سینماسینما، امیر حسین محمودی
عده ای از ماموران ویژۀ مبارزه با مواد مخدر، مشغول تعقیب رد پای یک قاچاقچی بزرگ و تلاش برای دستگیری او هستند. در میان این عده، ماموری هست که فرزندش بدست این قاچاقچی کشته شده و این مامور به دنبال فرصتی برای گرفتنِ انتقام شخصی است. در بخشی از این ماموریت، نیروهای پلیس وارد یکی از مخفیگاه های قاچاقچی ها می شوند و دریچه ای مخفی در زمین را می یابند. ماموران به سرعت دریچه را باز می کنند و پایین می روند که ناگهان انفجاری مهیب در آن زیر زمینِ مخفی رخ می دهد و ماموران جان خود را از دست می دهند.
اشتباه نکنید. آنچه در بالا خواندید خلاصه ای از فیلم “متری شیش و نیم” نیست! بلکه بخشی از داستان فیلم “سیکاریو” به کارگردانی “دنیس ویلِنوو”، ساخته سال ۲۰۱۵ کشور آمریکاست! “متری شیش و نیم” فیلمی است که این روزها نظر بسیاری را به خود جلب کرده و بیشترِ ببیننده ها پس از دیدنِ این فیلم با دهانی باز از سالن خارج می شوند و لب به تحسین و تمجید آن باز می کنند. وقتی از ببیننده ها، دلیلِ خوب بودنِ این فیلم و تحت تاثیر قرار گرفتن آن را می پرسیم؛ همه به تعداد زیاد سیاهی لشگر ها و شکل و ظاهر آنها؛ بازی های خوب، جلو های ویژۀ عالی و واقعی و تاثیر گذار بودنِ لوکیشن ها اشاره می کنند. درست است؛ در “متری شیش و نیم”، از چند صد معتاد و کارتن خوابِ واقعی که حتی به گریم و طراحی لباس هم نیاز نداشته اند استفاده شده. الحق و والانصاف که حضور این تعداد معتادِ به آخرِ خط رسیده و نشان دادن فضای تاثیر گذارِ بازداشتگاههای نیروی انتظامی، آب و رنگ و جلوۀ خاصی به این فیلم بخشیده. اما آیا چنین عواملی باعث می شود یک فیلم، اثر خوب و هنرمندانه ای باشد؟ یا تعداد، شکل و ظاهر سیاهی لشگرها و لوکیشن ها؛ بازی های هنرمندانه، گریم، طراحی لباس، دیالوگ های خلاق و … همه و همه حاشیه هایی هستند که باید به کمکِ متنِ فیلم؛ که یک داستان و قصۀ خوب و قوی است بیایند؟
“متری شیش و نیم” نمونه ای بسیار خوبی است از آنچه من “سینمای حاشیه” می نامم. سینمایی که در آن فیلمنامۀ قوی و داستانِ خوب و منطقی وجود ندارند و فیلمسازی که به ناتوانی خود در ساختن و پرداختنِ فیلمنامۀ جان دار و روایتِ جذاب و پُر کِشش آگاه است، سعی می کند با تاکید و پُر رنگ ساختنِ اِلِمانهای حاشیه ای فیلم؛ (مانند ابعاد بزرگِ تولید، سیاهی لشگر، گریم، انتخابِ لوکیشنِ خاص و…) اثری قابل توجه ایجاد کند. چنین فیلمهایی مانند بنایی هستند که در ساختِ آن از بهترین مصالح، مانند نفیس ترین انواعِ سنگ، سرامیک، کابینت، شیرآلات و… استفاده شده؛ اما همۀ این مصالحِ عالی و درجۀ یک، در بنای بیست طبقه ای به کار رفته اند که روی پِی ساختمانِ پنج طبقه احداث شده و اسکلت و ستونهای آن مقاوم و استاندارد نیستند و هر لحظه ممکن است فرو بریزند.
