سینماسینما، مینو خانی- از همان اولین پلان فیلم با پنجره تمامقد رو به حیاط که تنها منبع نور اتاق تاریک است، میشود فهمید که آقای بیکار، بیکار نیست؛ هر چند این پلان با صدای شکستن چیزی مثل لیوان و غرغر مردی همراه است. صاحب همان صدای غرغر، بعد از جمع کردن خرده شیشهها، سوتزنان پشت مانیتورش که به نوعی نماد یک وسیله ارتباطی با جهان است، مینشیند و شروع به روایت داستانش میکند. برای همین خیلی زود میفهمیم که این آقا یک سال و نیم است کار ندارد و محصول این بیکاری، همین فیلم مستند «آقای بیکار» است.
راوی، خود علی همراز است که نامش در تیتراژ پایانی بهعنوان «تصویر، صدا، تدوین و کار» آمده است. روایت ساده ماجراها که با لحن صمیمی و صدای نسبتا مناسب او همراه است، از همان ابتدای فیلم، مخاطب را جذب میکند تا داستان «آقای بیکار» را دنبال کند. با اولین جملههای روایت: «داستان من از شب انتخابات سال ۹۲ شروع شد»، میشود حدس زد که «آقای بیکار» فقط داستان شخصی یک فرد بیکار نیست، بلکه علی همراز با دقت به مسائل سیاسی و اجتماعی روز در ایام بیکاریاش پرداخته است. به مرور که فیلم پیش میرود، مطمئن میشویم که همراز با نگاهی جامعهشناسانه نشان داده که علت بیکاری کسی در یکی از مشاغل خوب اجتماعی، فیلمبردار یا فیلمساز تلویزیون، بستگی تام و تمام به شرایط اجتماعی و سیاسی روز دارد و شباهتی به دلیل بیکاری یک فرد بیسواد یا کمسواد یا از طبقه پایین جامعه که میتواند تنبلی یا عدم تواناییهای لازم در فعالیت اجتماعی و کسب درآمد باشد، ندارد. اتفاقا به نظر میرسد روی خوب نکتهای دست گذاشته تا نشان دهد که شرایط اجتماعی و سیاسی روز طی چند سال گذشته چقدر بر میزان فعالیت های حرفهای افراد اثر گذاشته است. برای همین در هر جای فیلم که فرصت پیدا میکند، با تیتر روزنامهها که بر مسئله تحریم ایران، مهار گرانی، بیکاری، مذاکرات هستهای، انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و ایران و… تاکید میکند، نگاه به مسائل سیاسی و اجتماعی را نشان میدهد. در عین حال با تخته نرد و تاسهایی که هیچوقت جفت شش نمیشوند، نشان میدهد که زندگی یک بازی است که علاوه بر تواناییهای لازم، باید شانس آورد تا جفت شش نصیب فرد شود.
همراز در روزهای بیکاری، به این نتیجه میرسد که از این روزها تصویربرداری کند. برای همین از دوست و آشنا و خانوادهاش فیلم میگیرد. دو دوست همکارش را که آنها هم به آهنگسازی یا تدوین تلویزیونی و سینمایی مشغولاند، با چهرههای خندان معرفی میکند، اما تاکید میکند آنها هم حالوروز خوبی ندارند و در سکانسهای پایانی فیلم میبینیم که مجبور میشوند دفتر کارشان را تعطیل کنند. با صحبتهای مادرش بهعنوان یک بازنشسته آموزش و پرورش که از وضعیتش راضی نیست و او هم مثل همه از تاثیر تحریمها بر زندگی مردم عادی حرف میزند، تاکید میکند که باید زندگی را دوست داشت و این یعنی امید. این حس امیدبخش با تصاویر پرتحرک و موسیقی ریتمیک و شاد همچنان بر نگاه اولیهاش مبنی بر «امید» تاکید میکند و نشان میدهد که بیکاری شاید بیشغلی یا بیمنصبی باشد، ولی به معنی مهملی، بطالت و بیعاری نیست.
آقای بیکار، بعد از بیکاری و شکست عشقی، پرتحرک و باانرژی اتفاقا پرده اتاقش را با خطوط ساده و تصاویر کودکانه پر از رنگهای شاد قرمز، آبی، زرد و نارنجی میکند. البته یک چیزی را در این میان فراموش نمیکند و آن نقاشی علامت «دلار» یا همان پول است؛ چیزی که ذهن همه را به خود مشغول کرده و بهانه بسیاری از فعالیتها و ارتباطات است. برای همین امیر، برادرش را نشان میدهد که تمام فکر و ذهنش پولدار شدن است و در دستیابی به این هدف، هر کار حتی سختی میکند تا به هدفش برسد.
