رضا کیانیان دربخشهایی از مصاحبه خود با ندا آل طیب در همشهری حرفهای جالبی زده است.
به گزارش سینماسینما، بخشهایی از این مصاحبه به شرح زیر است:
آقای کیانیان! شما در کمپین «سین هشتم؛ سرپناه» فعالیت میکردید. آن ماجرا به کجا رسید و چه شد که ناگهان از کمپین حمایت از دریاچه ارومیه سردرآوردید؟
لازم است کمی درباره چگونگی شکلگیری «سین هشتم» توضیح دهم. یک روز در کنار چمنکاریهای بزرگراه حکیم منتظر دوستم ایستاده بودم تا با هم سر کار برویم. حدود ساعت ۷صبح بود و در این ساعت فوارهها را برای آبیاری چمنها باز میکنند و کارتنخوابهایی که در این فضاها هستند، با شروع زمان آبیاری، بیرون میزنند. آن روز ۳ مرد و یک زن کارتنخواب را دیدم که از فضای سبز بیرون آمدند.
معلوم بود آن زن، جوان است اما چون تمام دندانهایش ریخته بود و چهره خیلی تکیدهای داشت، شبیه پیرزنها شده بود. در عین جوانی، پیر بود. ناگهان مرا دید و پرسید «سلام آقارضا حالت چطوره؟» منتظر بودم بیاید و از من پولی بگیرد. دستم رفت طرف جیبم تا کیف پولم را دربیاورم. از دوستانش پرسید که مرا میشناسند، گفت این بازیگر است، خیلی باحال است و بعد هم خداحافظی کرد و رفت و از من پولی نخواست. فکر کردم اگر من کارتنخواب بودم، حتما از آن بازیگر پول میگرفتم ولی این زن خیلی از من بامرامتر و مغرورتر بود.
خجالت کشیدم. این ماجرا در ذهنم بود و کارتنخوابها حسابی درگیرم کرده بودند تا اسفندماه که مطلبی نوشتم و در ایسنا منتشر شد. نوشتم نزدیک عید است و همه برای سال نو آماده میشویم و در گرمای خانواده دور هم مینشینیم و آغاز سال نو را جشن میگیریم. خوب است به سفره هفتسینمان سین دیگری اضافه کنیم؛ «سین هشتم؛ سرپناه» کافی است به کسانی که سرپناهی ندارند، فکر کنیم. چون این فکر، بعدا به کنش تبدیل میشود. فقط یک پیشنهاد بود و اصلا در فکر این نبودم که به کمپین تبدیل شود.
بعد متوجه شدم خانم بنیاعتماد در برنامه گلریزان «طلوع بینشانها» که برای کارتنخوابها پول جمع میکردند، جایزه آسیا پاسیفیکش را برای حراج تقدیم کرده بود تا به هر میزان که خریداری شود، آن مبلغ را به کارتنخوابها هدیه کند. او فکر کرده بود بهعنوان یک هنرمند در مقایسه با خیرینی که در این امور پیشقدم میشوند، نمیتواند مبلغ خیلی زیادی کمک کند اما چون بیشتر یک چهره نامآور است، میتواند جایزه هنری خود را حراج کند. من هم ۲جایزهای را که برای فیلم «خانهای روی آب» گرفته بودم، تقدیم کردم. ایشان هم خیلی خوشحال شد و این همدلی کمکم به حرکتی اجتماعی تبدیل شد چون دیگر هنرمندان هم به ما پیوستند و هر یک جایزه یا اثری را تقدیم کردند که در حراجی فروخته شود.
همان زمان تعداد زیادی جایزه و اثر جمع شد که قرار بود به نفع کارتنخوابها حراج شود اما بعدتر فکر کردیم قیمتگذاری جایزهها درست نیست چون شأنیت یکسری از هنرمندان رعایت نمیشود. دیگر اینکه آثار جمع شده پراکنده میشوند؛ بنابراین بهتر است جوایز را در جایی جمع کنیم و نمایش دهیم تا مردم ببینند، در یک سال بهخصوص همه هنرمندان کشور هدایای خود را برای حمایت از کارتنخوابها تقدیم کردهاند و در گفتوگو با یکسری دوستان به طرح موزه شهروندی رسیدیم که در ایران نمونه آن را نداریم.
از مدیران ردههای مختلف شهرداری از آقایان قالیباف، شوشتری، ملکی و اعضای شورای شهر مانند آقای مسجدجامعی خواستم این موزه را تاسیس کنند که در آن تمام سمنها (سازمانهای مردمنهاد) غرفهای داشته باشند تا همه بدانند در شهرشان چه حرکتهایی مردمنهاد وجود دارد و هر کس که میخواهد کمکی کند یا وارد فعالیت شهروندی شود، با آمدن به این موزه و دیدن این غرفهها و آثار میتواند به یکی از این سمنها بپیوندد.
ما هم جوایز را در طبقهای به تماشا میگذاریم و حتما غرفهای هم برای آن رفتگری که ۲میلیارد پیدا کرد و به صاحبش برگرداند، میسازیم چون او هم فعالیت اجتماعی اخلاقمداری انجام داده که میشود از او مجسمهای درست کرد تا کمکم مردم شهر بفهمند که خود مردم چقدر برای بهبود وضعیت کشورشان کارها انجام دادهاند.
این موزه در ویترین قرار گرفتن کار خیر است. هرچند تمام مدیران شهرداری از آقای قالیباف تا مدیران زیرمجموعه ایشان همه موافق این کار هستند، اما هنوز جایی را برای آن اختصاص ندادهاند و ما همچنان منتظریم ولی مسائل روزمره یا دعواهای سیاسی باعث شده که این کار اساسی انجام نشود.