سینماسینما، محدثه واعظیپور
درست در شرایطی که بسیاری بر این باورند کار سینمای ایران تمام شده و در انبوه کمدیهای تجاری و البته پرفروش این روزها، نباید دنبال پدیده گشت، «چرا گریه نمیکنی؟» ساخته و اکران میشود. فیلم سندی است بر این واقعیتِ دوست داشتنی که با وجود ناامیدی از جریان غالب سینمای ایران، بارقههایی وجود دارد که برای تماشاگرِ خسته از کمدیهای مبتذل، تلقیهای از مد افتاده از زندگی و روابط انسانی، بازیگران تکراری و چهرههای بزک شده روی سردر سینماها، شگفتانگیز و شیرین هستند.
علیرضا معتمدی در «چرا گریه نمیکنی؟» باز هم بخشی از زندگی شخصی و تجربههای تلخ و سهمگین خود را مقابل چشمان ما تماشاگران عرضه میکند، اما تاثیرگذاری فیلم فقط محصول نمایش این ویرانی و زخم درمان نشده نیست. علی شخصیت اصلی فیلم داغدار برادر خود است، در آغاز فیلم، او تنها و برهنه در بیابانی راه میرود، این شروع می تواند کنایهای از وضعیت ملتهب علی شهباز باشد، مردی که فرار را به ماندن و کنار آمدن با سوگ برادر ترجیح داده است. علی دنبال پناهگاهی میگردد که تحملِ جهان پس از برادر را برایش آسان کند. مشکل او با بقیه که دوستش دارند و اتفاقا همه شخصیتهایی مثبت و بامزه هستند، این است که حریم شخصی و لجبازی او با روزگار را درک نمیکنند و به آن هجوم میآورند.
قصه «چرا گریه نمیکنی؟» خیلی زود راه می افتد، فیلمنامه میتوانست بستری برای یک روایت کند و تهی، خسته کننده، سیاه و تلخ باشد، اما فیلمِ بازیگوشانه و طنازانه معتمدی بدون این که از حرف اصلیاش (پوچی دنیا و دشواری فقدان) کوتاه بیاید، تماشاگر را درگیر میکند. فیلم، شخصیتهایش را به اندازه معرفی می کند، عمه با بازی بسیار خوب هانیه توسلی، شمایلی تازه از یک زن سنتی و مذهبی ارائه می دهد که شیک و شیرین است و جزئیات رفتاری این طبقه را بدون آنکه تصنعی و گل درشت باشند، به نمایش میگذارد. تلاش های عمه برای بازگشت علی به زندگی، متناسب با دغدغههای معنوی اوست و شوخی علی با عمه و استفاده از کلمه آخوند، زیرکانه است. امیرحسین (مانی حقیقی) کارفرمای علی و همسرش (لیندا کیانی) و حتی مهتاب (باران کوثری) همسر سابق علی می کوشند او را به زندگی عادی بازگردانند، اما در نهایت این سادگی و عشق صبا (فرشته حسینی) است که باعث می شود علی در تصمیمهای ناخوشایند، کوتاه بیاید. «چرا گریه نمیکنی؟» بر خلاف ظاهرش، رویکردی فلسفی به زندگی و مرگ دارد. بسیاری از فیلمهایی که مرگ را به عنوان موضوع انتخاب میکنند، درگیر شعارزدگی درباره ماهیت زندگی و فرجام آن میشوند و در قالبی اخلاقی و جدی می کوشند تماشاگر را نسبت به بحران پایان زندگی و پیامدهایش، نصیحت کنند. «چرا گریه نمیکنی؟» اما از این دام رهیده است، بی آنکه بخواهد روی تماشاگر از منظر اخلاقی تاثیر بگذارد، قصه اش را روایت می کند و در قصه گویی، خلق شخصیت ها و موقعیت های تازه، موفق است. شوخیها و ارجاعهای فیلم در ساختار اثر منطقی و قابل باورند و رابطه شخصیتها و مناسبات آنها، پذیرفتنی است. تازگی فیلم به واسطه جهانی است که خلق می کند، تنها شخصیت عجیب فیلم علی نیست، مهتاب و صبا هم، عادی نیستند و همین ویژگیهاست که همراهی و دوستی شان را قابل باور کرده است. استفاده از موسیقیهای ایرانی (قدیم و جدید) و موسیقیهای غربی، به فیلم حس و حال داده، تصاویر و قاب بندیها، جهان را زیبا و پر از جذابیت نشان میدهد.
پایان فیلم، یک شروع تازه برای علی است. او در فیلم، فرصت این را دارد که با برادرش، فارغ از هیاهوی جهان برقصد. این سکانس تداعیگر رقص معروف جان تراولتا و اوما تورمن در «داستان عامهپسند» است، گویی فیلم (و سینما) میتواند نجات بخش باشد و بر بحران فنا و نابودی، چیره شود.
چزاره پاوزه، شعری بلند درباره مرگ دارد، که با تماشای «چرا گریه نمیکنی؟» به خاطرم آمد: «خواهد آمد مرگ، چشمان تو را خواهد داشت/ چون پایان معصیت خواهد بود، چون دیدن این که چهرهای مرده، از آیینه در میآید، چون شنیدن اینکه لبان بسته سخن میگویند/ و فرو میرویم در خاموشی.»