سعید نیک پور:علی حاتمی دوست نداشت مدرن شود/ به حسن فتحی گفتم با سریال شهرزاد روح علی حاتمی را شاد کردی

سینماسینما،ساناز قنبری :

 

بعضی او را در نقش برادر بزرگ راحله در فیلم «روز واقعه» به یاد دارند، بعضی او را در نقش ملک الشعرای بهار در سریال «شهریار» و بعضی او را در شمایل عمار یاسر در سریال «امام علی (ع)»، اما هنوز که هنوز است همه او را به نام «امیرکبیر» می شناسند. نام بردن از تک تک بازی های سعید نیکپور سخت است، پس سخن کوتاه می کنیم که مخاطب خود بهتر می داند او کیست. سعید نیکپور سال هاست در هلند زندگی می کند و ما در چند روزی که به ایران آمده بود سراغش رفتیم و پای دلمشغولی ها و خاطرات بیش از پنج دهه فعالیت هنری اش نشستیم که در ادامه می خوانید.
شما بازیگری را در یک بازه مهم تاریخی تجربه کردید و مردان تاریخی زیادی را ماندگار کرده اید، اما در این بین چهره شما هنوز هم یادآور «امیرکبیر» است. لطفا برای شروع این گفت وگو از امیرکبیر بگویید.

من سال ۶۳ سریال «امیرکبیر» را کار کردم و البته پیش از آن فعالیتم را از سال ۴۵ با تلویزیون آغاز کرده بودم. آن زمان تلویزیون تنها یک شبکه داشت و چون تازه به ایران آمده بود جذابیت فراوانی بین مردم داشت. تلویزیون در آن روزگار کار فرهنگی انجام می داد و هیچ ربطی به سینما نداشت. قبل از «امیرکبیر» بیشتر از ۳۰ کار تلویزیونی و تله تئاتر و البته دو کار معروف سینمایی به نام «سوته دلان» به کارگردانی مرحوم علی حاتمی و «سایه های بلندباد» به کارگردانی بهمن فرمان آرا و نویسندگی هوشنگ گلشیری، انجام داده بودم و در واقع پیش از انقلاب وارد بدنه سینما نشدم. چون در آن زمان تنها چند نفر از فیلمسازان ما بودند که مبدع راه و شیوه ای در فیلمسازی شدند که بعدها به عنوان موج نو در سینمای ایران شناخته شد و بقیه سینمایی را کار می کردند که موردپسند من نبود.

بعد از انقلاب سینما حدودا ده سال خوابیده بود و من باز هم در تلویزیون طرحی را ارائه دادم به نام «قرن سرنوشت» که از ۱۵۰ سال پیش از سال ۶۳ روایت می شد تا به آن روز. یعنی مجموعه سریال هایی بود که از جنگ های ایران و روس در زمان فتحعلی شاه قاجار با شخصیت اصلی عباس میرزا شروع می شد و به همین ترتیب هر سریال یک دوره تاریخی را با یک شخصیت اصلی روایت می کرد. این طرح بلافاصله تصویب شد و مسوولان وقت تلویزیون آن زمان از من یک نمونه کار خواستند و من به عنوان نمونه مقطع ترور ناصرالدین شاه را با عنوان «شاه شکار» در ۴ قسمت ساختم که مورد استقبال زیادی از سوی مسوولان و مردم قرار گرفت. همین استقبال به نوعی مجوز من شد برای ساخت سریال «امیرکبیر». از سویی دیگر در اوایل دهه۵۰، زمانی که تنها ۲۷-۲۶ سال داشتم در سریال سلطان صاحبقران به کارگردانی علی حاتمی، دوست و همکلاسی خودم در نقش میرزارضا کرمانی بازی کرده بودم و با کم و کیف آن دوره تاریخی و ساخت مجموعه ای در آن دوره آشنا بودم. به همین دلیل وقتی تلویزیون طرح ساخت سریال امیرکبیر را تصویب کرد با توجه به سابقه بازی ام در سریال سلطان صاحبقران به خوبی می دانستم که چه باید انجام دهم.

