سینماسینما، شمیم مستقیمی
مجموعه عکس «نیمفاصله» پروژه تازه مریم سعیدپور، که مثل مجموعه کار قبلیش قابهایی صحنه پردازی شده و کارگردانی شده اند، فریمهایی هستند که روی هم، روایتی از نوع خاصی از رابطه زناشویی را بازتاب میدهند: رابطه ای تُنُک و کم جان، که حاصلش آدمهایی خسته و ویران است.
لوکیشن عکسها، از آن خانههاییست که از حال و هوای معمارانه آنها میتوان حدس زد که در دهه ۴۰ یا ۵۰ ساخته شدهاند. بسیاری از خانوادههای طبقه متوسط شهری ایران، تا همین یکی دو دهه پیش -که این خانهها ناگهان کلنگی تشخیص داده شدند و از میان رفتند- زندگی در یکی از این خانهها را با درها و پنجرههای زیاد چوبی یا فلزی، فضاهای وسیع و شیشه های مشجر، تجربه کردهاند.
بنابراین، میتوان حدس زد که این، روایتی است از زاویه دید کسی که شاهد روابط یک زوج در یکی از این خانهها بوده. کسی که شاهدی محرم به حساب میآمده و شاهد لحظههایی خصوصی از یک رابطه بوده: فرزند خانواده.
فرزند خانواده پرسوناژ غایبی در این عکسهاست. آن هم در دورهای که خانواده ها معمولن فرزند داشتهاند. این دلیل دیگری است تا بپذیریم راوی این روایت فرزند یک خانواده است.و دوربین در واقع از نگاه او، به گوشه و کنار این خانه و حوالی رابطه پدر و مادر سرک میکشد.
معماری خانه های آن دوره، یک معماری باز و پر از شیشه و پنجره است و تعداد اتاقهای این خانه ها معمولن زیاد است. یعنی هم میتوانی فضای شخصی خودت را داشته باشی و هم میتوانی رابطهات را با دیگران،پروپیمان جلو ببری.و تا جایی که به خانه و طراحی آن برمیگردد همه فضاهای لازم در اختیار توست. در اینجاست که مجموعه نیم فاصله، درست در جهت عکس فضای این خانه، روایتی آلترناتیو از روابط زوجهای این دوره به دست میدهد.هر چه معماری گشوده و باز است، رابطه تاریک و بسته است.هرچه معماری پر از امکان است،رابطه بیافق و بیآینده است. هرچه معماری پر از جزییات و به واسطه پنجرههای زیاد، رو به بیرون و شفاف است، رابطه خفه و رو به درون و کِدِر است.
بنابراین در این مجموعه، بیش از هرچیزی، مفهوم “خانه” است که بحرانی میشود.قهرمان این عکسها، پروتاگونیست این قصه، “خانه” است. آن نیرویی که در پشت این عکسها، افسار روایت را به دست گرفته و ذهن مخاطب را درگیر میکند، چالشی است که این روایت با مفهوم خانه دارد.
خانه در این عکسها خود را به مثابه یک لاشه عرضه میکند. صورت محضی که بیشتر به عنوان یک فضای خالی بازشناخته میشود.یک فضای بی سرانجام.یک فضای گیج. یک فضای گنگ. در گوشه گوشه این خانه، آدمها در خودشان غرقاند.
خانه، متروکه نیست. آدمهایی هم در کادر دیده میشوند.اما این آدمها، و اشیا و اموالشان نتوانستهاند خانه را پُر کنند.خانه به طرز خوفناکی خالی است.آنها نتوانستهاند خانه را از شر بیمعناییای که دچارش شده نجات دهند. نتوانستهاند آن را رستگار کنند. پس خانه در واقع متروکه است. آدمها آن را ترک نکردهاند. اما خانه در واقع چیزی بیش از یک جدار نیست. یک پوسته.خانه خالی از اساس این مجموعه، در واقع خانهای خالی از رابطه است.
لاشهای مملو از پنجرهها و دیوارها و درها. درها همه نیمه گشوده هستند. نه باز و نه بسته.درهایی که در واقع نه چیزی را میبندند و نه به روی چیزی گشوده میشوند. بلکه در آستانه باز بودن و بسته بودن در حالتی بیمعنا رها شدهاند و معلقند. دیوارها هم خالی ماندهاند. نه قابی در بین هست نه آینهای. و آدمها همه خراب رابطهای که هرگز شکل نگرفته. رابطهای عقیم.
این روزها در تهران، بازسازی و زندگی در این خانهها،که چهل تا پنجاه سال پیش ساخته شدهاند همه گیر شده. و طبقه متوسط خلاق، مخصوصن هنرمندان، به این تیپ خانهها علاقه نشان میدهند.
روایت مریم سعیدپور، تاریخ این خانهها را مسالهدار میکند و علامت سوال بزرگی را پیش روی ما میگذارد. در این خانهها چه خبر بوده؟