یکی از اتهام هایی که برخی- از منتقدان گرفته تا تماشاگران و حتی سینماگران متوجه فرهادی می کنند این است که آثار او به اندازه کافی اجتماعی نیستند و داستان فیلم هایش، بویژه بعد از شهر زیبا، در حال و هوایی دور از اجتماع خشمگین ما سیر می کنند و هیچ اثری از التهاب های اجتماعی در آنها دیده نمی شود؛ این قضاوت البته بی دلیل هم نیست. در هیچ یک از ساخته های او اشاره ای به حوادث روزگار ما نیست. تو گویی او در جهان دیگری سیر می کند که هیچ ربطی به تحولات این دوران درشان نمی افتد؛ مگر بی اخلاقی.اما فراموش نکنیم که همین مقوله اخلاق، بن مایه اصلی نابسامانی های اجتماعی است. دروغ و قضاوت های آنی که پایه و اساس درستی هم ندارند، مضمون ساخته های چند سال اخیر او هستند.تصور می کنم برای روشن تر شدن ماجرا باید کارنامه فرهادی را به دو دوره تقسیم کرد. دوره اول که شامل سریال های تلویزیون نوشته او و فیلم های سینمایی رقص در غبار، شهر زیبا وفیلمنامه دایره زنگی ساخته همسرش پریسا بخت آور می شود و فقرمحوری، تماتیک اصلی شان را تشکیل می دهد. دوره دو که از چهارشنبه سوری آغاز می شود و با درباره الی و جدایی نادر از سیمین ادامه پیدا می کند؛ یعنی آثاری که درشان فقر محوری و همرایی با محرومان، جایش را به نقد اخلاقی بویژه در میان طبقه متوسط شهری می دهد. از منظر کسانی که پیگیر روند فیلمسازی او هستند، در دوره اول، فرهادی فیلمسازی است معترض و لاجرم اجتماعی به مفهوم متعارفش در جامعه سیاست زده ما. به عنوان نمونه شهر زیبا رویکردی یکسر انتقادی به برخی مسائل حاد اجتماعی دارد. از جمله مقوله قصاص که به عنوان یک روش قضایی در نظام جمهوری اسلامی، باعث بروز واکنش هایی در سطح جهانی هم شده است.او در این فیلم یک اصل دینی که مبنای کار قضاوت درباره متهمان به قتل است را به چالش می کشد. از این منظر فرهادی ازجمله نخستین هنرمندانی به شمار می آید که در مقابل برخی قوانین جزایی، موضعگیری می کند و از منظری اومانیستی آن را مورد انتقاد قرار می دهد.شخصیت اصلی این فیلم جوانی است که در نوجوانی مرتکب قتل شده و حالا که به هجده سالگی رسیده، طبق موازین باید اعدام شود.تلاش خواهر و دوست هم بند او برای رهایی اش از این حکم، چارچوب داستانی فیلم را تشکیل می دهد.رویکردی بشدت اجتماعی که تا پیش از این دست کم با این صراحت در هیچ فیلمی شاهدش نبوده ایم. اما در دوره دوم، او دیگر از این موضعگیری های تند اجتماعی دوری می جوید و وارد عرصه اخلاقیات می شود. می توان از خیر مقایسه این دو رویکرد گذشت و بنا را بر این گذاشت که او از سر محافظه کاری به سراغ موضوع هایی می رود که از دیدگاه جامعه شناسی، نفسانیت فردی انسان ها را بر نقد شرایط اجتماعی ترجیح می دهد. حتی می توان پا را از این هم فراتر گذاشت و گفت که موضوع تعهد فرزند نسبت به پدر که در جدایی نادر از سیمین مطرح می شود یا انفعال شخصیت اصلی فیلم «گذشته» در قبال موقعیت همسر سابقش و انتقام شخصی عماد در «فروشنده»، جنبه اجتماعی و همه شمول ندارند و به دغدغه های شخصی بیشتر شبیه اند تا دغدغه های اجتماعی. همه این نکات از یک سو می توانند درست باشند و از سوی دیگر نادرست، چون در بطن این داستان های شخصی هم