 چه اتفاقی افتاد که شما علاوه بر کارگردانی این طرح، خودتان بازی در این نقش را هم به عهده گرفتید؟

همان طور که گفتم در سریال سلطان صاحبقران که سال ۵۱ علی حاتمی آن را ساخت من در نقش میرزارضا کرمانی بازی کردم و مرحوم ناصر ملک مطیعی در نقش امیرکبیر که بسیار عالی هم توانست آن را به انجام برساند. آن سریال البته دوبله بود و مرحوم پرویز بهرام به جای امیرکبیر صحبت می کرد که صدایش روی ناصر ملک مطیعی خیلی خوب نشست. آن زمان من با لهجه کرمانی که یاد گرفته بودم به جای نقش خودم حرف زدم و بعدها در سریال «شاه شکار» هم که خودم ساختم مجددا نقش میرزارضا کرمانی را بازی کردم. این پیش زمینه را گفتم تا برسیم به سریال «امیرکبیر» که ابتدا هرگز فکرش را هم نمی کردم خودم نقش امیرکبیر را بازی کنم. در آن سریال در مقام کارگردان من بیش از ده نفر از هنرپیشگان مطرح سال ۶۳ را که هنوز مشغول فعالیت بودند، تست زدم؛ چون برای انتخاب بازیگر این نقش هم خودم خیلی حساسیت داشتم و هم مسوولان تلویزیون. حتی پیش آمد که چند سکانس هم با بازی بازیگرانی که تست می کردیم، گرفتیم که مسوولان وقتی آن اجراها را دیدند رد کردند و ما واقعا مانده بودیم که بالاخره چه کسی برای بازی در این نقش مناسب است. آخرین شخصی که برای بازی در این نقش به او رسیدم و من واقعا دلم می خواست او این نقش را بازی کند محمدعلی فردین بود. با اصرار زیاد مسوولان وقت تلویزیون را راضی به حضور فردین در نقش امیرکبیر کردم و به آنها گفتم؛ اگر فردین این نقش را بازی نکند این طرح می خوابد و آنها بالاخره راضی شدند. من همراه با مرحوم هوشنگ بهشتی که از دوستان مرحوم فردین بود (در سریال «امیرکبیر» هم نقش شیرخان رئیس ایل قاجار را بازی می کرد)، به خیابان ونک محل کار فردین رفتیم. فردین در آن زمان حدود ۵۱ سال داشت و با آن مویی که سفید کرده بود، من حظ بردم از دیدنش. اصلا خود امیرکبیر بود و حتی گریم هم نمی خواست. هر چه گفتیم، هر چه دیالوگ های امیرکبیر را برایش خواندیم و گفتیم، او سرش را پایان انداخته بود و گوش می داد و بالاخره راضی نشد و گفت؛ «بگذارید من برای این مردم فردین باقی بمانم». آمدیم و جلسه ای با عوامل این سریال گذاشتیم که چه کنیم! و آنها به من پیشنهاد دادند؛ چرا خودت امیرکبیر را بازی نمی کنی؟ و من با توجه به این که علاوه بر کارگردانی، تهیه کنندگی این مجموعه را هم به عهده داشتم گفتم نمی شود و عملا هم سه وظیفه را در یک طرح به عهده داشتن خیلی مشکل بود، اما بچه ها قول دادند همه باهم هر چه را در توان دارند برای این کار بگذارند که بشود و شد. شما نمی دانید که ما این سریال را چطور به انتها رساندیم. آبدارچی این مجموعه هم اگر نکته ای به نظرش می آمد را به من می گفت که کار بهتر شود. تمام بچه ها این طرح را متعلق به خودشان می دانستند و با عشق کار می کردند. با عشق کار کردند که ماندگار شد.

از دیگر کارهای ماندگاری که انجام دادید بازی در فیلم «روز واقعه» به کارگردانی شهرام اسدی است. در آن فیلم شما نقش برادر بزرگ راحله دختری مسلمان را دارید که عبدالله جوان تازه به اسلام روی آورده، دل به او بسته. نقشی که بازی کردید ترکیبی بود از غیرت و ذکاوت. از ابتدا این نقش به شما پیشنهاد شد؟

من از ابتدا برای این نقش انتخاب شدم و جالب است بدانید این فیلم دو بار ساخته شد. یک بار به کارگردانی خود آقای اسدی و تهیه کنندگی سپاه پاسداران که البته باوجودی که این کار هنرپیشه های دیگری داشت، اما من همین نقش را داشتم. حدودا ۱۰،۱۲ دقیقه از این فیلم را گرفتند، اما متوقف شد و بعد از دو سال به تهیه کنندگی آقایان مصطفی و مرتضی شایسته این فیلم را مجددا ساختند که بنیاد فارابی هم به لحاظ مالی آن را حمایت کرد.

