفهان هستیم که با جشنوارههای سینمایی همزمان بود. فیلمساز، دورانِ ازدسترفته را در خاطرات همکلاسیها و در اسناد بازیابی میکند تا فصل خشکی زایندهرود فرا میرسد و گذشت زمان به شکل سمبولیک با رودخانه زایندهرود و مفهوم خشکی و آب، گره میخورد. در صحنهای از فیلم «چشمه» (آربی آوانسیان)، جمشید مشایخی (جالیزبان عاشق) به آرمان (شوهر هغنار) میگوید: «اگر خواستی سبزیها خوب رشد کنند، باید از آب چشمه آبشون بدی.»
بیشک انتخاب فیلم «چشمه» و بهویژه این گفتوگو، به قصدی صورت گرفته است. گفتوگوی عاشق هغنار با اوستای آبنماساز اشاره به زلالی آب و نقش آن در پرورش گیاهان است. ولی چشمه هِغنار همان چشمه زاون است؟
فیلمسازانی که در دانشکده سوره رشد کردند و امروزه در نقاط مختلف دنیا به کار مشغولاند، نتیجه فعالیتهای مرحوم زاون در مدیریت دپارتمان سینما هم هستند. در این معنا، زاون جنبه زایندگی دارد، مثل زایندهرود. در داستان «چشمه» شوهر پس از مرگ هغنار، ساختمان آبنما و جریان آب در فواره و آبنما را چنان کور میکند که با تمهیداتی که اندیشیده، فقط آبش مخصوص خود او باشد. انحصاری شدن جریان آب در آبنما، مصداق مفهوم خود و دیگری در فرهنگ است. آیا «چشمه زاون» هم مثل فواره و آبنمای هغنار کور شده؟ اگر در داستان مشهور ارمنی، آبنمای مسدودشده عشق به دست فرزند هغنار (پس از مرگ پدر) کشف و گشوده میشود و فیضان عشق همه را شامل میشود، در پایان فیلم «چشمه زاون» هم به صورت ذهنی این مسیرِ مسدودشده گشوده میشود و در آخرین نما (که شب است؟)، آب در مسیری خشک به راه میافتد.
فیلم «چشمه زاون» دارای ساختاری دوری (دایرهای) است. اول و آخرش به هم شبیه هستند و به هم خوب چفت میشوند. به خاطر عام بودنش از سویی طولانی به نظر میرسد و به دلیل خاص بودنش از سوی دیگر نمیشود حتی دقیقهای از آن زد.
از آغاز دهه ۷۰ آقای قوکاسیان مسیحی، اعتماد بسیاری از مردمان فرهنگی و مدیران مسلمان را به خود جلب کرد تا بتوانند با کمک او به عنوان یک میانجی اجتماعی، نیروهای موجود در اصفهان را در جهت توسعه فضای فرهنگی به کار بگیرند. وجود چنین نقش موثر و کاریزماتیک اجتماعی برای کامل شدن بسیاری از چرخههای فرهنگی، ضروری است. برای مثال فیلمهای اجتماعی نیاز به میانجیهایی برای نمایش و تحلیل دارند و افراد و نهادهایی این امکان را فراهم میسازند که چرخههای ناقص تولید تا نمایش و تحلیل و تولید کامل شود. ایفای چنین نقشهایی دانش و قابلیتهای خاص نیاز دارد و آن دوست مرحوم در این راه بسیار ممارست به خرج داد. بسیار زحمت کشید. گاهی با رفتن یک مسئول اداره او را هم کنار گذاشتند و تحویلش نگرفتند. ولی کملطفی زیاد دوام نمیآورد و دوباره نیازمندش میشدند. به عنوان یکی از سه عضو شورای سردبیری در مقدمه نامه فرهنگ و هنر (زمستان ۸۲ بهار ۸۳) نوشت: «این ویژهنامه در حقیقت بزرگداشتی از هنر سینماست.» میتوانم بگویم که بزرگداشتی از هنر سینما، همان نکته ظریفتر از مو بود که زاون آن را در تمام دوران زندگیاش، بهخوبی درک کرد. زاون فهمید که اصفهان برایش مهم است. باید در اصفهان بماند و در آن رشد کند. میگفت که این را مادرش به او آموخت؛ هنگامی که در محله ارامنه نماند و در چهارباغ ساکن شد و گفت باید با مسلمانها زندگی کند و موسیقی ایرانی گوش دهد، به او فهماند که متعلق به جامعهای بزرگتر است. این جای بزرگتر اصفهان بود… عشق فراگیر است.
«چشمه زاون»، جدا از آنکه داستان زاون قوکاسیان و شهر و مردمان اصفهان و سینما و دانشجویان و معلمان است، داستان گمشدگی، یافتن راه و مهمتر از همه امید به آینده است. عجیب نیست که مستندنامه «چشمه زاون» پس از داستان «خیابان نیکبخت» (۱۳۹۴) نوشته شده است. شاید «چشمه زاون» داستان دگرگونی درونی و ذهنی مولف و نوعی کاتارسیس و امید به گشایش انسداد و جوشش چشمههای دیگری هم باشد که بشود نامشان را «چشمه زاون» گذاشت.
منبع: هنروتجربه