درباره فیلم «نبات» ساخته پگاه ارضی (که فرجام قصه از همان بیست دقیقه ابتدای فیلم مشخص بود) شاید بتوان گفت، این اثر ازکارگردانی و موسیقی و پردازش نماها به درستی بهره گرفته است.
آلزایمری که «سایه» (با بازی قابل قبول نازنین فراهانی) به آن دچار شده و به همین دلیل برای دیدن دخترش نبات به ایران آمده موضوع اصلی این فیلم است؛ هرچند فیلم بواسطه ریتم کند و شخصیت های کم داستانش نمی تواند مخاطب را راضی از سالن سینما خارج کند. از آن گذشته، شهاب حسینی هم آنچنان که باید و شاید در کاراکترش فرو نرفته؛ شخصیتی که به نبات دخترش گفته مادرش در یک سالگی او از دنیا رفته و هر هفته بر سر خاکش می روند. داستان فیلم موضوع تازه ای در سینمای این روزهای ایران نیست اما نمی توان منکر شد که مخاطب با دیدن نام شهاب حسینی، مشتاق تماشای آن می شود؛ غافل از آنکه حفره های فیلم تا پایان دست از سر مخاطب پرسشگر بر نمی دارد. سوال هایی از این قبیل که چگونه سایه از ایران به ایتالیا رفت و به چه شکل شهاب حسینی نوزاد یک ساله را بزرگ کرد و چرا در اطراف سعید و نبات فردی نیست که گره داستان را -شاید- کمی بازتر کند؟ یا اینکه اصولا چرا به عمد اینگونه پرسش ها با حذف کاراکترهایی که در ذهن تماشاگر می تواند وجود داشته باشند پاسخ داده نمی شوند. بیشتر داستان در خانه با میزانسن و دکوپاژی شلوغ می گذرد و مشخص نیست این طرز چیدمان برای پدر و دختری که تنها زندگی می کنند؛ چه سودی در نماهای فیلم دارد و چه میزان در فهم چرایی داستان به کمک می آید؟ هر چند همان طور که در ابتدا آمد نماهای درست و فیلمبرداری اصولی و موسیقی زنده یاد «ناصر چشم آذر» از نکات قوت فیلم است ولی از این پارامترهای خوب در کلیت داستان استفاده چندانی برده نمی شود و فیلم در سکانس هایی حتی به مستند پهلو می زند و ریتم کند آن و تعلیقی که وجود ندارد؛ مخاطب گریزپای را به سختی تا انتها می کشاند. از طرف دیگر فیلم آن قدر در تصویر و نما غرق می شود که فراموش می کند شخصیت هایش را بدرستی معرفی کند. حتی شهاب حسینی که شرکتی مهندسی دارد؛ هم نمی تواند بیرون از خانه، این وجه کاری اش را نشان دهد.
نماهای تکراری و استفاده گل درشت از حمام و سرویس بهداشتی نیز چرایی اش مشخص نمی شود. نگاه شود به خلوت پدر و دختر در دو سکانس داخل حمام. فیلم هر چند با همه این ضعف فیلمنامه، از تسلط کارگردان بر صحنه بهره می برد و سکانس هایی می آفریند که از کاربلدی مولفش خبر می دهد. هر چند بواسطه سوراخ های زیاد فیلمنامه این عنصر موثر نیز به گوشه ای پرت می شود. مشکل دیگر فیلم نیز پایان بندی آن است که به دو شخصیت سعید و نبات نمی خورد که چنین فضایی را بیافرینند. عجیب اینکه دخترک ۱۲ ساله مانند فردی ۲۰ ساله رفتار می کند و بعد از دیدن پرتره مادرش، در می یابد رویا «سایه» مادرش است و سعیدی هم که دل در گرو همسر سابقش دارد (سکانسی که حلقه ازدواج را می بیند و ناگهان بغضش می ترکد) نمی تواند برای مخاطب باورپذیر باشد. داستان تلاش می کند روایتی سر راست از زندگی سه نفر را بازگو کند؛ تلاشی که فرجام هدفمندی در پس آن مشاهده نمی شود و دل دادگی نبات هم به رویایی که مشخص نیست چگونه سر از کارگاه سفالگری درمی آورد، ساخته و پرداخته نمی شود و مانند بیشتر نماهایی که مولفه های علت و معلولی آن درست از آب در نیامده، این بده و بستان عاطفی هم ناتمام می ماند.خلاصه اینکه شیرینی زیاد نباتی که کارگردان در اولین فیلمش به سینمای ایران پیشکش می کند، دل را می زند! هر چند می توان به کارگردانش امید داشت که فیلم های بعدی اش مخاطب را راضی تر روانه خانه کند؛ چرا که پگاه ارضی نشان داده است که با عشق و پساعشق بخوبی آشناست،