خاطره ای از زمان فیلمبرداری «روز واقعه» به یاد دارید؟

حدود سه ماه و نیم فیلمبرداری این فیلم طول کشید که این زمان برای یک فیلم سینمایی طولانی است. «روز واقعه» مکان های وسیع و متعددی در کویر داشت و برای نورپردازی در کویر واجب بود از ژنراتورهای قوی استفاده کنیم. قوی ترین ژنراتوری که آن زمان در ایران بود را به هزار سختی مهیا کردند و آوردند که یک شب به شکل عجیبی منفجر شد. از آنجا که ژنراتوری به آن قدرت در ایران وجود نداشت کار خوابید و تقریبا تمام ما به این نتیجه رسیدیم که ادامه این کار غیرممکن است، اما بالاخره یک ژنراتور را از یکی از کشورهای عربی خریدند و «روز واقعه» ساخته شد.

یاد فخری خوروش افتادم که در سریال امیرکبیر نقش مهدعلیا را به عهده داشت. از ایشان خبر دارید؟

بله، خانم خوروش سال هاست همراه با دختر و پسرشان در آمریکا زندگی می کنند و در همین حد از ایشان خبر دارم.

گفتید که با علی حاتمی دوست و همکلاسی بودید. کمی از ایشان بگویید، از دیالوگ های فاخرانه و ادیبانه شان، از سینمای شاعرانه و از خودشان؟

من و علی حاتمی هم محلی بودیم. آنها در میدان شاپور تهران زندگی می کردند و ما چند قدم آن طرف تر در منیریه. هر دو با هم در کلاس های شبانه اداره هنرهای دراماتیک (فن بیان، هنرپیشگی، نویسندگی، دکور، چهره پردازی و…) که تقریبا تازه تاسیس بود، نام نویسی کردیم. مدرسانی که آن زمان در این کلاس ها تدریس می کردند، بسیار کاربلد بودند از جمله حمید سمندریان که تازه از آلمان آمده بودند، دکتر مهدی فروغ، رئیس اداره هنرهای دراماتیک که تازه از رویال آکادمی بریتانیا فارغ التحصیل شده بودند، منوچهر شیبانی شاعر و دکوراتور درجه یکی که از ایتالیا آمده بود و… . ما عاشق هنر بودیم و با علی حاتمی و هوشنگ مرادی کرمانی از زمان هنرستان پشت یک نیمکت می نشستیم و در واقع سه تفنگدار کلاس مان بودیم. همان موقع هوشنگ مرادی کرمانی «قصه های مجید» را می نوشت که قسمت به قسمت آن را به رادیو ایران می داد و مرحوم علی تابش، گوینده و هنرپیشه رادیو آن را می خواند. سال ۴۳ در ایران دانشکده تاسیس شد و ما که دیپلم گرفته بودیم در کنکور این دانشکده شرکت کردیم و با علی وارد دانشکده شدیم. دانشکده هنرهای دراماتیک در اولین سال تاسیس در ایران ۳۰ نفر را پذیرفت و در این ۳۰ نفر به دلیل این که شرط سنی وجود نداشت، اشخاص حرفه ای هم بودند که از جمله آنها می توانم به محمدعلی کشاورز اشاره کنم که همان زمان هم هنرپیشه معروفی بود یا رکن الدین خسروی، کارگردان درجه یک تئاتر یا ابراهیم مکی نویسنده تئاتر که الان در فرانسه هستند یا زنده یاد عباس کیارستمی. ما در اولین دانشکده هنرهای دراماتیک در ایران به قول معروف باهم همکلاسی بودیم و بعد از فارغ التحصیلی مشغول کار حرفه ای شدیم.