بزرگترین مشکلِ “متری شیش و نیم” نداشتنِ خط سیر داستانیِ درست و مشخص است. در اینجا فیلمساز سعی می کند از چند موضوعِ کلی، مجالی بتراشد تا حضورِ تاثیر گذارِ چند صد معتاد که چهره و ظاهری به راستی رقت انگیز دارند را به نمایش بگذارد و از این راه نظر مخاطب را جلب کند و فیلم خود را خاص و برجسته نشان دهد. این ترفند روی مخاطبِ عام و غیر متخصص و همینطور منتقدانی که سطحِ سلیقۀ آنها در حد سینمایِ بی بضاعتِ امروزِ ایران است، تاثیر می گذارد. ولی نمی تواند چشمانِ کسانی که درکی درست و عمیق از سینما دارند را بفریبد. چرا که نگاه های تیز بین، از ظاهرِ پر رنگ و لعابِ فیلم عبور می کند و استخوان بندی ضعیف فیلمنامه و فقدانِ قصۀ منسجم و به هم پیوستۀ آن را می بیند.
اما واقعا داستانِ فیلمنامه متری شیش و نیم چیست؟
-اینکه یک مامور مبارزه با مواد مخدر چند ماه قبل مقداری مواد مخدر را گم کرده و به این دلیل در مظانِ اتهام قرارگرفته؛ و اکنون دقیقا همام مقدار مواد مخدر پیدا شده بدون اینکه اثری از قاچاقچی حاملِ آن وجود داشته باشد؟
-اینکه فرزندِ یکی از ماموران پلیس توسط یک قاچاقچی بزرگ به قتل رسیده و اکنون آن قاچاقچی دستگیر شده و آن مامور به دیدۀ نفرت به او می نگرد؟
– نشان دادنِ روندی که تیم های مبارزه با مواد مخدرِ ناجا برای دستگیری قاچاقچی ها طی میکنند؟
– نشان دادنِ زحماتِ نیروی انتظامی و امکاناتِ این نیرو در مبارزه با قاچاق؟
– یا بطور کلی، نشان دادنِ زندگی یک قاچاقچیِ شیشه و بررسی اینکه چطور او به چنین راهی کشیده شده و همدردی با او؟
همانطور که گفتم و در ابتدای مطلب هم اشاره شد. سازنده متری شیش و نیم می دانسته که مبارزه با مواد مخدر موضوعی است که می تواند مجالی بسیار عالی را برای ایجاد تصاویر و جلوه های بصریِ آنچنانی و خیره کننده در اختیار او بگذارد. اما در عینِ حال از ساختن و پرداختنِ قصه ای قوی و منسجم عاجز بوده. به همین دلیل از تِم و موضوعِ اصلی فیلمِ هالیوودی “سیکاریو” تقلید کرده و فیلمی ساخته که در آن با پر رنگ کردنِ حواشی، نظر ببنندگان را جلب و نگاه آنها را میخکوب کند. نکته خجالت آور اینکه یکی از سکانس های فیلم (صحنه انفجارِ مخفیگاهِ زیرزمینی) دقیقا و مو به مو از سکانس مشابه در “سیکاریو” تقلید شده است!
