تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۸ - ۱۹:۱۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 111993

سینماسینما، فریبا اشوئی 

پیام مبتلا به سرطان خون است و همسرش، ساغر، با مساعدت خانواده پیام و دوستانش تلاش می‌کند بار زندگی را در ایام بیماری او، بر دوش بکشد. فیلم سینمایی «بی‌صدا» با عنوان قبلی «دوران سرطانی» نگاهی دارد به پدیده ناهنجاری به نام سرطان و تبعات آن در احوالات آدم‌ها و جامعه کوچک خانواده که با ابتلای یک نفر از اعضای خانواده، هر کدام به طریقی درگیر آن می‌شوند. اگرچه پیرنگ اصلی فیلم «بی‌صدا» بیماری سرطان است، اما در این فیلم، فیلم‌ساز تلاش کرده با نگاهی جامعه‌شناسانه و نگرشی روان‌شناسانه به موضوع سرطان بپردازد. نگاهی متفاوت که پیش از این، نمونه آن کمتر پرداخته شده که البته نگاه رایجی هم نیست.

ایده اصلی متوجه ناهنجاری پدیده سرطان است که می‌تواند در زمانی کوتاه شیرازه خانواده مبتلا را متلاشی کند. فرد مبتلا (پیام) و اطرافیانش اعم از همسر (ساغر)، دوست (مسعود) و… کل خانواده هر کدام صاحب نگرش و دیدگاه‌های متفاوتی نسبت به بیماری پیام هستند. شهابی در مقام فیلم‌ساز با پرداخت این دیدگاه‌ها در تبادل و تقابل با یکدیگر، پیرنگ اصلی روایت را که به سرطان و تبعات جامعه‌شناسانه آن اختصاص دارد، به چالش می‌کشد. پیام نویسنده‌ای است که در جریان ابتلایش به بیماری، زندگی خود را از دست داده، خانه‌اش را فروخته و مستاجر خانه‌ای مستهلک شده است که مالک بخشنده آن از بخشش خانه پشیمان است و قصد دارد آن را پس بگیرد. قلم حامد از نویسندگی کتاب‌های پُرتیراژ به ستون‌نویسی روزنامه‌های زرد تنزل یافته و همسر آرشیتکت او نیز مجبور به خیاطی برای سری‌دوزان لاله‌زار شده و حامد از پرداخت بدیهی‌ترین هزینه‌های درمان خود نیز ناتوان مانده است. این همه که کارگردان در پوسته روایت به آن می‌پردازد، همگی تبعات اجتماعی بیماری‌های خاص هستند که فرد مبتلا از لحظه ابتلا تا پایان زندگی‌اش در صورت عدم درمان، با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند و مسئولان اجتماعی هم سال‌هاست نسبت به آن توجهی نداشته و ندارند.

اما لایه زیرین روایت، بیماری سرطان را به عنوان عامل محرک تعبیر می‌کند که اساسا با شروع آن در زندگی فرد مبتلا، می‌تواند فلسفه زندگی او را متفاوت کند و نگاهش را به دنیا و مرگ تغییر دهد. شهابی سعی دارد این نگاه را در طول روایت به روش تعامل با اطرافیان حامد اعم از همسر، دوست، خواهر و شاگردانش، جا بیندازد. به امید این‌که توجه به لایه معنایی رویداد، تلخی رویداد را کم‌رنگ‌تر و سختی بحرانش را هموارتر سازد. داستان با یک شوک بیماری (سرطان) و ابتلای کاراکتر اصلی (پیام) به آن استارت می‌خورد و با نابه‌سامانی و ناهنجاری‌های پیرامون کاراکتر (جدایی خواهر، استهلاک خانه، هزینه‌های درمان و فشارهای اقتصادی، جواب کردن صاحب‌خانه و…) مخاطب را درگیر خود می‌سازد. اما متاسفانه با عبور از این پرده (پرده اول) و تکمیل موضوع، در پرده‌‌های بعد، روایت به دام غرغره مداوم و تکرار موضوع می‌افتد و تا انتهای داستان هم سخن تازه‌ای برای گفتن ندارد. ذات سینما تصویر است و ابزار بیان موضوع در آن، نشانه و معناست. آن هنگام که هنرمند برای بیان نظرات و ایده‌آل‌هایش به سراغ مدیوم تصویر و انتخاب قاب سینما می‌رود، یقینا به معانی و نشانه‌های قائم به ذات آن معتقد است؛ معانی‌ای که تنها در این قاب، قابل انتقال به مخاطب‌اند. عنوان فیلم «بی‌صدا» است، اما درون آن پر از حرف و صدا، پر از خطابه و شعار است.