پس به دلیل سابقه دوستی طولانی ای که با علی حاتمی داشتید کاملا با تمام زوایای شخصیتی و حرفه ای ایشان هم آشنا بودید؟

علی حاتمی از همان زمان هنرستان علاقه عجیبی به قصه های فولکلور ایرانی و آداب و رسوم گذشته داشت. او حافظه عجیبی در به خاطر سپردن حرف قدیمی ها داشت. به شدت اهل مطالعه بود و وقتی پای حرف پیرمردها و پیرزن ها می نشست، حرف هایشان را به خاطر می سپرد و جالب است بدانید خودش هم مدل همان قدیمی ها شیرین حرف می زد و اصلا علاقه ای به مدرن حرف زدن از خود نشان نمی داد. این در حالی بود که دوران دانشجویی ما دوران مدرن شدن ایران محسوب می شد و مردم به سرعت تغییر آداب معاشرت و لحن و کلام می دادند، اما علی انگار نه انگار، در همان حال و هوای قدیمی اش مانده بود و اصرار هم داشت که بماند. در سریال «سلطان صاحبقران» با علی حاتمی همکاری دلچسبی داشتیم و بعد از آن فیلم «سوته دلان» و دوستی ما ماندگار شد. حتی خاطرم هست زمانی که ایشان برای مداوای سرطان به لندن آمدند، من ساکن هلند بودم و با هم ارتباط تلفنی برقرار کردیم. علی با لحنی که پر از عشق به ایران بود به من گفت؛ اگه من اینجا آمدم مریضم، اما تو چرا اینجا آمدی تو که حالت خوب است! و این آخرین دیالوگ بین ما بود.

الان از خانواده شان خبر دارید؟ کارهای دخترشان (لیلا حاتمی) را دنبال می کنید؟

لیلا را که مثل دختر خودم می دانم. هر چند خودم دو پسر دارم، اما لیلا عین دخترم است. درگذشته با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم و الان هم وقتی کارهای لیلا را در سینما می بینم از ته دل لذت می برم. لیلا بازیگر فوق العاده ای در سینمای ایران است و وقتی همراه با پسرانم فیلم «جدایی نادر از سیمین» او را دیدم افتخار کردم. هم به فیلم و هم به لیلا.

 آخرین فیلمی که در سینما بازی کردید، برمی گردد به سال ۹۳ و فیلم «پرسه در شهر لاجوردی» به کارگردانی محمدعلی نجفی که هنوز اکران عمومی نشده. از سرنوشت این فیلم خبر دارید؟

من در هر اثری بازی کردم، آن را دوست داشتم. با محمدعلی نجفی هم دوستی دیرینه ای دارم که خاطرم هست چند سال پیش زمانی که به ایران آمده بودم به من گفت: وقتی این نقش را می نوشتم فقط به تو فکر می کردم. نقشی که من در این فیلم بازی کردم یک سکانس است ولی سکانسی طولانی و بسیار تاثیرگذار. «پرسه در شهر لاجوردی» فیلم خوبی است که امیدوارم زودتر اکران شود.

چرا بعد از آن در فیلمی بازی نکردید و در این سال ها کم کار که نمی توان گفت کلا انگار بازیگری را کنار گذاشتید؟

بازیگری را که کنار نگذاشتم، اما متنی که به لحاظ محتوایی و ساختاری راضی ام کند به دستم نرسیده است. نه این که طی این سال ها کارها به لحاظ کیفی پایین بوده، کارهای خوب هم زیاد بوده که از جمله آنها می توانم به سریال «شهرزاد» اشاره کنم. این سریال به قدری برای من جذاب بود که برای حسن فتحی (کارگردان) متنی نوشتم مبنی بر این که «کاری که انجام دادی چکیده ۶۰ – ۵۰ سال کار تاریخی در سینما و تلویزیون است و با انجام آن توانستی روح علی حاتمی را هم شاد کنی.»

با این که فناوری در سینما و تلویزیون ایران بسیار پیشرفت کرده، اما امروز خیلی کمتر شاهد ساخت آثار عظیمی چون «سربداران» یا «هزاردستان» هستیم که شاید بتوان گفت اسناد تصویری تاریخی ما هستند. به نظر شما چرا؟

