روایت کارگردان تئاتر «آخرین نامه»از حضور نوید محمد زاده درکارش:اجرای پالیز را خود نوید ترتیب داد

شکوه مقیمی در ایران نوشت :

تمام رفاقت ها و بگو و بخندها از یک نامه آغاز می شود، نامه ای عاشقانه از نامزد رحمان. قصه در زمان جنگ ایران و عراق است. هژار، جوان سی ساله ایلامی که می خواست اسماعیل، نوجوان ۱۵، ۱۶ساله تهرانی را به خاطر سن وسالش از سنگر دیده بانی در منطقه مهران به پشت جبهه بفرستد او را به خاطر خواندن و نوشتن نامه عاشقانه رحمان نگاه می دارد، زیرا هژار و رحمان هیچ کدام سواد ندارند. از وجه کمدی و ابزورد نمایش که بگذریم، همه چیز در یک نامه نهفته است. نامه ای از یک زن. حالانامه می خواهد از نامزد رحمان باشد یا از خواهر اسماعیل، که پس از مرگ یا همان شهادت او به سنگر می رسد. در میان آن فضای خالی از معنا فقدان و عشق موج می زند، هرسه به دنبال عشق و روابط انسانی اند اما در جایی گرفتار آمده اند که رحمی به انسان و عواطفش نمی کند. نمایش «آخرین نامه» به نویسندگی و کارگردانی مهرداد کوروش نیا چندمین اجرای موفق خود را پشت سر می گذارد. نوید محمدزاده، میثم نوروزی و پوریا رحیمی سام بازیگران این نمایش هستند که از پیش از عید اجرای خود را آغاز کرده و تا اول اردیبهشت در تماشاخانه پالیز اجرا می شود. در ادامه گفت وگوی «ایران» با کارگردان اثر را خواهید خواند:

تنها نمایشنامه شما که در زمان جنگ می گذرد «آخرین نامه» است و بقیه به تاثیرات پس از جنگ پرداخته اند. این تاثیرات از کجا می آیند؟
ما در دوره ای شخصیتمان شکل گرفت که جنگ بود. در آن سال ها در ساوجبلاغ، شهر نظرآباد زندگی می کردیم، جایی که مردمش بسیار با جنگ درگیر بودند. هفته ای نبود که شهید نیاورند و تمام این صحنه ها بر من تاثیر گذاشت و جنگ را در پسِ ذهن من برجسته کرد.
پدر من به جبهه می رفت و مادرم را با ۷بچه که بزرگترینشان من ۱۲ساله بودم تنها می گذاشت. الان که به این موضوع فکر می کنم مخم سوت می کشد. این شیوه زندگی هم کم از جنگ نداشت. نگرانی برای جان پدر یک طرف و کارهای خانه و مشکلات زندگی سمتی دیگر. مثلاً تلویزیون ما خراب شده بود و کسی نبود آن را جابه جا کند؛ یکبار کل خانه ما را آب گرفت و مادرم با هفت بچه نمی توانست خانه را سامان دهد و اینها مثال های کوچکی از مشکلات آن دوره است. من به هر پلاتی فکر می کنم یک طرفش به جنگ می رسد.

در دوران مدرسه هم تئاتر اجرا می کردید؟
بله، در دوران ابتدایی و راهنمایی. بعد از آن رشته حسابداری را انتخاب کردم و چندسالی بین علاقه اصلی و شیوه زندگی ام وقفه افتاد. اما از ۲۷ سالگی به سراغ سینمای جوان رفتم و مجدداً جذب تئاتر شدم.

