سینماسینما، ابراهیم عمران
نام فیلم خود گویای حدیث پنهان آن است. نماهای باز بی شمار، فضاسازی قابل لمس، موسیقی تاثیرگذار، عشق به سینما و دل ِ دلدادگی هایی که در کار بی نقص سیاوش اسعدی «غریزه» وجود دارد. مگر از سینما چه میخواهیم. فراموشی آنچه قبل از ورود به داخل سینما درگیرش بودیم و اگر هم توانست تلنگری به حال دل وارد کند. نسیانی که پدید میآید با هیچ دادهای قابل قیاس نیست. کارگردان که با فیلم تحسین شده دیگرش «درخونگاه» نشان داد عاشقیت را میشناسد، میداند چه پلانی را و در کجا کات مناسب دهد که ذهن مخاطب به غلیان در آید، این بار داستانی تعریف میکند که از دل خود سینما بر میآید. گیریم این فیلم لحظاتی مشابه «سینما پارادیزو» دارد و یا اینکه لوکیشن داخلی اش در نماهایی یادآور عاشقیت کاراکترپسر جوان «دایی جان ناپلئون» است و هزاران مشابهت ریز و درشت. ولی آنچه در این رهگذر مهم می نماید همزمان بهره بردن از تکنیک فیلمسازی با جان مایه تعریف درست قصه است.
آیا میتوان دلبستن های پسرک فیلم به دختر را سرسری گذراند؟ می شود آیا خلوت های پنهان آنان را فقط غریزه دوره نوجوانی شان نامید؟ فیلمساز نیمه اول فیلم را آنچنان چیره دستانه با قابهای بی نظیر به پایان می برد که در ذات خود کمی هم پرسش برانگیز است. مخاطب شاید حدس هایی بزند از چیستی قصه، ولی شاید نداند ضربه اصلی در راه است. تقابل مردانگی و رفافت با بدآبرویی فرزند دوست.
امین حیایی که بار دیگر همکاری دلپذیری با اسعدی دارد بسان فیلم «درخونگاه» اینبار در میانسالی با گریمی باور پذیر شمایل پنهان مردی را بازی میکند که ناگفتههایش زیاد است. اصولا فیلمساز با خستی دوست داشتنی اما زیرکانه کاراکتر او را نمایان نمیسازد. سکانس دلنشین رسول خان در خانه زن صیغه ای و خوردن اطعمه و اشربه؛ گویای همه آن چیزی است که کارگردان تا قبل آن به نحو درستی از مخاطب دریغ میکرد. چهره اشک آلود و مرام دار رسول نشان از دردهایی میداد که او توان گفتنش را نمیداشت. بازی بهجای ژاله صامتی با تک دیالوگهایش نیز کمک شایانی به این شناخت میکند.
رسول خانی که امین حیایی ایفاگر نقش اش است از جمله خانهایی نیست که تا بهحال در سینما به تصویر درآمدهاند. فیلمساز تا نیمه و بلکه بیشتر آن طوری نماها را چید که مخاطب گمان میکرد رسول خان دیگر وجود ندارد. حتی فروغ زمان با بازی همیشه خوب پانتهآ پناهیها، نیز از دوربین کارگردان دور بود. قصه عاشقیت کامی و آتی دلها را ربوده بود. سکانس های دلدادگی شان آنچنان مخاطب را درگیر کرده بود با موسیقی درست که تماشاگر را از آن دو کاراکتر مجزا میکرد. غافل از آنکه سر بزرگ زیر لحاف است. فرجام عشق کودکانه نوجوانانه ای که دلها را تسخیر کرده بود آن سکانس پایانی بود که به آتش قهر پسرک فیلم سوخت. رویاهایش در آتشی سوخته بود که دست تقدیر برایش مقدر کرده بود. سرنوشت محتومی که نقشی در آن نداشت. چاره را در رفتن میدید. داستان مردانگی که اسعدی به درستی آن را با تک دیالوگهای کیمیاییوار تعریف کرد؛ آنچنان به دل مخاطب نشست که بسان آن دیالوگ که از زبان رسول خان در آمده بود که مردان لات و مست کوچه ها برای نارس تن میدن و برای رسیده وطن. آری فیلم «غریزه» به حدی رسیده بود و کامل؛ که کمتر فیلمی طی این سالها به قوام او بود…