البته تقلید در آثار “سعید روستایی” چیز جدیدی نیست. چرا که رد پای سینمای “اصغر فرهادی” در بخش بزرگی از فیلمِ قبلی او، “ابد و یک روز” و سکانسهای زیادی از “متری شیش و نیم” به وضوح دیده می شود. جیغ و داد، زد و خورد و بازی های پُر داد و قال، فضای عاری از آرامش، دعوا ها و مشاجره های لفظیِ پر تنشی که عملا اضافی هستند و هیچ نقشی در پیشبرد قصۀ فیلمنامه ندارند، (البته اگر اصلا قصه ای وجود داشته باشد) همه از تاثیراتِ “اصغر فرهادی” بر سینمای “سعید روستایی” و بیشترِ فیلمسازهای معاصر ایرانی است. به شکلی که در سالهای گذشته، پس از موفقیتِ چشمگیرِ “جدایی نادر از سیمین” کمتر فیلمی را دیده ام که تاثیرهایی که به آنها اشاره شد را در بر نداشته باشد. این موضوع نشان از بی بضاعتیِ سینمای ایران دارد. البته این واضح است که افراد، بویژه هنرمندان، تحت تاثیر آثارِ هم قرار، و از هم الهام می گیرند. اما این تاثیر پذیری حد و مرزی دارد. فرض کنید دو نفر با هم قرار ملاقات دارند و به مدت یک ساعت یکدیگر را می بینند؛ و یکی از این دو نفر به قدری تحت تاثیرِ نفرِ دوم قرار می گیرد و شیفتۀ او می شود که از فردای آن روز سعی می کند دقیقا مانند آن شخص لباس بپوشد و از آرایش ظاهر او تقلید کند. حتی سعی میکند مانند او حرف بزند و لهجه و طرز سخن گفتن او نیز به شکلِ آن فردِ تاثیر گذار در می آید. آیا این میزان از تاثیر پذیری طبیعی است؟ آیا این حد از تقلید نشانه این نیست که شخصِ مقلد، فردی رشد نیافته و بی هویت است؟ این دقیقا اتفاقی است که پس از موفقیت “جدایی نادر از سیمین” در سینمای ایران روی داد. ظاهرا بسیاری از فیلمسازان جوان ایرانی، سودای رسیدن به نقطه ای را دارند که “فرهادی” به آن رسیده. بالا رفتن از پله های صحنه مراسم “اسکار”، “گلدن گلوب” یا “کن” و به دست آورن آن جوایز رویایی. اما مشکل اینجاست که این فیلمسازها از دانش، تفکر و خلاقیتِ امثالِ “فرهادی” بی بهره هستند و چون هویتِ هنری شکل گرفته ای ندارند و از ساختنِ آثار قوی عاجزند؛ سعی می کنند برای مانند “فرهادی” شدن، مانندِ “فرهادی” فیلم بسازند و از او تقلید کنند. غافل از اینکه اگر خودِ “فرهادی” می خواست از کسی تقلید کند، هیچگاه موفق نمی شد و در حد یک فیلمساز مقلد باقی می ماند.
همانطور که اشاره شد، داد و بیداد، دیالوگ های همراه با تشنج، صحنه های مشاجره و حتی زد و خورد که نقشی در شکل گیری و پیشبرد قصه ندارند و نبودشان نقصی در روند داستانی فیلم ایجاد نمی کند؛ از جمله تقلیداتی هستند که در آثار سعید روستایی از سینمای فرهادی دیده می شوند. این تقلید ها در فیلمِ قبلی این فیلمساز تا حدی است که به جرات می توان گفت می شد نیمی از فیلمِ “ابد و یک روز” را حذف کرد، بدون اینکه سکته و نقصی در روندِ رویدادهای فیلم ایجاد شود. اما دلیل وجود این همه مشاجره و دیالوگ های متشنج در فیلمهای ساخته شده در سالهای اخیر چیست؟ ماجرا این است که یکی از مولفه های اصلی در نوشتنِ یک فیلمنامه خوب و جذاب، ایجاد هیجان در روند داستان است. به این معنا که نویسنده گره هایی را در داستانِ خود می گنجاند که گُنگیِ این گره ها و غیر قابل پیش بینی بودنِ وقایعی که بیننده انتظارشان را می کِشد، حسِ هول و وَلا و هیجان را در او ایجاد می کند. بی شک ایجاد چنین گره هایی در قصه و خلقِ داستانی پُر هیجان، کارِ هر کسی نیست و دانش و خلاقیتی می طلبد که بیشترِ فیلمنامه نویسان معاصر ایرانی از آن بی بهره هستند. بنابراین، این دسته از فیلمسازها، از جمله سعید روستایی با تاثیر پذیری از سینمای اصغر فرهادی، ایجادِ تنش و فشارِ روانی را با خلق هیجان اشتباه می گیرند و با گنجاندنِ صحنه های دعوا و درگیری و مشاجره های لفظی، سعی در ایجاد هیجان در فیلم خود را دارند. در صورتی که این هیجان نیست، بلکه تنش و فشار عصبی و روانی است. نکته اینکه این نوع تنش روانی در فیلمهای اصغر فرهادی اضافی نیست و برای تعریفِ شخصت های داستان و پیشبرد قصه از آن استفاده می شود و اگر حذف شود، روند داستان دچار نقص خواهد شد. اما در جای جایِ “متری شیش و نیم” شاهدِ دیالوگ های تند، دعوا ها و مشاجره های لفظی هستیم که کاملا اضافی هستند و هیچ نقشی در پیش بردنِ قصه ندارند و حذفشان هیچ تاثیری بر خطِ سِیرِ داستان نخواهد گذاشت. این را اضافه کنید به حرکات و رفتارهای نمایشیِ بدون توجیحِ منطقی و غیر ضروری که فیلمساز از آنها برای خاص تر نشان دادن برخی سکانس ها استفاده کرده. مانندِ صحنه ای که در آن پلیس، نامزدِ سابقِ قاچاقچیِ تحت تعقیب را احضار کرده و مامور پلیس قصدِ سوال از او را دارد. این مامور به شکلی اغراق شده از همه همکاران و حاضران ، میخواهد که اتاق را ترک کنند و او را با فردِ مطلع تنها بگذارند. پس از بیرون کردنِ همه با اصرار و داد و قالِ بسیار؛ مامورِ مربوطه سوالهایی را از نامزدِ قاچاقچی می پرسد که هیچ ضرورتی در آنها برای بیرون کردن دیگران از اتاق، و پرسیدنشان در تنهایی دیده نمی شود و این تنها تلاشی نمایشی، غیر منطقی و فاقد مفهوم از سوی فیلمساز برای جذاب کردن و خاص نشان دادنِ صحنه ایست که حتی حذفِ آن تاثیرخاصی در فیلم نمی گذاشت. همۀ اینها را اضافه کنید به بازیِ پر سر و صدا و پر تنشِ پیمان معادی با آن صدای خش دار که پس از تجربۀ “جدایی نادر از سیمین” گویی فکر می کند بازی همراه با حرکات فیزیکی تند، داد و فریاد و دیالوگ های عصبی، به بخشی از هویتِ هنری او تبدیل شده.
البته اتفاقات عجیب و غریب و غیر منطقی در “متری شیش و نیم” به مثال بالا ختم نمی شود. در بخشی از فیلم، ماموران وارد آپارتمان فوق لوکس و اشرافیِ قاچاقچیِ تحت تعقیب می شوند و او را در حال اغما در استخر، در حالی که مقدار زیادی دارو برای خودکشی استفاده کرده می یابند. سوال اینجاست که چرا باید یکی از بزرگترین قاچاقچی های شیشه کشور که ثروتی کلان بدست آورده و به تمام آروزهای دوران کودکی خود رسیده؛ در اوج موفقیتِ شغلی خود دست به خودکشی بزند؟
در بخش دیگری از فیلم، در جایی که نبوغ فیلمساز به نقطه اوج می رسد، مامورانی که در حالِ انتقالِ این قاچاقچیِ دستگیر شده هستند؛ در پیِ مشاجره ای، خودروی حملِ مجرم را در خیابان متوقف و او را پیاده می کنند. سپس دستبندِ او را باز می کنند و به وی اجازه می دهد می دهند!!! مجرم هم پا به فرار می گذارد ولی چند ده متری دور نشده، خود می ایستد و دوباره تسلیم ماموران می شود. از میزان خلاقیت و نبوغ نویسنده برای ساختن و پرداختنِ سکانسی چنین خنده دار و دور از عقل و منطق که بگذریم؛ می توان حدس زد که مقصودِ فیلمساز این بوده که این قاچاقچی چنان به آخر خط رسیده که حتی اگر ماموران هم دستبند او را باز کنند، او خود توان فرار و گریز از آنچه مرتکب شده، و یا سرنوشت خود را ندارد. اما سوال اینجاست که در عالم واقع، کدام مامور مبارزه با مواد مخدر به چنین مجرمی اجازه فرار می دهد و کدام مجرمِ محکوم به اعدام وقتی دستبندش باز می شود، خود توان فرار از اعمالش را ندارد؟؟؟