با ماشین پدرش از مردمی که بهعنوان مسافر سوار ماشین میشوند، تصویربرداری میکند و به واکاوی مسائل اجتماعی و اقتصادی روز میپردازد. اما نظرات تلخ مسافران از «بیپولی»، «گرانی» و اینکه «مردم بدبخت شدند»، همچنان با موسیقی پرتحرکی که روی تصاویر گذاشته، باعث میشود نگاهش به این مسائل با سوگیری مستقیم و تلخ نباشد. حتی وقتی بازار را نشان میدهد و چند نفری که از کسادی و خرابی بازار و گرانی حرف میزنند، با کات به صحنهای که تصویر بازار را در شب و زمان تعطیلی و چاپ جمله انگلیسی «اینجا بازار است؟» نشان میدهد تا بر کسادی بازار تاکید کند، اما شعاعهای نور و افق روشن در انتهای این پلان، این نگاه تلخ را میگیرد.
این نگاه بدون سوگیری یا حتی مثبت همراز با به تصویر کشیدن تعدادی از دوستانش که طی مدت بیکاریاش با آنها ملاقات میکند و مشکلات آنها را به تصویر میکشد، تقویت میشود. مثلا محمد از نظر او تنهاترین آدمی است که تا به حال دیده، اما با دو کبوتری که بر لبه دیوار روبهروی اتاق محمد عشقبازی میکنند و محمد به آنها چشم دوخته، یا پرندههای در اتاقش که با آنها بازی میکند، خواست درونی او و البته امید به رهایی از تنهایی را نشان میدهد؛ هر چند او هم از وضعیت خیلی خراب جامعه حرف میزند. یا با سحر و نشان دادن مشکل جسمی و فیزیکی او هیچ حسی از ناامیدی را منتقل نمیکند. برای همین صحنههای بعد از سحر، به خانه مادربزرگش کات میخورد و پایان این سکانس که مادربزرگ را در حال آشپزی و ماهواره دیدن و نماز خواندن نشان داده، خنده مادربزرگ به ۲۱ دسامبر و تخریب کامل زمین است.
این پایان البته شروعی برای گفتوگو با مردم درباره تخریب زمین است. نتیجه گفتوگو با ۴۷ نفر در خصوص تخریب و نابودی کامل زمین این بود که ۳۷ نفر از این اتفاق خوشحال بودند، ولی هیچکدام از آنها قضیه را جدی نگرفته بودند. برای همین خودش هم قبل از نابودی زمین برای دختر مورد علاقهاش نامه مینویسد تا بر امید به آینده و ناباوری به تخریب زمین تاکید کند. بالاخره ۲۱ دسامبر میرسد و نشان میدهد که نهتنها زمین نابود نشد، بلکه باران نمنم زیبایی که نشان برکت و روزی است، بر سر شهر میبارد.
در راستای همین نگاه است که نتیجه صحبت با مشاور و روایت بلاتکلیفیهای مدت بیکاری به برگهای بنفش گلدانی که شعاعهای نور از لابهلای آن میتابد، کات میخورد و صدای مشاور را میشنویم که به او تاکید میکند همین که «طی مدت بیکاری و آشفتگی حاصل از آن متوقف نشده» خوب است و جمله «فعالیتهای اندک تصویربرداری را ادامه بده» با تصویر خاموش کردن سیگار تمام میشود.
همچنان گفتوگو با دختری که تصاویر دفرمهشده آدمها و اشیا در آب را میکشد و میگوید «همه به نوعی در فشاریم»، به تصویر بیدار شدن از خواب طولانیمدت و به میان مردم رفتن کات میخورد که همچنان با موسیقی ریتمیک، حرکت و فعالیت بیشتر را به ذهن میآورد. با تصاویر ماهیهای قرمز، سبزه شب عید و سفره هفتسین، بر چرخش روزگار و آمدن بهار تاکید میکند؛ بهاری که به پیروزی روحانی در انتخابات ریاست جمهوری و پیشرفت مذاکرات هستهای ایران ختم میشود.
برای همین همچنان تاکید میکنم از همان پلان اول با تنها پنجره تمامقد رو به حیاط که تنها منبع نور اتاق است، میشد فهمید که «آقای بیکار»، نهتنها روایت بیکاری و ناامیدی نیست، بلکه سرشار از امید به آینده است. چون هم «او» بعد از ۱ سال و ۵ ماه و ۲۲ روز برمیگردد و هم همراز به این نتیجه میرسد که برای کار کردن نیاز نیست کار مهم و اساسیای انجام داد. برای همین سرانجام تصویربرداری از روزهای بیکاری و بلاتکلیفی، مستندی میشود که امید به زندگی، حرکت و فعالیت را روایت میکند.
ماهنامه هنر وتجربه