غزاله سلطانی در لوموند در یادداشتی که بخشهایی از آن در ادامه میآید، نوشت:
در اتفاقی بیسابقه در تاریخ سینما، چهار فیلمساز ایرانی با چهار پرچم متفاوت راهی اسکار شدهاند: «یک تصادف ساده» ساخته جعفر پناهی زیر پرچم فرانسه؛ «چیزهایی که میکُشی» ساخته علیرضا خاتمی بهعنوان نماینده کانادا؛ «خرگوش سیاه، خرگوش سفید» ساخته شهرام مکری از سوی تاجیکستان؛ و «علت مرگ: نامعلوم» ساخته علی زرنگار بهعنوان نماینده رسمی ایران. پدیدهای که شاید در نگاه نخست عجیب به نظر برسد، اما در عمق، حقیقتی روشن را آشکار میکند: سینمای مستقل ایران خانهاش را از دست داده و اکنون در جهان پراکنده شده است.
برای من، بهعنوان زنی که سالها با سانسور، مردسالاری نهادی و حذف سیستماتیک مواجه بود و در نهایت راهی جز ترک کشور ندید، این لحظه ترکیبی است از شادی و اندوه. شادی از اینکه با وجود همه محدودیتها، صدای مستقل سینمای ایران هنوز میتواند از مرزها عبور کند؛ و اندوه از اینکه ایران – این سرزمین مادریِ زخمی و کهن – دیگر قادر نیست فرزندان هنرمندش را در آغوش بگیرد.
چهار فیلم، چهار پرچم – اما یک ریشه مشترک
چهار مسیر، چهار روایت، اما همه به یک نقطه میرسند.
جعفر پناهی که ساکن ایران است، فیلم «یک تصادف ساده» را در ایران، بدون مجوز و زیر سایه ممنوعالکاری ساخت. حکم چند ساله ممنوع الخروجیاش تازه به اتمام رسیده بود که توانست در جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ حضور یابد و برنده نخل طلا شود. اما فیلم را فرانسه نماینده رسمی خود کرد. این انتخاب بیش از آنکه موفقیتی سینمایی باشد، بیانیهای سیاسی است: جهان صدایی را حمایت میکند که وطنش او را به سکوت واداشته است. و امروز، بار دیگر در زمان نگارش این مقاله، پناهی به دلیل چند اظهار نظر انتقادی در فستیوالهای خارجی به یک سال زندان محکوم شده است؛ مجازاتی که نشان میدهد در حکومت جمهوری اسلامی نه ساختن فیلم، که حتی «حرفزدن» نیز میتواند جرم باشد.
علیرضا خاتمی – که مدتهاست از ایران مهاجرت کرده – پس از سالها تلاش برای ساخت «چیزهایی که میکُشی» در ایران و صادر نشدن پروانه ساخت بهخاطر نپذیرفتن سانسور، فیلمش را در ترکیه به زبان ترکی ساخت، و طبق گفته خودش حسرت ساخت فیلم به زبان فارسی به دلش ماند. امسال کانادا نماینده او شد.
پرسش ساده اما دردناک این است: چرا فیلمساز ایرانی باید برای دیدهشدن از کشورش خارج شود؟
شهرام مکری در ایران زندگی میکند، اما فیلم «خرگوش سیاه، خرگوش سفید» را در تاجیکستان ساخت؛ بدون رعایت حجاب اجباری، بدون دستگاه سانسور، بدون مراحل طولانی پروانه ساخت و نمایش. فیلم نتوانست واجد شرایط اسکار شود، اما تصویری مهم ساخت: فیلمساز تنها زمانی میتواند آزادانه کار کند که از مرزهای وطن عبور کرده باشد.
و بنیاد سینمایی فارابی، در اقدامی متناقض، پس از سه سال توقیف «علت مرگ: نامعلوم» در دولت قبلی، همین فیلم را ناگهان در دولت جدید بهعنوان نماینده رسمی کشور انتخاب کرد. فیلم مستقل و کمهزینه است، اما «قابلقبول» برای ساختار رسمی. و همین تعریف «قابلقبول بودن»، خود معنای سانسور است.
در این میان، یک نکته اساسی وجود دارد: نه «یک تصادف ساده» و نه «خرگوش سیاه، خرگوش سفید» اصلا امکان بررسی رسمی در ایران را نداشتند. بنیاد سینمایی فارابی تنها فیلمهایی را بررسی میکند که پروانه ساخت و نمایش داشته باشند. فیلم پناهی بدون مجوز ساخته شده و با حضور زنان بیحجاب از خطوط قرمز عبور کرده؛ فیلم مکری نیز خارج از نظام نظارتی جمهوری اسلامی تولید شده است. بنابراین هر دو فیلم، حتی بدون ورود به مرحله ارزیابی، از نظر ساختار رسمی «غیرقابل بررسی» محسوب میشدند. این سازوکار بهخوبی نشان میدهد که سینمای مستقل ایران پیش از رقابت جهانی، ابتدا در خانه خود حذف میشود.
این چهار داستان، در عمق، یک حقیقتاند:
سینمای مستقل ایران دیگر یک جغرافیا نیست؛ یک وضعیت است. وضعیتی که نامش بیجاشدگی است.
بیجاشدگی: از نظریه تا تجربه
«بیجاشدگی» تنها یک وضعیت جغرافیایی نیست؛ مفهومی است که در فلسفه معاصر برای توصیف تجربه انسانیِ از دست دادن خانه به کار میرود. ادوارد سعید آن را «شکافی التیامناپذیر میان انسان و خانهاش» مینامد؛ شکافی که حتی بازگشت هم ترمیم نمیکند.
سیمون وی آن را «ریشهکَندگی» میخواند؛ وقتی آدمی از معنایی که او را ساخته جدا میشود.
هانا آرنت بیجاشدگی را معادل «بیتابعیتی» و از دست دادن حقِ داشتن حقوق میداند. در حوزه سینما، حمید نفیسی بیجاشدگی را وارد فرم و تصویر میکند:
فیلمساز تبعیدی همیشه با «لهجه» فیلم میسازد، لهجه جداشدن از خانه، زندگی در فاصله، و روایت از مرزی میان دو جهان.
امروز، این دقیقترین تعریف از وضعیت فیلمسازان مستقل ایرانی است: هنرمندانی که مهاجرتشان انتخاب نیست، بلکه پیامد فشار سیاسی، سانسور و فقدان آزادی بیان است.
سینمای مستقل ایران را به رسمیت بشناسید
امروز سینمای ایران بیش از هر زمان دیگری به نگاه جهانی نیاز دارد – نه نگاهی از سر ترحم یا کنجکاوی، بلکه نگاهی آگاه، مسئولانه و دقیق.
فستیوالها، نهادهای فرهنگی و مخاطبان باید میان سینمای رسمی و سینمای واقعی ایران تمایز قائل شوند.
سینمای رسمی با بودجه و ایدئولوژی ساخته میشود؛
سینمای مستقل – چه در ایران، چه در تبعید – با خطر، هزینه شخصی و مقاومت شکل میگیرد.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» صدایی تازه به ایران داد؛ سینمای مستقل امروز ادامه همان صداست.
از جهان میخواهم:
سینمای مستقل ایران را به رسمیت بشناسید. از آن محافظت کنید. و اجازه دهید صداهایی که سالها خاموش شده بودند، بالاخره شنیده شوند.