ایده قرار دادن سه سرباز در یک مقر دیده بانی، سربازانی که سهمی در این جنگ ندارند، از کجا آمد؟
بعد از اینکه چندکار در مورد جنگ نوشتم به این فکر کردم که چقدر خوب است نمایشنامه ای بنویسم که بتواند به پدیده های مخرب جنگ بپردازد، نه به حماسه ها و مقاومت و دفاع مقدس. اینکه پدیده جنگ تا چه اندازه بر زندگی انسان ها موثر است. چرا آدم ها باید کشته شوند؟ چرا آدم هایی که مربوط به جنگ نیستند باید در جایی که مال آنها نیست حضور داشته باشند؟ هژار یک قاچاقچی است که اهل جنگ نیست، رحمان عاشقی است که می خواهد ازدواج کند و زندگی معمولی داشته باشد، اسماعیل بچه است و اینها در این سنگر جمع شده اند و حقشان نیست که به جنگ و مین و انفجار فکر کنند. ولی جنگ آدم ها را وادار می کند کاری را که دوست ندارند انجام دهند. برای گرفتن زهر این موضوع از زاویه کمدی آن را بیان کردیم. کمدی این امکان را می دهد که از زاویه طنز زندگی را ستایش کنیم.

در سینما نمونه های این چنینی وجود دارد، آیا از سینما در نگارش «آخرین نامه» کمک گرفتید؟
بله، من سینما را به شکلی جدی دنبال می کنم و مفصل فیلم های ۲۰سال اخیر با موضوع جنگ را نگاه کرده ام. در مورد جنگ جهانی دوم فیلم های بسیاری ساخته شده است: «فهرست شیندلر»، «دشمن پشت دروازه ها»، «سقوط»، «پیانیست» و… این میان فیلم انسانی «زندگی زیباست» روبرتو بنینی، در ژانر کمدی و در تقدیس زندگی به جنگ پرداخته است؛ پدری با بچه اش اسیر شده و می خواهد به بچه اش القا کند که تمام این اتفاق ها یک بازی است. با این دیدگاه من به پلاتی با لوکیشنی واحد رسیدم، سنگر دیده بانی جمع وجوری که سه سرباز آنجا حضور دارند.

با توجه به دوره کودکی تان مادر و زن باید شخصیت بسیار بزرگی در زندگی تان باشند.
بله. در این نمایش هم این سه نفر می خواهند همه چیز را به سمت خوشی و عشق بیاورند. برای همین نامه را زیر و رو می کنند؛ آنها دنبال عشق اند. این سه نفر با حسرت از زن و زیبایی حرف می زنند. هرسه کاراکتر عاشق اند و ما سه زن غایب داریم، زن ها بانیان عشق و زندگی اند و فقدان آنها در این نمایش خودش را نشان می دهد.

چرا تفاوت قومیتی را مایه طنزتان قرار دادید؟
یکی از تکنیک های کمدی جمع اضداد است، بخش برجسته این ضدیت در نظرم فرهنگ بود که همراه خود رفتار و لهجه و لحن می آورد که همین ها هم کار را بومی می کنند. من در نوشته هایم بشدت به ایرانی بودن پایبند هستم و همواره در تلاشم فرهنگ ایرانی در کارم مستتر باشد.

به نظرتان تفاوت و برتری قومیتی در کارتان وجود ندارد؟
نه، بعضی کارها الزامات کمدی هستند. ما می خواهیم بگوییم این اقوام کنار هم هستند و نمایش امکان رنگ و بوی ایرانی گرفتن دارد. طی پنج سال این نمایشنامه توسط ۶۰ گروه در سراسر ایران تولید شده است و ظاهراً هیچ نمایشنامه نویس ایرانی چنین تجربه ای را تاکنون نداشته است. خاطرنشان کنم این اتفاق به دلیل کیفیت متن نیست، بلکه به خاطر ویژگی آن است: سه بازیگر، صحنه ای واحد و بی خرج و دردسر، تم ایرانی و کمدی؛ اینها موجب استقبال از اجرای این نمایشنامه می شوند.

