سینماسینما، بهرنگ ملکمحمدی
در میانههای دهه ۸۰ و به واسطه کار کردن در قسمت فرهنگی هنری یکی از ارگانها شاهد اتفاقات جالبی در حوزه ساخت مستندهای چهرهنگار بودم. سازمان فوق به یکباره تصمیم به ساخت چند مجموعه مستند درباره مفاخر شهر تهران، بزرگان سینمای ایران و شهروندان نمونه تهرانی گرفت و اتفاقات بامزهای در این میان رخ داد که بیش از همه چیز نشان داد در سینمای ایران سابقه، برنامه مشخص و هدفگذاری جدی درباره ساخت اینگونه فیلمها وجود ندارد.
در گام نخست ساخت فیلمها عمدتا به کسانی واگذار میشد که تجربه مهمی درباره این آثار نداشتند و این در مجموعه مستند پرترههای بزرگان سینمای ایران مشهودتر بود و در این میان حتی انتخاب سوژهها هم جای تامل داشت. نامهایی مانند بهرام بیضایی، ناصر تقوایی، سهراب شهیدثالث، امیر نادری و بسیاری از بزرگان دیگر سینمای ایران در برنامه ساخت دیده نمیشد، که نخست به نگاه مدیریتی تصمیمگیرندگان پروژه و پس از آن نبود هماهنگیهای لازم برای متقاعد کردن این چهرهها جهت حضور جلوی دوربین بازمیگشت. نکته جالب در این میان شیوه ساخت این فیلمها بود. در عمده آثار شکل فیلمها منحصر به صحبتهای سوژه و دوستان و همکاران درباره شخصیت مورد نظر میشد و اگر فیلمساز جوانی هم میخواست در این میان خلاقیت به خرج دهد، با نماهای عجیب و غریب سعی میکرد سوژه را در جایی نامتعارف قرار دهد. به عنوان مثال در یک مورد سوژه با پیژامه جلوی دوربین قرار گرفت و بعدا تهدید کرد اگر فیلم به نمایش عمومی درآید، شکایت خواهد کرد. در موردی دیگر سوژه که خود مانند مورد اول سینماگری بنام بود، به دلایل نامعلومی باز تهدید به شکایت کرد و احتمالا تصور میکرد فیلم چهره خوبی از او به تصویر نکشیده و از همه جالبتر فیلمی بود از فیلمسازی جوان که اتفاقا پسر
یکی از تهیهکنندگان مشهور سینمای ایران هم بود و بهشدت اصرار میکرد صحنه بیلیارد بازی کردن سوژه و پدرش از فیلم حذف نشود، بیآنکه بداند این صحنه چه کاربردی در فیلم دارد!
درباره مفاخر شهر تهران هم که به زندگی چند فقیه، علامه و شخصیت مهم مذهبی میپرداخت، فیلمهایی به سرانجام رسید که سوژه در قید حیات نبود و درباره کاراکترهای دیگر هم ماجرا تا چند سال بعد ادامه پیدا کرد تا کل مدیران وقت تغییر کردند و پروژه به همان سرانجامی دچار شد که میشد از ابتدا حدس زد. بررسی شرایط ساخت این پروژهها در دهه ۸۰ میتواند آینه تمامنمایی از مستندهای چهرهنگار در ایران باشد که قسمت عمده آنها فاقد خلاقیت و برنامهریزیهای کافی برای تولید هستند و در این میان ساخت فیلم درباره چهرههای تازه درگذشته هم خود داستان عجیب و غمانگیزی دارد. مستندهایی درباره زندهیادان فرهاد مهراد، فریدون فروغی و خسرو شکیبایی که بدون هر گونه کارکرد زیباییشناسانه صرفا حرکت بر روی موج احساسات مردمی درباره آدمهایی است که به واسطه مرگ بهاصطلاح پرفروش میشوند. مستندهایی که در فاصلهای کوتاه و صرفا بنا به نیاز بازار تولید میشوند و کارکرد و ماندگاری هنری در تاریخ ندارند.
مستند پرتره یا چهرهنگار بیش از آنکه درباره یک فرد یا حتی مکان باشد، توانایی به تصویر کشیدن یک دوران و زندگی را دارد و در این میان باید زندگی را آنچنان که هست، بنمایاند و نه آنکه مانند بسیاری از چهرهنگاریهای تصویری در سینما و تلویزیون درباره سوژه صرفا حرف بزند. این نکته احتیاج بسیاری به زندگی فیلمساز در یک دوره زمانی کافی با سوژه و محیط پیرامون او دارد که در شرایط تولیدی سینمای ما به یک رویا میماند و اگر هم اتفاق میافتد، بیشتر به علاقه شخصی فیلمساز بازمیگردد. شناخت سوژه و جهان او اولین گام برای یک مستند پرتره است تا درک متقابل و ارتباط دو سویه به خلق یک جهان قابل فهم و اشتراکگذاری تجربهای جدید برای مخاطب منتهی شود و از حالت یک فیلم شخصی و صرفا برای عدهای خاص خارج و به فیلمی تبدیل شود که عامه مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و به یک شناخت تازه از موضوع برسند.
