شاعر که بمیرد، صدایی از جهان کم میشود و رازهایی پنهان میماند و حرفهایی نگفته؛ مرگِ شاعر پایانِ بخشی ازخوشیهای جهان است…
ترانهها، زمزمهی کلماتیست که آدمهای معمولی از کنار هم چیدنشان عاجزند، اما هیجانِ همنوایی با آنها روح و جسمشان را ممزوج میکند…
شاعر از خوشیهای عالم توست، از لذایذ زیست زمانمند و معین تو. روح ناتوان تو اگر کلماتِ شاعر نبود، در عسرت و رنج و بیتکلیفی رها بود.
شاعر که بمیرد، صدایی از جهان کم میشود و رازهایی پنهان میماند و حرفهایی نگفته؛ مرگِ شاعر پایانِ بخشی ازخوشیهای جهان است…
شاعری که دیروز بین آهنپارههای ابزارِ زیست در جهانِ مدرن له شد، بخشی از خاطرات شما بود: ملایم و طناز، آرام و امن، مالک لبخند اولِ پیش از سلام و تبسم آخرِ پیش از وداع، صلحبان و آشتیجو، نازک و ظریف و راهگشا و چارهگر.
از او جز نیکی نشنیدم و ندیدم، از شاعری رفتهرفته به ضرورتِ تصنیف و ترانه در حیات بشر امروز پی برد و در علم عروض و ایقاع مجرب شد؛ تلفیق و آراستن کلام و چاشنی عرفانی کمرنگ در ترانههای معنوی -نهچندان که پیچیده و عامهگریز باشد- و غنای تغزل و حماسه در وطنیات و جوشِ عاطفه در عاشقانهها.
معلم و مربی و مدیر و مرجع جوانان جویای ترانه و تصنیف بود و امین خانهی ترانه و دوست من در میدانی که آشفته و پررهرو بود، فانوسی که اطراف و اطرافیانش را به نظر میآورد و روحِ پذیرندهای که سبک بود و سبکبار.
حفرهها بیشتر به چشم میآیند و شاعران در نبودن چشمگیرترند…
* شاعر و ترانه سرا