در مورد روند تولید و تمرین کار در ۷ سال پیش بگویید؟
سال ۸۸ این بچه ها خیلی جوان تر بودند، نوید هنرجویی در آموزشگاه هفت هنر کرج بود، میثم هم هنرجو بود و تنها پوریا سابقه کار بیشتری داشت. نوید چون اهل ایلام بود هژار، شخصیت ایلامی را شکل داد، می خواستم نقش مقابل او مشهدی یا کاشانی باشد که لهجه بسیار شیرینی دارند اما پوریا پیشنهاد داد که این شخصیت رشتی باشد چرا که به فرهنگ آن اشراف داشت. میثم هم از ابتدا قرار بود اهل تهران باشد. هرسه شب ها به خانه من می آمدند و اتود می زدیم. من بر اساس ساخت و ساز آنها دراماتورژی می کردم و پلات را شکل می دادم. بعد از چند جلسه، اتود زدن را تعطیل کردیم و من نمایشنامه را نوشتم و از نو اتود و تمرین را آغاز کردیم که این روند حدود ۸ ماه طول کشید. وقتی تصمیم به اجرا گرفتیم با این مساله مواجه شدم که دکوری خلاقانه بسازیم نه به شیوه تکراری خاکریز و قمقه و امثالهم، تا تماشاچی ذله نشود. از آروند دشت آرای دعوت کردم و بعد از دو، سه جلسه به ایده سمبلیک رسیدیم و مجدداً در مرحله کارگردانی و اتود این دکور نهایی به وجود آمد.

۷سال از تولید و نخستین اجرای این کار می گذرد اما هنوز تازگی دارد و جذب مخاطب می کند، خودتان دلیل این موفقیت را چه می دانید؟
سال ۸۹ در خانه نمایش برای نخستین بار کار اجرا شد و از لحاظ فرم و اجرا و رویکرد کمدی و طنز بسیار جلب نظر کرد. چون این نمایش براساس اتودها نوشته شده است، عناصرش چنان به هم چسبیده و در هم تنیده اند که هیچ کس نمی تواند قوت کار را تنها به بازی ها یا کارگردانی یا قدرت نمایشنامه ربط دهد. بسیاری از اطرافیان اصرار داشتند که این کار آنچنان که باید دیده نشده و خواستند اجرای مجدد داشته باشیم. استدلال آنها این بود که ما در تهران تقریباً ۱۰۰هزارنفر تماشاگر تئاتر داریم و حدود ۹۰هزارنفر هنوز این کار را ندیده اند.

حضور نوید محمدزاده هم این روزها به جذب و استقبال مخاطب کمک بسیاری می کند؟
بله، اما سال ۸۹ پوریا را بیشتر از نوید می شناختند و همان موقع استقبال از کار بالابود. یادم هست در سالن اصلی بجنورد که ۵۰۰ نفر ظرفیت داشت، طی دوسانس ۱۵۰۰نفر نمایش ما را دیدند. این کار نمایش جذابی است و مهم تر از همه نمایش خود بچه ها یعنی نوید و میثم و پوریاست. درست است که ۶۰ گروه آن را اجرا کرده اند، اما هیچ گروهی هرچقدر قوی، نمی تواند مانند آنها اجرا کند زیرا این نمایش حاصل اتودهای خود آنهاست. «چشم پلنگ» و «گوجه سبز» اصطلاحات خود نوید است، یا حالات پوریا. اینها چیزهایی نیست که من پشت میز نوشته باشم بلکه همه حاصل خلاقیت خود آنهاست. نوید سالانه ۳، ۴ تئاتر اجرا می کند، اما خودش همچنان مشتاق است که این کار را اجرا کند و این اجرای پالیز را خود نوید ترتیب داد. من درواقع نقش مبصر گروه را دارم.

بازیگران از اجرای این کار خسته نمی شوند؟
نه! آنها به جایی رسیده اند که خودشان دوست دارند کار اجراهای متعددی داشته باشد، چون خودشان اتودش کرده اند و برایشان کار شیرین و جذابی است. حسن این گروه این است که در این ۷، ۸ سال نه گروه تغییری کرده، نه متن و نه میزانسن ها و درواقع شبیه خانواده شده ایم.

