سفر در سینما، عنصری آشنا و موضوعی است که بر بستر آن می توان قصه روایت کرد، تحول و تغییر شخصیت ها را نشان داد و زیبایی های بصری را به تصویر کشید.
فیلم های بسیاری در سینمای ایران و جهان از سفر به عنوان عنصر پیش برنده قصه استفاده کرده اند. نمونه های آشنا در میان فیلم های ایرانی و خارجی کم نیست از «پیش از طلوع» دوست داشتنی تا «میس سان شاین کوچولو» یا «بالا در آسمان» که مفرح و تماشایی است و «نیمه شب در پاریس» از سفر، به بهترین شکل برای روایت قصه استفاده شده و جا به جایی به عنصری موثر در تغییر زندگی شخصیت ها تبدیل شده است. بهروز شعیبی، در «بدون قرار قبلی» از این الگوی آشنا استفاده کرده است. یاسمن (پگاه آهنگرانی) پس از سال ها غربت به وطن برمی گردد و از تهران به مشهد می رود تا میراث عجیب پدر تازه درگذشته اش را تحویل بگیرد. از همان ابتدای فیلم، می توان حدس زد که حضور یاسمن و الکس، پسر خردسالش در این سفر اجباری و کوتاه، قرار است زمینه تحول و تغییر را در زندگی او به وجود بیاورد.
شعیبی از بضاعتی که «سفر» در اختیارش قرار داده، استفاده می کند. یاسمن با قطار به مشهد می رود و به زیبایی های کویر چشم می دوزد که در تقابل با مدرنیته سرد و بی روح آلمان و حتی تهران است. کمتر نشانه ای از فقر، زشتی یا پلشتی در فیلم وجود دارد. قاب ها زیبا و تصاویر چشم نوازند. خانه قدیمی مادرجون، منشا آرامش است. دور از هیاهوی شهرنشینی و معماری زشت این روزهای اغلب کلانشهرها.
سفر، یاسمن را به شناخت از پدر (وطن) و خود می رساند. تحولی که یاسمن تجربه می کند، آشکار نیست و فیلمساز روی آن تاکید ندارد اما بازگشت او به سمت علی (مصطفی زمانی) و دویدن الکس در حرم، نشانه ای روشن از رسیدن به عشق، آرامش و روشنی در پرتو این سفر و معجزه ای است که زیارت امام رضا(ع) برای او به ارمغان می آورد. «بدون قرار قبلی» در مضمون و رویکرد، به نوعی یادآور فیلم تحسین شده رضا میرکریمی است. میرکریمی در «خیلی دور، خیلی نزدیک» سفر دکتر عالم (مسعود رایگان) را بستری برای تحول او قرار داده است. دکتر عالم که غرق در مظاهر مادی زندگی است، به اجبار (شبیه یاسمن) به دل کویر می زند تا پسرش را پیدا کند. این سفر و مواجهه او با چند شخصیت (مثل دختر جوان و روحانی) زمینه تحول انتهای فیلم را فراهم می کند. تحولی که اگرچه فیلمساز با وضوح روی آن تاکید نمی کند، اما او را به باوری می رساند که از جنس معجزه است؛ معجزه ای که در انتهای «خیلی دور، خیلی نزدیک» اتفاق می افتد درست مثل آنچه برای یاسمن و پسرش در «بدون قرار قبلی» رخ می دهد بدون تظاهر و به شکلی باورپذیر است. دکتر عالم از مرگ نجات می یابد و زندگی پس از سفر به کویر، برای او همراه با شناخت و شوری تازه است. همان طور که یاسمن هم در صورت بازگشت به آلمان، حس و حالی تازه را با خود خواهد برد.
سفر، در فرهنگ و آیین های ما معنایی خاص دارد. جا به جایی و مهاجرت، تنها به نقل مکان فیزیکی محدود نمی شود. سفر، به خودشناسی و خداشناسی می انجامد. به کشف حقیقت و تولد. در «خیلی دور، خیلی نزدیک» این معنا پررنگ و در «بدون قرار قبلی» بدون تاکید دافعه برانگیز، دیده می شود.