سفر اشیا در گردونه زمان!/ نگاهی به فیلم «مواجهه» ساخته سعید ابراهیمی فر

سینماسینما، عزیزالله حاجی مشهدی:

سعید ابراهیمی فر، نویسنده، کارگردان و بازیگر، با وجود کم شمار بودن فیلمهایش، با ساخت نخستین فیلم قابل اعتنایش، «نار و نی»، در جرگه کارگردان هایی قرار گرفت که در کارنامه فیلمسازیشان، در کار اول خود موفق عمل کرده اند. در این زمینه صد البته میتوان به نام دیگری چون بهرام بیضایی (رگبار)، امیر نادری (خداحافظ رفیق)، علی ژکان (مادیان)، واروژ کریم مسیحی (پرده آخر)، بهروز افخمی (عروس)، حمید نعمت الله (بوتیک) و… نیز اشاره داشت که با ساخت اولین کار موفق خود، در عرصه فیلمسازی، گام نخست را محکم برداشته اند.

«مواجهه» ازجمله تولیداتی است که با وجود حضور در بیست وچهارمین جشنواره فیلم فجر (۱۳۸۴)، بیش از یک دهه، فرصتی برای نمایش همگانی و فراگیر پیدا نکرده است. با نمایش چنین اثری در گروه هنر و تجربه، با توجه به دیدگاه مثبت خود ابراهیمی فر، برای حضور چنین فیلم هایی در گروه هنر و تجربه، میتوان امیدوار بود که پشتیبانی جدی از این نوع فیلمها در این گروه سینمایی، هم به تقویت فیلمهای مستقل و تجربی که به طور معمول با بودجه های اندک ساخته میشوند، منجر شود و هم به یکی از موثرترین راههای رشد و ارتقای کیفی سینمای ایران بدل شود. هرچند که برای فراگیر شدن نمایش اینگونه آثار و درآمدزایی و تقویت جنبه های اقتصادی این دسته از تولیدات سینمایی نیز باید تمهیدات مناسبی اندیشیده شود.

فیلم «مواجهه» را در میان دیگر فیلمهای این کارگردان، ازجمله «نار و نی» (۱۳۶۷)، «تک درختها» (۱۳۸۶) و «شاید عشق نبود» (۹۶- ۱۳۸۳) میتوان اثری متفاوت دانست، چراکه در ساختار کلی خود نه شبیه «نار و نی» است و نه به کار چند بخشی (اپیزودیک) «شاید عشق نبود» شباهت دارد. شاید تنها وجه اشتراک این فیلمها، نوآوری در نوع روایت داستانی این آثار است که تا حدودی از شیوه های معمول و آشنا فاصله میگیرد.

فیلم «مواجهه» برای نمایش «سفرِ اشیا» در گردونه زمان، در به تصویر کشیدن آنچه در گذشته رخ داده، ناگزیر بوده است تا از شیوه بازگشت به گذشته (Flash Back) سود جوید، چراکه بخشی از حوادثی که به سرگذشت چند خنجر و دشنه قدیمی مربوط میشود، به زمان حکومت های ولایتی در کرمان مربوط میشود که هنوز سایه لوطیها در کنار گزمه های حکومتی حضوری پررنگ داشته است.

فیلم با سفر نیما (آرش وصفی)، یکی از وارثان آقابزرگ، از آمریکا به ایران و ورود به فرودگاه کرمان آغاز میشود. شاید از همان صحنه آغازین فیلم باید منتظر بود تا برخی از فضاها و اشیایی که در مکانهای مختلف می بینیم، در جای دیگری از فیلم، درست مثل دفعه پیش، تکرار شود. به همین دلیل است که نیما، در فرودگاه کرمان، وقتی با پسرعمویش، احمدرضا مهران معتمد (حمیدرضا پگاه) که به پیشوازش آمده، رو به رو می شود، یک مسافر مرد با لباس محلی بلوچی از کنارشان میگذرد و پسربچه ای نیز با دوچرخه اش در همان سالن انتظار دارد چرخ میزند و احمدرضا پسرعمویش، نیما را سوار ماشینی می کند که در فصل پایانی فیلم، مینا (مریم مقدم) نیز در فرودگاه سوار همان ماشین میشود و این بار به جای احمدرضا، دخترعموی مینا (ستاره اسکندری) به پیشوازش می آید. گذشته از مشابهت های مکانی و اشیایی که در هر دو فصل متفاوت فیلم، مشابه یکدیگر، بدون هیچگونه تغییری هم تکرار میشود، حتی ترتیب سایر کارهایی که نیما و مینا انجام میدهند نیز همگون است. (برای نمونه، هردو، بعد از رسیدن به فرودگاه، اول به دیدن زمین موروثی پدریشان در مسیر جاده نزدیک فرودگاه میروند، هر دو باید به محضر سری بزنند و هر دو در مسیرشان، با منظره یک وانت بار واژگون شده با بار انارهایی که در کف جاده پخش و پلا شده است، رو به رو میشوند!) بخشی از این مشابهت ها و یکسان بودن رویدادها را باید به حساب این گذاشت که مینا اعتراف میکند که همه آنها را در خواب دیده است. به همین روی، تکرار شدن برخی مکانها و اشیای مختلف (از فرودگاه و سالن انتظار فرودگاه گرفته تا ماشین احمدرضا و مسیری که از فرودگاه حرکت می کنند تا زمین موروثی و آن وانت بار واژگون شده در کنار جاده و…) منطق روایی درست و سنجیده ای پیدا می کند و برای مخاطب فیلم باورپذیر میشود.