«آخرین نامه» یک نمایش ابزورد است، اما در پایان تغییر رویه می دهد و تماشاچی را از آن فضای ابزورد خارج می کند، این پایان بندی خلاف جهت از کجا آمد؟
درست تر این است که این پایان نمایش ما نباشد. اما وقتی در مورد موضوعی صحبت می کنیم وجوه انسانی اش این می شود که این هم یک مدلش است. اینکه این پایان شکل حماسی و ملودرام به نمایش ابزورد ما می دهد را قبول دارم اما قابل اغماض و چشم پوشی است زیرا یک حس کاملاً انسانی را القا می کند. چرا یک خواهر باید بی برادر شود؟ اینها گوشزدهای نهایی کار ماست. ما در بخش اول خوشبختی را نشان دادیم و در آخر بر باد رفتن این خنده ها و سعادت ابزورد را نمایش دادیم که در یک لحظه، آن هم بواسطه جنگ نابود شد.

هنر با این شگردها می تواند برای این دنیای آشفته، بویژه خاورمیانه کاری کند؟
در کل فرهنگ تنها راه آرامش و آسایش است. از تصمیمات قدرت ها و سیاستگذاران گریزی جز فرهنگ و هنر وجود ندارد. هنرمندان نمی توانند جلوی جنگ را بگیرند ولی می توانند گوشزد کنند و ما را حساس کنند و حواس ما را به پیامدهای مخربش معطوف کنند. پس دلیلی که من و دیگران درباره جنگ می نویسیم و می سازیم چیست؟

بازخوردها در اجرای خارج از کشور به چه صورت بود؟
خیلی ها می گفتند که شما در ساختار نمایش و پایان بندی اشتباه کرده اید و ساختار کمدی و ابزورد را شکسته اید اما این به کسی برنمی خورد چون یک موقعیت انسانی است و از منظر بعضی از آنها همین پایان هم نوعی ابزوردیته تلقی شده بود.

شاخک های شما چه اندازه در رابطه با معضلات اجتماعی حساس است؟
«آواز ستاره ها» نخستین نمایشنامه من که کمی مطرح شد درباره ایدز و دخترهای فراری است. «درخت ها» در مورد شهرنشینی و محیط زیست است. «عزازیل» هم با اینکه در خارج از کشور می گذرد در مورد تعصب های کورکورانه مذهب و ایدئولوژی است. دو نمایشنامه دیگر که در دست نگارش دارم هم در مورد مسائل اجتماعی است.

پس بیشتر نمایشنامه هایتان حاصل از تجربه زیست شماست؟
بله، من آنقدری رویاپرداز نیستم. درواقع نویسنده آنچنانی نیستم و آنچه را که بیشتر درک و دریافت می کنم و دغدغه های شخصی ام را می نویسم درحالی که نویسنده های خوب خیال پردازی قوی ای دارند. حتی غیررئالیستی ترین متن من «قرار» که شاعرانه است در مورد شهیدان «غواص» است و ۲۹سال خانواده هایشان انتظار می کشند که استخوان های فرزندانشان را پس بگیرند.

سراغ کاراکترهای واقعی برای شخصیت پردازی هم می روید؟
بله، اما تنها از آنها ایده و الهام می گیرم نه اینکه تقلیدشان کنم. نمایشنامه «قرار» که جوایز متعددی را هم در فجر و دیگر جشنواره ها دریافت کرده که بسیار فرمالیستی است و پیشنهاد نمایشنامه نویسی دارد، درواقع جریان سیال ذهن است و یک نوع رونویسی از سوره یوسف است. روایت شناسی سوره یوسف جامپ ها و پرش هایی دارد که شما را به عقب می برد، جلو می آورد، ۴۰ سال را در ۵۰، ۶۰ آیه فشرده کرده و سکانسی که یوسف را از چاه درمی آورند تنها چهار کلمه است، صنایع ادبی ایجاز، پیش آیند و… در این سوره هست. سوال برای خیلی ها این بود که من تحت تاثیر بیضایی یا برشت یا چه کسی «قرار» را نوشته ام و متوجه شدم بزرگان نمایشنامه نویسی هم چون به متون کهن بسیار رجوع می کردند تحت تاثیر آنها هستند. دانای کل در این سوره، مانند تکنیک رو به تماشاگر برشت، حواس تماشاگر را پرت می کند و ما را دچار تغییر موقعیت و زمان می کند.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 50793 و در روز چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 10:24:36
2024 copyright.