درام عنصر گمشده بسیاری از مستندهای پرتره در ایران است. یک دوربین ثابت، عدهای از دوستان و همکاران و خود سوژه، اگر زنده باشد، عناصر تشکیلدهنده این مستندها هستند که در حقیقت به شکلی رادیویی درباره کاراکتر مورد نظر حرف میزنند و در لابهلای کلام هم چند نما از محل زندگی یا کار سوژه قرار داده میشود. این شکل فرمی بسیاری از مستندهای چهرهنگار در این سالهاست که دائم تکرار میشود و بهندرت شاهدیم فیلمساز با نگاهی دراماتیک، سوژه یا زندگی او را از زاویهای دراماتیک ببیند، یا او را در موقعیتی متفاوت و درگیرکننده قرار دهد؛ نکتهای که میتواند مستند چهرهنگار را از یک گزارش کلامی به روایتی تصویری و فعال برای نمایش زیست یک انسان در دوران خود تبدیل کند و در زیرمتن خود نگاهی جامعهشناسانه به دوران زمانی مورد نظر داشته باشد.
مستندهای چهرهنگار در ایران اساسا سفارشدهنده یا سرمایهگذار جدی به شکلی که تولید اینگونه مستندها در برنامههای همیشگیشان باشد، ندارند. عموما هر ارگان و نهاد دولتی و شبهدولتی بنا به سلیقه مدیران وقت و علاقهمندی شخصی آنها به سراغ چهرههایی میروند که یا با ایدئولوژی رسمی سازمان مورد نظر همخوانی دارد، یا یک سرمایهگذاری برای رزومه آینده سازندگان آنها محسوب میشود. از این جهت است که همواره پرترههای بسیاری درباره چهرههای رسمی ساخته میشود که از همان دقیقه اول میتوان سفارشی بودن آنها را حس کرد. البته این به خودی خود اشکالی برای سازنده و حتی سفارشدهنده محسوب نمیشود، اما سوال مهمی که وجود دارد، این است که وظیفه ساخت مستندهای چهرهنگار برای چهرههای فراموششده و غیررسمی تاریخ ایران بر عهده کیست؟ این دقیقا همان نکتهای است که باعث میشود تعداد مستندهای چهرهنگار ارائهشده به جشنواره سینما حقیقت در سال ۹۷ به پایینترین تعداد خود برسد و دور نیست زمانی که ساخت اینگونه آثار به شکلی جدی تعطیل و فراموش شوند. واکاوی این نکته نه بر عهده فیلمسازان جوان مستند، که بر عهده تصمیمگیرندگان و سیاستگذاران کلان سینمای ایران است تا از این شکل جذاب سینمای مستند حمایت کنند؛ گونهای که به شکل جدی نیاز به حمایتهای مالی دارد تا آن را از شکل دکوراتیو و آکسسواری برای جشنوارههای مستند، به قسمتی مهم از بدنه سینمای مستند ایران تبدیل کند. درست مانند آن چیزی که در سینمای جهان در مورد چهرههای فرهنگی، هنری، سیاسی و حوزههای دیگر اتفاق میافتد و در مرور زمان همین فیلمها به منبعی قابل استناد برای بحثهای پژوهشی و دانشگاهی تبدیل میشوند. کارکردی مفید، آکادمیک و دو سویه که ابتدا از تحقیق و پژوهش برای فیلمسازی استفاده میکنند و سپس به صورت معکوس همین فیلمها برای پژوهشهای دهههای بعد مورد بهرهبرداری قرار میگیرند.
مجموعه فیلمهای مستند چهرههای ایرانی که این روزها در گروه سینمایی هنر و تجربه در حال اکران است، میتواند آغازگر جنبشی در سینمای مستند باشد که مستند چهرهنگار را مستقل از هر گونه جو احساسی و مبتنی بر شهرت چهرهها، به آثاری جهت ثبت در تاریخ با کارکردهای پژوهشی تبدیل کند؛ چهرههایی که در پس غبار زمان و هیاهوی آدمهای در سطح، کارهای بزرگی انجام دادهاند و بسیاری از مردم آنها را نمیشناسند. حمید نفیسی، علیاکبر صنعتی، عبدالرحیم جعفری، اسماعیل خلج، توران میرهادی، پرویز تناولی، عباس یمینی شریف، همایون صنعتیزاده و علی دهباشی که همگی مفاخر فرهنگ، هنر و ادب ایرانزمین هستند. آدمهایی که در سکوت و گاه تنهایی و انزوا گامهای بسیاری در جهت پیشبرد اهداف فرهنگی یک سرزمین برداشتهاند. این مجموعه ۹ گانه میتواند گام نخست برای ساخت مستندهایی باشد که هدف اصلیشان نه ساخت یک مستند صرف، که آگاهیبخشی برای نسل جوانی است که انگار هیچ از گذشتهاش نمیداند. نسلی که نمیداند شعر «ما فرزندان ایرانیم» را چه کسی سروده، انتشارات امیرکبیر چه خدماتی در حوزه کتاب و نشر انجام داده و مجله کلک و بخارا چه جایگاهی در تاریخ نشریات فرهنگی و ادبی ایران دارند، و ندانستنهای دیگری که بسیار است. مستند چهرهنگار وظیفهاش کم کردن این ندانستنهاست و دانستن این موضوع جدی که جایگاه هماکنون ما با همه افتخارات و اشتباهات در تاریخ حاصل عمر آدمهایی است که مثل هیچکس نیستند. آنها فقط خودشاناند. فیلمهایی درباره سلاطین بی تاج و تخت فرهنگ ایران زمین…
منبع: ماهنامه هنروتجربه