سینماسینما، شادمهر راستین: کریستوف کیشلوفسکی از کارگردانانی است که در دورهای در جهان و ایران بسیار مورد توجه قرار گرفت. بخش اول این توجه به این خاطر بود که کیشلوفسکی سمبل یک فیلمساز اروپای غربی بود که در اروپای شرقی رشد کرد. بنابراین حمایت کردن از این کارگردان در جشنواره کن و سینماهایی که متاثر از جشنواره کن هستند، برایشان بسیار مهم بود که به نوعی بگویند روش سینمای فرانسه در اروپای شرقی برنده شد، نه روشی که روسها داشتند. کارگردانهای خوب لهستان در آن دوره یا جذب سینمای روسیه یا جذب سینمای امریکا شده بودند که در مورد اخیر میتوان از پولانسکی نام برد. کارگردانانی هم بودند که به سیاست میپرداختند و از نمونه آنها میتوان به «آندره وایدا» و «کریستف زانوسی» اشاره کرد. اقبال عمومی به کیشلوفسکی به خاطر نگاه خاصی بود که او به زن و بحرانهایی هویتی که زنان در اواخر قرن بیستم تجربه میکردند، به خصوص قبل و بعد از فروپاشی داشت. این وجه از کار کیشلوفسکی گرچه میتوانست جذاب باشد اما عموما نگاه او به زن سانتیمانتال و ملودرام بود که در همان دوره هم با انتقادات جدی مواجه شد. او کمتر به استقلال و هویت توجه داشت و از اینرو در فیلمهایش ارتباط زنان و مردان مهم بود.
نکته سوم بخش سینمایی فیلمهای کیشلوفسکی است که پیش از هر چیزی به موسیقی و متن متکی است. زبان سینمایی او نتوانست پویا باشد، و بعد از مدتی ارتباط خود را با مخاطب از دست داد. کیشلوفسکی نوآوریهایی داشت اما نتوانست موفقیت برسون را به دست آورد. بعد از اینکه موج تبلیغاتی تمام میشود، باید دید کارگردان سینماگر مولف دوام میآورد یا خیر؟ در دورهای میکلوش یانچو مطرح بود و در دورهای دیگر آندره وایدا، پس از آن کیشلوفسکی به نظر میآید بعد از جریان حمایتی سینما، اگر کارگردانی در دورانهای بعد تاثیرگذار باشد وارد جرگه سینماگران تاثیرگذار میشود، مانند تارکوفسکی.
در اینجاست که به بخش اصلی ماجرا میرسیم که فلسفه است. نگاه فلسفی کیشلوفسکی به مقوله اجتماع و سینما یک نگاه مشخص و مولفی نبود، او نگاه واکنشی و سانتیمانتال داشت. بنابراین زمانی که موضوع فیلمهای او تمام شود، فیلمهایش نیز به تبع آن تمام میشود. قاعدتا فیلمسازهایی ماندگار و جهانی میشوند که مسائل انسانی در عمیقترین شکل خود را مطرح میکنند و دیدگاه جدیدی داشته باشند مانند عباس کیارستمی.
منبع: اعتماد