اینها احتمالا اولین تفکرات تیم اتاق فکری مشترک میان سینماگران، بازی سازان و سیاستمداران امریکایی بوده است.
هدف آن است که همه با هم تلاش کنند تا دنیا، امریکا را به عنوان قدرتی مطلق و آزادی خواه باور کند و پرچمش همواره بر فراز آسمانها برافراشته باشد.
علم و فن جایگزینی مناسب برای توپ و تانک خواهد شد و ایدئولوژیها به واسطه متنهایی روانشناختی و تاثیرگذار، تولیداتی عظیم و تصاویری خارق العاده در ذهن افراد دیگر کشورها نفوذ خواهد کرد.
همه با هم برای ساختن یک تصویر (امریکای قدرتمند و حق طلب) تلاش خواهند کرد و نفوذ در خاک دشمن را با قیمتی بسیار پایینتر از جنگ افروزیها انجام خواهند داد.
بر همین اساس است که در فیلمهای ماجراجویانه ابر قهرمانهای امریکایی به جنگ فضائیان میروند تا دنیا را از تاریکی نجات دهند، در تولیدات سیاسی چهرهای وارونه از کشورها تصویرکرده و مردم آن کشورها را وامانده، بدبخت، بی چیز، خواهان کمک و مخالف نظامشان نشان میدهند، در قالب جنگ با شعار آزادی برای مردم دنیا به کشورهایشان لشکرکشی میکنند تا هر سرباز امریکایی در قاب دوربین بیشمار دشمن فرضی را به خاک و خون بکشد و بدین وسیله قهرمانانی بسازند افسانهای که کسی یارای مقابله با آنها را ندارد.
نخبههای علمی به کمک سینما گران میآیند و دلارهای امریکایی خرج ساختن وسایلی تازه و خلق فناوریهای نوین میشوند تا مخاطبان هر چه بیشتر تصاویر را باور کنند. صداها دالبی و تصاویر هر روز با کیفیتتر میشوند و شکلی تازه به خود میگیرند تا بر پرده سینماها و تلویزیونهای سه بعدی هرچه بیشتر این میدانهای نبرد را باور پذیر کنند؛ و بالاخره در آثار اجتماعیشان هر خانواده امریکایی سربازی جان بر کف بر سر میز غذا خواهد داشت تا همه با هم برای سلامتی کشور و پیروزی همیشگی دعا بخوانند.
گهگاه نیز تصویری تلخ، اما کوتاه از شرایط اقتصادی نشان میدهند تا برای مردم فقیر و پایین دست جامعه از شهروندان معمولی قهرمان بسازند. قهرمانانی که از دل هیچ و از میان مشکلات روزمره برخواسته و برای رسیدن به هدفشان تلاش میکنند تا زیر سایه پرچمشان که در اکثر قابهای سینمایی خودنمایی میکند به پیروزی برسند و به این شکل به مخاطبشان نوید آن را بدهند که در این کشور اگر بخواهی و برای خواسته ات تلاش کنی به نتیجه خواهی رسید.
کمی آن سو تر، اما بازی سازان، نبرد جنگ را به دیگر کشورها برده اند و اسلحههای امریکائی صهیونیستی شان را به دست نوجوانان و جوانان آن کشورها داده اند تا آنها مردمشان را در قالب بازی به خاک و خون بکشند و بی آنکه متوجه نفوذ آن بازیها بر ذهن و قلبشان بشوند، پرچم کشورشان را پائین آورده و پرچم امریکا را جایگزین آن کنند.
اتاق فکر آنها سالهاست که تشکیل شده و با ورود هر مدیر جدید هدفش را ادامه میدهد و چرخ دنده هایش از کار نمیایستد.
اتاق فکری که اگر دروغها و جنگ افروزیهای سیاسیون امریکایی برای منفعت طلبی، فروش اسلحه و کسب درآمد نبود و کشتارهای بی دلیل و شکستهای پی در پی امریکاییها در نبردهای واقعیشان رخ نمیداد و اندک سینماگران مستقلشان به برملا کردن تاثیرات منفی آن جنگها نمیپرداختند، شاید کمتر کسی باور میکرد آزادی خواهی امریکایی یک شعار دروغین باشد و سربازهایشان در میدان نبرد به راحتی شکست بخورند.
در سالهای اخیر، اما کشورهای دیگری همچون ژاپن، چین و هند نیز الگوی هالیوودی ساختن قهرمان از افراد معمولی را پیش گرفته و آثار درخشانی برای کشور و مردمشان تولید کرده اند تا به واسطه آنها حس ملی گرایی، امید به آینده و توان رسیدن به موفقیت را در بین مردمشان وسعت ببخشند.
حال در این میان ما چه کرده ایم؟
اتاق فکر ما تشکیل شده است؟ مسئولان فرهنگی مان برای این اتاق فکر، فکری کرده اند؟ هنرمندان، نخبگان و سیاسیون ما در کنار هم و دست در دست هم برای اهدافی واحد یعنی پرچم و منافع ملی دور هم جمع شده اند؟ هنر سینما و دنیای بازی سازی هرچند نوپای ما تا چه حد به کمک کشور، قویتر کردن اعتماد به نفس مردم و آرامش آنها آمده است؟ چه میزان برای نگارش فیلمنامههای ارزشی و اجتماعی مثبت وقت صرف کرده ایم و چه میزان برای زیباتر ساختن آنها سرمایه گذاشته ایم؟
فیلمهایمان از چه سخن میگویند؟ تنها نقد میکنند و کنایه میزنند یا راه کار ارائه میدهند و زیبایی هارا هم نمایش میدهند؟ چه تعداد از فیلمهایمان برای ساختن ایرانی بهتر بر روی پرده سینماها میرود و آثارمان در جشنوارهها به مردم آن سوی مرزها از کشورمان چه نشان میدهد؟
و در نهایت آنکه ما سلاح فرهنگیمان را به کدام سو گرفته ایم؟
به سمت دشمن یا خودمان؟
منبع: خبرگزاری صدا وسیما/ ایمان شمس