البته هنوز هم آثار تاریخی در قالب مجموعه یا فیلم ساخته می شود، اما چرا این آثار به ماندگاری تولیدات قدیمی نیست؟ چون اینها اصالت در ساخت ندارند و صرفا به ظاهر کار بسنده می کنند. مثل شکلاتی که در زرورق قدیمی پیچیده شده باشد. اگر می بینید آثار علی حاتمی هنوز که هنوز است می درخشد، به این دلیل است که حتی خیاط لباس بازیگرانش هم قدیمی بود. برشکار لباس ها هم قدیمی بود، دوزنده هم قدیمی بود و… . اسم نمی برم ولی فیلمی را می دیدم که مثلا در خیابان لاله زار قدیم فیلمبرداری شده بود و آدم های آن، به قول معروف تاتی تاتی کنان رد می شدند و انگار نه انگار که کار قرار است تهران قدیم را به نمایش بگذارد. رنگ و لعاب یک اثر تا وقتی ذهن و نگاه کارگردان قدیمی نباشد، قدیمی نمی شود و همین می شود که کارهای بی روحی داریم که نه به دل می نشیند و نه ماندگار می شود.

آقای نیکپور شما خودتان نقش منفی دوست ندارید یا نقش منفی به شما پیشنهاد نمی شود؟

معمولا به من نقش منفی پیشنهاد نشده. چون در ایران مرسوم است وقتی بازیگری در شکل و شمایلی تثبیت شد، دیگر با همان ابعاد شناخته می شود، اما من سابقه بازی در نقش منفی را دارم. در سریال «آینه های نشکن» نقش جاسوسی را بازی می کردم که می خواهد سایت اتمی ایران را منفجر کند. این نقش صددرصد منفی بود و وقتی پخش شد هر که من را می دید، می گفت آقای نیکپور این چه نقشی هست؟ اصلا به شما نمی آید!

بزرگ ترین شانس زندگی من

در کارنامه کاری من آثار تاریخی زیادی دیده می شود. این علاقه برمی گردد به دبیرستان و معلم هایی که در آن دوران داشتیم. به نظرم موثرترین عنصر در زندگی هر شخص معلم هایش هستند. بزرگ ترین شانس زندگی من این است که از سال اول دبستان با معلم هایی روبه رو شدم که یکی از یکی بهتر بودند. آنها آدم های خاص و آگاهی بودند که تعدادشان البته در آن زمان زیاد بود و کاملا بجا و درست در جایی که باید، نشسته بودند. کلاس چهارم دبستان بودم و معلمی داشتیم به نام آقای عمرانی که علاوه بر تدریس در مدرسه در تئاترهای لاله زار هم بازی می کرد و هنرمند بود. ایشان در روزهای بارانی که بچه ها نمی توانستند به حیاط مدرسه بروند، برای بچه ها در کلاس شعر می خواند، دیالوگ های تئاترش را اجرا می کرد و از هنر می گفت. یک روز برای ما شعر معروف ایرج میرزا «قلب مادر» را دکلمه وار خواند و بعد که شعر تمام شد، برگشت به طرف تخته سیاه، دستمالش را از جیبش بیرون آورد و گریه کرد. ما بچه ها میخکوب شده بودیم و بعد که برگشت از ما پرسید بچه ها چطور بود؟ به قدری آن لحظه و آن اتفاق در زندگی من تاثیر گذار بود که دیگر در تمام زندگی ام رهایم نکرد. با همان ذهن کودکانه فکر می کردم چطور می شود آقای عمرانی جلوی ما بچه ها گریه کند! انگار وقتی آدم بازیگر می شود یک نفر دیگر می شود و… . در دبیرستان هم به همین ترتیب معلمی داشتیم که وقتی انشاهایم را سرکلاس می خواندم لذت می برد. یک روز از من پرسید: تو کتاب می خوانی؟ گفتم بله من کتاب های تاریخی می خوانم هاملت را هم خوانده ام. گفت: تو هاملت را می خوانی آن را می فهمی؟ و همین جرقه ای شد که او دیگر مرا رها نکند. مرتب به من کتاب و نمایشنامه معرفی می کرد و زندگی من دگرگون شد. آثار شکسپیر، گوته، شیلر و… را می خواندم و می خواندم تا همین الان که با شما صحبت می کنم هم کتاب جلویم باز است. البته هنوز هم عاشق کتاب های قدیمی و تاریخی هستم و نتوانستم چندان با نویسندگان جدید ایرانی ارتباط برقرار کنم. به جز رضا جولایی که هر چند تقریبا جدید است، اما فضای تاریخی که در کارهایش استفاده می کند به قدری اصولی است که دلم می خواهد کارهایش به تصویر درآید.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 116159 و در روز یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸ ساعت 23:10:10
2024 copyright.