می توان رگه هایی از اعتراض – نه به صورت علنی – اما به صورت نهفته را دید و همچنان بر این باور بود که فرهادی سینماگری است با گرایش اجتماعی اما نه به شیوه پیروان رئالیسم سوسیالیستی بلکه به شیوه درام نویسان و رئالیست های کلاسیک که با تکیه بر مضامین ازلی و ابدی، آثار ماندگاری خلق کرده اند. به عبارت دیگر او یک سینماگر رئالیست به مفهوم شناخته شده اش است که فارغ از جغرافیای فرهنگی و طبیعی، مشکلات اجتماعی بشر امروز را مورد نقد قرار می دهد. همین مقوله بی اخلاقی که بن مایه چهارشنبه سوری، درباره الی، جدایی و… را تشکیل می دهد، از مواردی است که محدود به جغرافیای خاصی نیست.در تمامی جوامع بشری می توان نمودهایی از این نابسامانی ها را دید.برخی معتقدند دوران روایت های کلان گذشته و هم در ادبیات و هم در سینما، بیشتر موقعیت ها گونه گون و به عبارتی خرده روایت ها حرف اول را می زنند. اما فرهادی همچنان دلبسته روایت های کلان است. شاید از همین روست که آثار او در همه جای جهان مخاطبان خود را پیدا می کند، چون همه انسان ها فارغ از رنگ و نژاد و قومیت، ویژگی های مشترک دارند. از جمله دروغ گفتن، پنهان کاری، « کور خود و بینای دیگران بودن»… که خصلت هایی جهان شمولند. بنابراین فرهادی به مفهوم عام کلمه یک هنرمند جامع نگر است که زیر بیرق خاصی سینه نمی زند.به گمان من سوء تفاهم هایی که درباره او و آثارش وجود داد، ناشی از عدم درک درست از اصطلاح «اجتماعی» است.معمولاً این واژه در افواه با اعتراض و لاجرم سیاسی کاری مترادف شده است. نکته دیگر این که برخی واژه اجتماعی را به عنوان یک ژانر هنری به کار می برند و من نیز سال ها همین تصور را داشتم؛ در حالی که ژانر بر مبنای برخی مشترکات ظاهری تعریف می شود. مثلاً وقتی می گوییم ژانر وسترن، یعنی نوعی فیلم که درباره کابو ها و گله داران و راهزنان و آدم هایی از این قیبل است که روزگاری در غرب وحشی می زیسته اند یا ژانر جنگی که خب معلوم است درباره جنگ و جنگاوران است و حوادثش در میدان جنگ رقم می خورد. بر این اساس، اگر اجتماعی بودن یک فیلم را به عنوان ژانر درنظر بگیریم، وجوه مشترک و عناصر ثابت این ژانر کدامند؟ آیا این ژانر به جز نقد مسائل اجتماعی از نظر عناصر ظاهری وجوه مشخصی دارد؟ معلوم است که ندارد. پس بهتر نیست به جای اصطلاح ژانر اجتماعی، بگوییم سینمای اجتماعی که به هر حال مفهوم روشن تری را به ذهن متبادر می کند؟ من بر این عقیده ام که فرهادی در تمامی ساخته هایش رویکرد اجتماعی روشن و پرقدرتی دارد و این بالطبع از سابقه و موقعیت خانوادگی و اجتماعی او ناشی می شود. نه او که اغلب سینماگران متعهد ما – به مفهوم غیرسیاسی اش البته – دارای چنین گرایشی هستند. به عنوان نمونه فیلمساز فرهیخته ای مثل مهرجویی، که در جامع نگری اش تردیدی نیست هم، وقتی به سراغ موضوعی کاملاً ملودراماتیک می رود و فیلم لیلا را می سازد، نگرش اجتماعی اش و نقد سنت در مقابل مدرنیته از لا به لای این داستان کاملاً شخصی بیرون می زند. اگر با این دید به ساخته های فرهادی نگاه کنیم، خواهیم دید که او همچنان جامعه گرا مانده است وخواهد ماند، چون دست خودش نیست. به قول معروف این جوری بار آمده است.
*منتقد سینما