آنچه بیش از هر چیز ماهیتِ قصۀ نداشتۀ “متری شیش و نیم” را زیر سوال می برد؛ همدردی با شخصیتِ منفی و منفورِ داستان است. یک قاچاقچیِ زبدۀ مادۀ مخدر شیشه که تا خرخره در جرم و جنایت فرو رفته و هزاران انسان را به کام مرگ و نیستی فرستاده. فیلمساز در پایان فیلم به فقر و نداریِ خانواده این قاچاقچی در دوران کودکی و نوجوانی و مسائل و عقده هایی که انگیزۀ رو آوردن به قاچاق مواد مخدر را در او ایجاد کرده می پردازد و انگار تمام سعی و تلاش خود را به کار می بندد که بیننده را به دلسوزی و همدردی با او تشویق کند. نقطه اوجِ این همدردی، صحنه بسیار لوس و سانتیمانتالِ برهنه شدنِ کودکی که از بستگانِ متهم است، در ملاقاتِ آخر؛ و اجرای حرکات ژیمناستیک در مقابلِ اوست. چرا که این متهمِ سابقه دار در کودکی آرزوی ژیمناست شدن داشته و به آرزوی خود نرسیده است!!! اما به راستی اگر جایی برای همدردی وجود داشته باشد، چه کسی یا کسانی سزاوار این همدردی هستند؟ معتادان و قربانیانِ مواد مخدر که روستایی با بهره برداری از همانها به فیلمِ خود رنگ و لعاب بخشیده؛ یا قاچاقچی هایی که به طمع پول، ثروت و زندگی اشرافی هزاران نفر را به کام مرگ می فرستند؟ هدف سعید روستایی از ارائه این نوع نگاه در رابطه با یک قاچاقچی چیست؟ اینکه بیننده، تبدیل شدن به یک قاچاقچی مواد مخدر را عملی موجه بداند؟ قاچاقچی ها را قضاوت نکند؟ یا اینکه دلش برای یک قاچاقچی که از راه سیاه روز کردنِ خیلی عظیم، ثروتی میلیونی گرد آورده، بسوزد؟
نکته دیگر درباره فیلمهای سعید روستایی این است که او نامِ آثار خود را به شیوه ای خلاق ولی عاری از مفهوم، با بر گرفتنِ عبارتی از یک ماجرای نه چندان مهم در خلال فیلم می گیرد. برای مثال، اینکه ترمۀ روی قبر متری چهار و نیم بوده و چلوارِ کفن، متری شیش و نیم! و فیلمساز این اختلاف قیمتِ بین ترمه و چلوار را به قدری مهم دانسته که آن را بعنوانِ یکی از دلایلِ موجه، برای رو آوردنِ شخصیتِ فیلم، به قاچاق مواد مخدر مطرح می کند و به چنین مطلبی آنقدر بها می دهد که نامِ فیلم خود را هم از آن می گیرد.
نکته آخر اینکه سعید روستایی فیلمسازی است که به بیراهه گام نهاده است. و دردناکتر اینکه در جامعه ای هنری، که سطح سلیقۀ بسیاری از فیلمسازها، منتقد ها و مخاطب های آن به حداقل رسیده، به به و چه چه ها و تعریف و تمجید کسانی که پوسته ظاهری و رنگ و لعابِ فریبندۀ “ابد و یک روز” و “متری شیش و نیم” را می بینند و از درکِ عمیق ماهیت سینما و تشخیص فیلم خوب از بد عاجز هستند؛ امثال “روستایی” را بیشتر و بیشتر در چاهِ خودباوری و اعتماد به نفسِ کاذب فرو می برد و باعث می شود بیشتر و بیشتر در وادی گمراهی و درکِ نادرست از هنر گام بردارند. باید به خاطر داشت همه اجزاء تشکیل دهنده یک جامعه هنری، مانند حلقه های زنجیر به هم متصل هستند. سینمای ایران دیری است از ضعف فیلمنامه و داستان پردازی قوی و خلاق رنج می برد. وقتی سینمایی فیلمنامه نویس خوب ندارد، نمی توان انتظار داشت که کارگردان، بازیگر، منتقد و یا حتی مخاطبِ خوب داشته باشد. بنابراین در چنین فضایی، توجه به تعریف و تمجید های منتقدان و مخاطبانی که سلیقه و آگاهی چندانی ندارند، جز به گمراهی نخواهد انجامید.