نویسنده: آرش فهیم در کیهان نوشت :
طی سال های اخیر و با احیای فیلمفارسی در سینمای ایران، تلاش های آشکاری نیز برای تطهیر چهره های مطرح این عرصه درحال وقوع است. قصه، همان قصه است. بین ایجاد فیلمفارسی در دهه های ۳۰ و۴۰ و احیای دوباره این نوع سینما در دوران پس از انقلاب و همچنین جریان سازی با شعار بازگشت فلان بازیگر بدسابقه عصر پهلوی هیچ تفاوتی نیست. امروز هم سربازهای فرهنگی غرب در ایران و قلم به دستان وابسته به اشرافیت همان هدف را دارند که اسلافشان داشتند. گویی کلاه مخملی ها و چاقو به دست های این نوع سینما، محافظان برج سازها و وطن فروش ها و زالوهای سیاسی و اقتصادی هستند. که اگر نبودند، این جریان تا این حد شیفته و مصر به اسطوره سازی از قهرمانان (ضد قهرمانان) فیلمفارسی نبود.
قصه همان قصه است: از اوایل دهه ۴۰ ، سرمایه داری عصر پهلوی که وابستگی شدیدی هم به آمریکا و رژیم صهیونیستی داشت، در پی استحکام پایه های خود در این کشور بود. اما اکثر قریب به اتفاق مردم ایران از یک طرف، مستضعف و تحت رنج بودند و از طرفی نیز گرایش پررنگ به مذهب و به ویژه پیروی از پیشوایان دینی انقلابی و در راس آن ها امام خمینی(ره) داشتند. این شرایط، مانعی برای اجرای سیاست های شاه و اربابان خارجی او بود. به همین دلیل، رژیم شاه شروع به اجرای مجموعه برنامه هایی کرد که از یک طرف مردم را سرگرم و تخدیر کند و از طرفی، توجیه گر طرح های ظالمانه و ضد مردمی باشد. جشن های دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی، جشن هنر شیراز، گسترش کاباره ها و مراکز فساد، تولید انبوه آثار موسوم به فیلمفارسی و … نمونه هایی از این برنامه ها بود.
نکته قابل تامل این است که حتی روشنفکران هم در آن زمان دیدگاه انتقادی بسیار تندی را علیه این نوع سینما اتخاذ کردند. یکی از منتقدان سینمایی آن روزگار به صراحت از این فیلم ها به عنوان «وسیله نمایش هرزگی و فساد» یاد کرد. هوشنگ کاووسی، منتقدی بود که اولین بار اصطلاح فیلمفارسی را علیه سینمای غالب در دوران پهلوی به کار برد. سینمایی که به زعم وی نه «فیلم» به معنای واقعی کلمه بود و نه «فارسی»، بلکه تلفیقی ناهمگون و غیرهنرمندانه از این دو بود و به همین دلیل هم وی اصرار داشت که این واژه را سر هم بنویسد.
از همین زمان نیز ستاره سازی به سبک هالیوود در سینمای ایران پدید آمد. ستاره ها و آکتورهای فیلم های آن دوره در واقع نمادهای دلاوری و عشق برای جوانان پابرهنه جنوب شهری بودند. نمادهایی که به نوعی باید جایگزین اسوه های فرهنگی و مذهبی این طیف از جوانان می شدند. محتوای این فیلم ها برخی را بر آن داشت که حتی روی به ستایش چنین فیلم هایی بیاورند و آنها را مروج نوعی جوانمردی و قناعت پیشگی بدانند، اما این گونه فیلم ها سعی داشتند با قهرمان سازی های خود و همذات پنداری، مخاطب جوان مستضعف و تشنه عدالت را مجذوب خود کرده و به این وسیله او را مهار کنند. به عنوان مثال شخصیت «علی بی غم» با بازی محمدعلی فردین در فیلم «گنج قارون» بینندگان را به آن سمت سوق می داد که تلاش برای شکستن فاصله طبقاتی و رسیدن به یک زندگی بهتر تنها باعث افزایش رنج و ناامیدی می شود. پس همان به که مستکبر و مستضعف با هم آشتی کنند!
امروز هم دقیقا اتاق های فکر جریان اشرافیت، همان سیاستگذاری را در پیش گرفته اند. کلاه مخملی ها، زاده بی عدالتی و فاصله طبقاتی و «دیکتاتوری کاخ نشینان» هستند و برای دفاع از پدران خود، چاقو تیز می کنند. هر چند که بازی کلاه مخملی های پیر و فرتوت در فیلم ها محلی از اعراب ندارد؛ ناصر ملک مطیعی در سال ۹۴ در فیلمی با نام «نقش نگار» بازی کرد و این فیلم شکست اقتصادی خورد. همچنان که در سال های ۵۶ و ۵۷ سینمای ایران با وجود و حضور همین چهره ها ورشکسته شد. امروز هم اگر فلان چهره بدنام فیلمفارسی که حتی محمدعلی فردین هم او را نوچه دربار می دانست در فیلمی بازی کند، کمتر کسی به دیدن آن خواهد رفت. اما هدف، استفاده تبلیغاتی و جوسازی سیاسی با آویزان شدن به چنین چهره هایی است.