حضور نیما در خانه قدیمی با اشیا و آرایه های زیبا و سنتی و دیدن نامزدش، رعنا (نیوشا ضیغمی)، بعد از ۱۴ سال، که حالا با پدر نابینا و ویلچرنشین خود زندگی میکند، تنها میتواند داغ دخترکِ چشم به راه و ناامید را تازه کند! به ویژه که با استفاده از تمهیداتی چون افتادن یک گلدان بلوری بزرگ از روی میز و تکه تکه شدن آن، دلشوره ها و ناامیدی های رعنا به نوعی تعبیر میشود و خونسردی و رابطه سرد و معمولی نیما نیز آخرین روزنه امید رعنا را در ذهنش کور میکند. هرچند که در فصل دیگری از فیلم، با دیدن احمدرضا در همان خانه قدیمی در کنار رعنا و پدر ویلچرنشین او، به نوعی صحنه یک خواستگاری رسمی در ذهن ما تداعی میشود.

در فصل هایی از فیلم که به واقعه بروز خشکسالی و کمبود شدید گندم به عنوان آذوقه اصلی مردم در کرمان، با حضور لوطی اسفندیار (حمیدرضا پگاه) و حسام (آرش وصفی) و افسون (نیوشا ضیغمی) که همگی در دو نقش متفاوت در فیلم ظاهر میشوند، رو به رو میشویم، بهانه ای برای درگیری و قتل پیش می آید تا با تاکید بر همان خنجرها و دشنه هایی که در گذشته های دور وسیله قتل بوده اند، حالا یک بار دیگر در این سال های نزدیک نیز در صحنه درگیری میان دکتر و میرفتاح در ریختن خونی دیگر ایفای نقش کنند!

نوعی اعتقاد به عدم قطعیت در نمایش برخی حوادث نیز در فیلم دیده میشود که برای نمونه، هم در مورد قدمت اشیا و هم در خصوص سرانجام کار برخی آدمها ازجمله حسام میتوان اشاره داشت که اگرچه تصویر کشته شدن او را در فیلم می بینیم، اما گفته میشود که حسام در یکی از بیمارستانهای بنگال (در هندوستان) بر اثر تب مالاریا جان باخته است!

«مواجهه» اگرچه برای تاکید بر سفر اشیای مورد استفاده در فیلم (خنجرها و دشنه ها) که گویا در قیاس با آدمها عمر بیشتری دارند، ناگزیر بوده است تا حوادث مختلفی را در دو بستر تاریخی گذشته و حال به نمایش بگذارد، با این همه، اگر حتی به روایت و نقل قول از شاهدان عینی که از سرگذشت آن اشیا باخبر بوده اند نیز بسنده میشد، شاید با محدود کردن زمان وقوع ماجراهای فیلم به زمان حال، فیلم میتوانست با تصاویر یکدست تر و فضاسازی های منسجم تری شکل گیرد.

حضور بازیگرانی چون حمیدرضا پگاه و قربان نجفی (یونس)، خدمتکار خانه اربابی، که با چهره پردازی متفاوتی – با گذاشتن لکه سفید روی مردمک یکی از چشمهایش- در هر لحظه از حضورش، تماشاگر فیلم را انگار به وقوع حادثه ای ناشناخته و تلخ دعوت میکند، به «مواجهه» گرمای خاصی بخشیده است که با تدوین کم نقص فیلم (کار عادل یراقی) و موسیقی مناسب و کم حجم خود، در مجموع کار قابل قبولی از سعید ابراهیمی فر را به تماشا میگذارد.

منبع: ماهنامه هنر و تجربه

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 98472 و در روز شنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۷ ساعت 18:16:43
2024 copyright.