سینماسینما، مصطفی یوسفزاده
وقتی کارگردانی بعد از ۱۷ سال تصمیم به ساخت فیلم می گیرد، به اندازه کافی کنجکاوی را برای تماشایش برمی انگیزد. «سمفونی نهم» مانند برخی از آثار قبلی هنرمند درباره مرگ است که سویههای فانتزی دارد، با این تفاوت که اینجا علاوه بر مرگ نقشی برای عشق هم قائل شده است. البته چنانکه برخی گفتهاند، روایت هنرمند از مرگ چونان فیلمسازان بزرگ و مرگاندیش گذشته نیست.
در روایت محوری فیلم زنی به نام راحیل قصد دارد جسد همسرش را به روستایی به نام سیرچ منتقل کند. در میانه راه با مامور قبض روح مواجه می شود که رفتار غریبی دارد. در این بین فیلم به گذشتههایی دور نقب می زند که در تمامی آنها مامور قبض روح حضور دارد. از لحظه مرگ کوروش، بردیا، امیرکبیر و بکتاش و رابعه گرفته تا آخرین لحظات زندگی هیتلر. این رفت و برگشت های تاریخی روایت فرعی به شمار می آیند.
نکته مهم که به نظر می رسد پاشنه آشیل فیلم هم به حساب می آید، برقراری یک توازن در رفت و برگشت های تاریخی و روایت اصلی است که در زمان حال می گذرد. آنچه در زمان حال می گذرد، خلق موقعیت هایی چالشبرانگیز بین راحیل و مامور قبض روح است که در فصل پایانی به جدال برای انتقال جسد و مرگآگاهی راحیل ختم می شود.
اما آنچه در رفت و برگشت های تاریخی می گذرد، به لحاظ اتخاذ رویکرد منسجم تماتیک دارای تفاوت لحن است.
وقتی فیلم سراغ آخرین لحظات زندگی هیتلر می رود، اتمسفر آن سکانس کمیک است و از لحاظ کارگردانی پرداخت چندان مناسبی ندارد و رفتار مامور مرگ موجب خنده نیز می شود. درحالیکه در بقیه روایات تاریخی منطقی بر رفتار مامور مرگ و موقعیت خلقشده برای آن حاکم است که حسوحالی متفاوت دارد. مثلا داستان بکتاش و رابعه با اینکه پرداخت بهتر و مناسبتری دارد، حالوهوایی تراژیک دارد. یا در داستان امیرکبیر، با اینکه غالب مخاطبان از چگونگی قتل او باخبرند، دارای کلیتی منسجم و همدلیبرانگیز نیست. بنابراین در مجموع، روایت اصلی و رئال فیلم به موازات روایت تاریخی که با رویکردهای فانتزی و گاه کمدی همراه است، به توازن نمیرسد. و چون فیلم در ایجاد یک پیکره منسجم برآمده از توازنهای روایی ناتوان است، تکلیف ما نیز با مقوله مهم و همچنان پرسشبرانگیز مرگ مبهم باقی می ماند. سوال اساسی دیگری که نگارنده حتی با گفتوگوی با تهیهکننده فیلم برایش بیپاسخ ماند، این است که چرا سازندگان فیلم گمان کردند بهراحتی می توانند بدون شناخت درباره مقوله مهم مرگ یا حتی عشق چنین راحت و ارزان سخن گفت؟
بعد از تماشای چنین فیلم آشفتهای می شود بهراحتی به این سوال سازندگان از مخاطب پاسخ داد؟ شاید عاشق شدن آخرین فرصت هر کس برای آدم بودن است. شما موافقید؟
منبع: ماهنامه هنروتجربه