سینماسینما، منوچهر دینپرست
لئوناردو داوینچی گفته است: «هیچکس حق ندارد چیزی را عاشقانه دوست بدارد، یا از چیزی متنفر باشد بدون آنکه در مورد ذات و طبیعت آن دانشی دقیق و تمامعیار به دست آورده باشد.» بر این اساس، ما میتوانیم درباره زندگی و عاشقانهها با ایستادن در آستانه مرز صحبت کنیم. فیلم «شعلهور» به گونهای ما را در آستانه مرز قرار میدهد. از یک سو نمیتوانیم آن را دوست بداریم و از سوی دیگر، نمیتوانیم از آن متنفر باشیم. چراکه جهان فیلم پر از کشش و تضاد است.
«شعلهور» فیلمی پر از مضامین اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی و تا حدی پزشکی است. این فیلم توانسته مخاطب را تا آستانه هر کدام از مضامینی که در نظر دارد، سوق دهد، اما مخاطب دچار سردرگمی میشود که به کدام سوی این دایره پر از التهاب و کشش سوق پیدا کند. مردی که از اعتیاد در رنج است و برای رهایی از کشمکشهای خانوادگی به سیستان و بلوچستان سفر میکند تا راهی برای رهایی بیابد، دچار عشقی کاذب از جنس بیهودگی میشود. او با فرزند جوانش نیز دچار فراز و فرودهایی میشود تا گفتمان پدر و پسری در فیلم شکلی به خود بگیرد. از سوی دیگر، جهان فیلم پر از تصاویر اغواکننده و جذابی از مناطق سیستان و بلوچستان است که میتواند مخاطب را با خود همراه کند. شاید بتوان گفت کشمکش ذاتی که عمدا یا سهوا کارگردان در فیلم قرار داده، همین درگیری نظام بصری فیلم با رژیم معنایی آن است.
فیلم به جای آنکه در باب موضوعی خاص مدیحهسرایی یا قصهگویی کند، مخاطب را با موضوعی هدفمند اما با لایههای تودرتو همراه خود میبرد تا بتواند وضعیت فاجعهبار مردی را که از سر حقارت و نگونبختی از جنوب کشور سر درآورده و به سوی بهشتی کاغذی پرتاب شده، نشان دهد. کارگردان با خلق مضامین مختلف نهتنها آسیبشناسی اجتماعی را در جهان فیلم خود قرار داده، بلکه با ایجاد فردی نگونبخت اما در جستوجوی خوشبختی، معانی مختلفی را به مخاطب انتقال میدهد تا او خود تصمیم بگیرد که با نقش اول فیلم چه باید کند. فیلم بیش از هر چیزی به شکل دیوانهواری پازلهای مختلفی در کنار یکدیگر است تا منظومه آن را یکدست کند؛ منظومهای که میتوانست جذاب باشد، اما از جذابیت فقط تصاویر در اختیار مخاطب قرار گرفته است. تصاویری که احساس مخاطب را تحریک میکند و با تلقی رازآمیزی و هراسانگیزی نظام روحی مخاطب را با خود همراه میکند.
همین همراهی ما با تصاویر است که بیش از هر چیزی باید معنای فیلم را تاویل کنیم. آنچه از مضمون اخلاقی فیلم میتوان دریافت، این است که گویی فقر و سطح زندگی مردمی که کارگردان در فیلم روایت میکند، با سرشت و سرنوشت مرد فیلم ربطی مستقیم و اعجابآور دارد؛ ربطی که میتواند فضای فیلم را به سوی ما وارونه جلوه دهد، اما میتوانیم با ورود به جهان مادی فیلم آن را به دست آوریم. فیلم توانسته همان موقعیت آستانه را در خلق تصاویر نیز ایجاد کند. به گونهای که مرد نه متعلق به آنجاست و نه متعلق اینجاست. او در مرز این دو قرار گرفته و هر آنچه ما از صدا و تصویر آن به دست میآوریم، ما را در عدم قطعیتی قرار میدهد که نمیتوانیم آن را نتیجهبخش بدانیم.
فیلم بیش از هر چیزی متعلق به فضایی است که تصمیمگیری را برای مخاطب سخت میکند، که آیا با مضامین آن میتواند همراه و همسو شود، یا اینکه باید در فقدان تصمیمگیری ما نتیجهای ملالآور به دست آورد. «شعلهور» توانسته داستانی تودرتو را با مخاطب در میان بگذارد، اما رابطه اخلاقی شدن فیلم بیش از هر چیزی قابل تجربه به دیگری نیست. کارگردان «شعلهور» را در مقامی و جایگاهی قرار داده که مخاطب مفاهیم اخلاقی فیلم را بازتولید یا تقلید نکند، بلکه بر سر تایید یا تکذیب آن قرار گیرد تا پیوستگی آن مختل نشود. اغراقهای تصویری که در فیلم نهفته است، بر همین سیاق پیوستگی آن قرار گرفته تا ما درکمان از فیلم بیش از هر چیزی معطوف به نتایج اخلاقی آن باشد؛ نتیجهای که گویی مرد توانسته با هجرتی خودساخته و ردایی بر دوش در قامت عارفی عاجز ظاهر شود که دست از هر آنچه داشته و نداشته بشوید و خود را به سوی فردایی بیسرانجام رها کند.
منبع: ماهنامه هنروتجربه