سینماسینما، آزاده کفاشی
گاهی میشود که آدم ها در برزخی گرفتار می شوند و از آن رهایی ندارند؛ برزخی که نمی دانند چه مدتی ممکن است در آن سرگردان بمانند. امیر در «بی نامی» چنین شرایطی را تجربه می کند. خسته و پریشان است. بین گذشته و حال گیر افتاده و جستوجوهایش برای یافتن آنچه شاید بتواند کمکش کند، به هیچ جایی نمی رسد. ظاهرا هیچکس نمی داند که امیر دنبال چه می گردد، ولی وقتی هم می فهمند، کاری از دستشان برنمی آید.
دغدغه های امیر با وجود کمک گرفتن از شخصیت های فرعی بی شمار در فیلم هیچوقت کاملا روشن نمی شود. فقط حال و روز اوست که توصیف می شود. امیر نه سر کلاس دانشگاه می رود، نه حتی به تمرین های نمایشش سر می زند و نه در روزهای آخر زندگی پدرش بر بالین او حاضر می شود. امیر در جدال با حال زندگیاش و آنچه بعد از سال ها ساخته، کمکم از خود هم بیزار می شود، تا جایی که نقش خود را در کار و در زندگی به دستیارش می دهد تا هم تئاتری را که نمایشنامه آن را دوست دارد به روی صحنه ببرد و هم از پدر بیمارش پرستاری کند. گویی که به خاطر انتخابی که در گذشته داشته، از خود فرار می کند. امیر پس از برگشتن نغمه که زمانی دوستش داشته، در ازدواجش با ریحانه دچار تردید شده است. ازدواجی که هیچ نشانه ای از آن نیست و اصلا معلوم نمی شود ریحانه در تمام ۱۳ سال زندگی مشترک آن ها کجا ایستاده بوده و اصلا چه شده که زندگیشان به اینجا رسیده. انگار که تمام ۱۳ سال زندگی مشترک ریحانه و امیر بعد از آمدن نغمه به خلأیی تبدیل شده که هیچ حرفی برای گفتن از آن باقی نمانده.
تنها کاری که امیر برای خلاصی از درگیری های ذهنی اش و برزخی که در آن گرفتار شده، انجام می دهد، اجرای نمایشنامه «چه کسی از ویرجینیا وولف» می ترسد است. ولی امیر بیش از هر کس دیگری خود را فقط به جورج نزدیک می بیند؛ آن هم به این دلیل که ۱۳ سال پیش با دختری جوان و ثروتمند ازدواج کرده، درحالیکه دیگری را دوست داشته. در این نمایشنامه، ادوارد آلبی از برخورد دو زوج با یکدیگر موقعیتی بینظیر برای ترسیم وضعیت زندگی مشترک، ازدواج و واقعیت های آن و همچنین توهمات آدم ها می آفریند. کارکرد این نمایشنامه در فیلم «بی نامی» تنها تا این حد که مردی با زنی ثروتمند ازدواج کرده، تقلیل می یابد، که هیچ نسبتی هم با وضعیت پیچیده جورج و مارتا که اتفاقا برخلاف زوج جوان نمایشنامه با عشق هم ازدواج کرده اند، پیدا نمی کند. نسبتی که «بی نامی» می خواهد با تئاتر برقرار کند، بهدرستی شکل نمی گیرد. صرف کارگردان تئاتر بودن امیر، پوسترهایی که به در و دیوار کافه چسبانده شده اند و نمایشنامه ادوارد آلبی کمکی به فیلم و پیشبرد قصه اش نمی کند. درنهایت هم نه روی صحنه رفتن تئاتر به امیر کمکی می کند و نه حتی پیدا شدن نشانی از نغمه که از برزخ خودساخته اش رها شود و وضعیتی که به گفته ریحانه هیچ اسمی نمی توان بر آن گذاشت، همچنان ادامه می یابد. وضعیتی بی نام و بی پایان.
منبع: ماهنامه هنروتجربه