سینماسینما، سپیده ابرآویز
به نظر میرسد سینمای ایران در حال تقسیم شدن به دو گروه خاص است. فیلمهای جوانگرایانه از نسل جوان که صرفا به موضوعات مرتبط با عصیانها، کمبودها، فریادها و حسرتهای نوجوان و جوانان میپردازد و سینمایی برای فیلمهای اجتماعی، خانوادگی یا سیاسی که مضامین مورد علاقه نسل قبلتر هستند. انگار این دو گروه هر کدام نقش و جایگاهشان را پذیرفتهاند و کمتر تمایلی به ورود در حیطه دیگری دارند. شاید تک و توک کسانی مثل علیرضا داوودنژاد در فیلم «فراری» مشخصا دغدغه به تصویر کشیدن نسل گمشده و بیهویت امروز را داشته که در میان دنیاهای مجازی متولد میشوند، بزرگ میشوند و مرز واقعیت و مجاز را فراموش میکنند.
پویا بادکوبه به عنوان یکی دیگر از فیلمسازان جوان سینمای جوانگرا در کنار همنسلانش (عباس نظامدوست، کارگردان «گرگبازی»، سهیل بیرقی، کارگردان «من»، هومن سیدی، کارگردان «سیزده») بار دیگر دست روی سوژهای روانشناسانه میگذارد که شاید حتی بیشتر از جوانان، برای پدران و مادران قابل درک باشد؛ رنج پذیرفتن اینکه فرزندان امروز را با هیچ ترفندی نمیشود خانهنشین کرد و آنها نهایتا خشم، اضطراب و هیجاناتشان را – بدون توجه به عواقب آن – جایی با گروه همسالان تقسیم خواهند کرد.
«درساژ» که در جشنوارههای متعدد خوش درخشیده است، فیلمی بهشدت جوان است که هوای تازه جوانی و نوجوانی در سرتاسر آن جاری است. انتخاب نام فیلم خود اولین گزینهای است که نشانگر انتخاب هوشمندانهای از فیلمسازی امروزی است. نامی کنجکاویبرانگیز که حتی خواندنش هم اگر کسره نداشته باشد، دشوار میشود. این بدعت همچنین در تبلیغات شهری فیلم بهشدت چشمگیر است و تمام حرف فیلم را با گذاشتن هشتگ «مرا ببین» روی چشمهای دختر نوجوان که شخصیت اصلی است، میزند. اما این آغاز تلاش فیلمساز برای ساختن فیلمی با نگاهی روانشناختی و جامعهشناختی است؛ نگاهی که پرداختن به آن در دل یک قصه کار آسانی نیست.
گلسا دختر ۱۶ ساله خانوادهای متوسط است که به لحاظ روانشناسی احتمالا باید در مثلث خشم، عصبانیت و افسردگی گرفتار باشد. اینکه هست یا نیست و اگر هست چرا را فیلم باید به ما بگوید. آیا میگوید؟
گلسا در یک بازی مضحک و بیدلیل گرفتار میشود. همه چیز با یک شوخی و دزدی احمقانه از یک سوپرمارکت آغاز میشود. دزدی تمام میشود، بیآنکه بازی تمام شده باشد. حالا همسالان گلسا او را که سرشار از خشم و عصیان است، به ادامه این بازی خطرناک میکشانند.
تا اینجا میشود مضمون فیلم را فهمید، اما مشکل «درساژ» از اینجا به بعد شروع میشود. فیلمی که قطعا شخصیتمحور است، در پرداخت شخصیت عاصی گلسا لنگ میزند. این میزان خشم و نفرت و عصیان که به نوعی تجلی عصیان ریشهدار زمانها است، از کجا میآید؟ فیلمساز (یا بهتر بگوییم فیلمنامهنویس) صرفا به یک دیالوگ اکتفا میکند. گلسا به مادرش میگوید: «ما خیلی حرفها را به هم نمیزنیم.»
گرچه فاصله و شکاف بین نسلها انکارکردنی نیست، اما در «درساژ» این شکاف، شکافته نمیشود، عمق پیدا نمیکند و دلیل رفتارهای متناقض گلسا جا نمیافتد. خانواده او بهظاهر نرمال مینمایند. نشانی از اختلاف، مشکلات اخلاقی یا حتی بیتوجهی (به آن شدتی که فیلم اصرار دارد القا کند) از جانب خانواده نسبت به گلسا دیده نمیشود. این گلساست که بیشتر فاصله میگیرد. هیچوقت خانه نیست و وقتی هم هست، صرفا با گوشی و هندزفری سرگرم است. این جنبه از شخصیت گلسا البته باورپذیر است. او مانند بسیاری از نوجوانان و جوانان همنسلش رفتار میکند. اما همین گلسای دور از خانواده، خودش در جایی میگوید از شرایطش ناراضی نیست و با دلبستگی که به اسبی به نام الوند دارد، حتی دلش نمیخواهد از منطقهای که در آن زندگی میکند، دور شود.
در لایه زیرین فیلم میبینیم گلسا تا حدود زیادی خود الوند است، یا حداقل قرار است باشد. همانطور که الوند یک اسب درساژ است و قرار نیست جز مانژ در هیچ جای دیگری ظاهر شود و تفاوت فاحشی با بقیه اسبها دارد، گلسا هم قرار نیست جز آنچه برای زندگی خودش تعریف کرده، کار دیگری کند و تحت هیچ شرایطی از تعاریف ذهنی که دارد، فاصله نمیگیرد. در طول فیلم بارها میبینیم که تحت فشار دوستان و والدینش قرار میگیرد تا کاری را که آنها میخواهند، بکند، اما نمیکند و دست آخر هم همان تصمیمی را میگیرد که همه به او گفتهاند نگیر.
این شبیهسازی بین الوند و گلسا از نقاط قوت فیلم است. اما رابطه گلسا و الوند هم مثل رابطه گلسا و خانوادهاش چنانکه باید، ساخته نمیشود. با وجود تصاویر و قاببندیهای زیبا، موسیقی انتخابی مناسب و تدوین حرفهای و بیش از هر چیز بازیگیری درخشان از نگار مقدم در نقش گلسا – که تنها از یک کارگردان کاربلد برمیآید- «درساژ» در فیلمنامه عقب میماند و قصه همذاتپنداری مخاطب را برنمیانگیزد. انگار در تمام طول فیلم تماشاگر با فاصله و از دور شاهد اتفاقاتی است که برای یک مشت جوان میافتد. بارها و بارها این جمله تکرار میشود که گلسا فیلم را بده، و گلسا پاسخ میدهد نمیدم، و بارها و بارها تماشاگر منتظر میماند تا بقیه این مکالمه را بشنود، یا رفتار تازهای از گلسا ببیند. که نه میشنود و نه میبیند.
با همه اینها، «درساژ» به همان دلیل نگاه جوانش و ریزبینیهایی که به لحاظ کارگردانی دارد، تجربه تازهای است که بادکوبه را به عنوان فیلمسازی تازهنفس با جهانی متفاوت به سینمای ایران معرفی میکند؛ فیلمسازی که قطعا میتواند در آیندهای نزدیک بیشتر از اینها دیده و موفق شود.
منبع: ماهنامه هنروتجربه