حالا دیگر با قطعیت تمام میتوان جعفر پناهی را نماد برجسته هنرمندانی دانست که شرایط و زمانه را به راحتی تسلیم خود میکنند. البته این را به خاطر موفقیت اخیر فیلم سه رخ نمیگویم که جایزهای از جشنواره معتبر کن برده است. هرچند که آن جایزه اعتبار زیادی برای پناهی و سینمای ایران کسب کرده است اما ارزشش پیش تلاش او برای تحقق رویاهاش اندک است. شاید وقتی حدود هشت سال قبل دادگاهی او را به بیست سال محرومیت از فیلمسازی محکوم کرد، خوشبینترین و امیدوارترین علاقهمندان به هنر هفتم هم گمان نمیکردند سازنده فیلمهای موفق طلای سرخ، بادکنک سفید، دایره، آفساید و… بتواند در زمانی کوتاه پشت دوربین قرار گیرد و اندیشه و رویاهاش را بر پرده سینما بتاباند. اما خوشبختانه این اتفاق حدود یک سال بعد رخ داد و این یک فیلم نیست؛ اولین قدم سازندهاش برای عبور هوشمندانه از دام آفسایدی بود که سر راهش گذاشته بودند. اینکه کیفیت هنری این فیلم و فیلمهای بعدی جعفر پناهی (پرده، تاکسی، سه رخ) چگونه است چندان اهمیت ندارد. (البته منظورم در این نوشته است و گرنه تمام تلاشی که پناهی و دیگر فیلمسازان میکنند وصل به همین ویژگی و ارتباط و اندیشهای است که با آثارشان به آن دست مییابند.) مهم اتفاقات خوشی است که برای سینما و آدمها افتاده است. سینما و تاریخش از فیلمهای یکی از فیلمسازان خوبش محروم نشده است. آدمها هم حالا یک نمونه خوب دیگر برای ایستادگی و تلاش برای رسیدن به رویاهای خود دارند. البته در اینکه بهتر بود چنین شرایطی برای جعفر پناهی به وجود نیاید شکی نیست اما او توانسته است تهدید را به فرصت تبدیل کند و از ناامیدی، گوشهنشینی و تسلیم آرزوی دیگران شدن دور شود. جالبترش اینجاست که جعفر پناهی در این مدت با ساخت این فیلمها نوع متفاوتی از فیلمسازی را تجربه کرده است. نوعی که در آن در کنار کارگردانی، تصویربرداری، بازی و… هم انجام میدهد. مرز میان سینمای داستانی و مستند را دایم رد میکند و از نظر بودجه و هزینه هم از بودجههای کلان سینمای حرفهای فاصله میگیرد. همه اینها نشاندهنده این است که زمانه و برخی آدمهاش میتوانند آدم را از اسب پایین بکشند اما نمیتوانند او را از اصل و رویاهاش دور کنند. البته به شرط آنکه مثل جعفر پناهی جسارت عبور از آفساید و بالا رفتن پرچم خط نگهدار و سوت و کارت قرمز داور را داشته باشیم.