پرده دوم فیلم پس از این‌که مخاطب در جریان ایده اصلی قرار می‌گیرد و پرده شنیداری است، چراکه سخن تازه‌ای و پیام تصویری جدیدی برای این‌که ذهن مخاطب گرم و پویا بماند، ارائه نمی‌شود. از این پرده به بعد است که پیام به عنوان فرد مبتلای روشن‌فکر دگراندیش، تریبون خطابه را در دست می‌گیرد و در جمع‌های خصوصی با همسر و خواهر و دوست تا جمع‌های عمومی و مهمانی و نشست با شاگردانش با کلمات بازی می‌کند و درس تاریخ، جامعه‌شناسی، اخلاق و نویسندگی می‌دهد. در این پرده مخاطب بیشتر شاهد گفت‌وگوهایی دو و چند نفره است که بیشتر شنیداری‌اند تا دیداری و تصویری. به نحوی که مخاطب می‌تواند به‌راحتی چشم‌هایش را ببندد و شنونده یک گفت‌وگوی رادیویی کم‌جان باشد و چیزی را هم از دست ندهد. در این میان خرده‌پیرنگ‌های قصه هم، آن‌قدر کم‌رنگ و بی‌ربط به ماجرای اصلی‌اند که هیچ‌کدام نمی‌توانند روایت اصلی را از این تکرار و خنثایی نجات دهند.

درگیری‌‌های شهین (خواهر) با همسرش، افسردگی شاگرد مبتلا به بیماری سرطان، داستان قدیمی عشق مسعود به ساغر و حسادت شهین به این عشق و جدال خیاط‌های خرده‌پا با ساغر و درگیری فکری سرایدار برای شکل ادای دیه در ادیان مختلف، همه و همه شماری خرده‌پیرنگ کم‌جان و بی‌ثمرند که نه‌تنها کمکی به روایت اصلی نمی‌کنند، بلکه مخاطب را هم دچار سرگردانی ذهنی بی‌ثمری می‌کنند که نتیجه‌اش تنها هدر رفتن ایده اصلی فیلم شده است. در حقیقت فیلم‌ساز در برقراری بالانس میان موضوع و ساختار ناتوان مانده است. ریتم فیلم کُند و خالی از فراز و فرودهای موثر است. شهابی با بی‌سلیقگی تمام، ساختار را تماما قربانی محتوا می‌کند و در تمام طول فیلم پند می‌دهد، خطابه می‌خواند و مدام بر طبل حقیقتی به نام سرطان می‌کوبد و آن را در عرصه خانواده، کار، اخلاق و جامعه تفسیر می‌کند، و مدام به الحان مختلف تکرار می‌کند، تا جایی که مخاطب را به ستوه آورده و ناخواسته از سوژه جدا و منزجر می‌سازد. تصاویر و بازی‌های «بی‌صدا» هم خلاق نیستند تا بتوانند مخاطب را سرپا نگه دارند. کاراکترهایی نصفه نیمه، تک‌بُعدی و منفعل کجای این روایت سرد را می‌توانند گرما ببخشند؟! اما شاید در میانه این همه بی‌نظمی و سردی و تمپوی پایین روایت، تنها بازی مرضیه وفامهر در نقش ساغر توانسته باشد نقطه قوت و اتصال فیلم باقی بماند.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها