سینماسینما، مبین مولائی
برای این زمان و زمان آینده و زمان پیشین، یک قانون پابرجاست:
اینکه بزرگی و شکوه، هیچگاه، زندگی آدمی را بدون تباهی، نمیپیراید.
«آنتیگون؛ سوفکلس»
۱
در تلاش برای فهم ِ واقعیت ِسینماتوگرافیک ِ بازنماییشده در فیلم قهرمان، از نام فیلم آغاز میکنیم: درفرهنگ لغات، جدای از معنای شخصیت اصلی یا پروتاگونیست در فیلم، نمایشنامه یا رمان، قهرمان به معنای کسی است که به خاطر انجام کاری سترگ یا شجاعانه و یا دستآوردی عظیم، به شهرت رسیده و مورد تحسین قرار می گیرد. دستاورد و کار اخلاقی بزرگ، شجاعانه و بگیریم قهرمانانهی رحیم سلطانی (امیرجدیدی)، که باعث شهرت و تحسین موقت او میشود، بازپسدادن سکههای طلا به صاحب احتمالیشان است؛ با وجود اینکه خود زندانی مالی است و بهازای چنین عمل بهاصطلاح قهرمانهای، میتوانست طلاها را فروخته و طلبش را بپردازد. اما سینمای اصغرفرهادی، معمولا پیشداوریهایی که خود مصادیقش را در بافتار روایت تنیده است، کمی بعد به چالش میکشد و داوری ِ بهویژه اخلاقی ما را به حالت تعلیق درمیآورد.
در عنوان انگلیسی فیلم، بهازای The hero، A hero آمده است. همه میدانند یا یحتمل میدانند که حرف تعریف معین The، در زبان انگلیسی، محض واژگانی بهکار میرود که برای شنونده یا گوینده، مشخص و شناخته شده باشد؛ اما اگر برای نخستینبار بهکسی یا چیزی اشاره شود، حرف تعریف نامعین A یا An استفاده میشود. بنابرآنچه گذشت، این نامشخص بودن شخص قهرمان، سبب میشود، هنگامی که تماشاگر، با آگاهی پیشینی از چنین عنوانی، به تماشای فیلم مینشیند، درسرتاسر فیلم، شخص قهرمان را جستوجو کند و چهبسا تا نیمههای فیلم، گمان کند که وی را یافته است. اما در پایان فیلم، دلالتهای قهرمانانه واژهی قهرمان، بعدی کنایی به خود میگیرد. از هنگامی که نویسهنگاری(تایپوگرافی) قهرمان، بر پلکان افراشته بر جوار آرامگاه خشایارشاه، درج میشود، نشانهگانی واپسگرایانه، به وسعت تاریخ، در ذهن برساخته و آدمی وسوسه میشود که بگوید نکند از آن دوردست بعید، واژهی قهرمان، چنین وجه کناییای را به خود داشته است؟ آدمی وسوسه میشود که بگوید شاید خاستگاه فیلم قهرمان، از رهگذر همین کنایه برآمده باشد!
۲
اگر تراژدی را «مسالهی انتخاب از میان ارزشهای متضاد» بدانیم، فیلم قهرمان یک تراژدی است. اساسا در هر جهان ِ تراژیک، موقعیتها تحمیلی، ناخواسته و گریزناپذیرند و آزادی انتخاب، موقعیتی اجباری است که درآن، قهرمان تراژیک، باید در نبرد، علیه امری مطلق، شکست بخورد. جهان و موقعیت تراژیک فیلم قهرمان نیز، تحمیلی، ناخواسته و گریزناپذیر و آزادی انتخاب قهرمانش، متعارض و محکوم به شکست است. فارغ از هرگونه ارزشگذاری، هر انتخاب قهرمان، تبعات خود را داراست و وی ناگزیر و ناگریز است که آن را بپذیرد؛ چه اگر تبعات آن انتخاب، ربط منحصری به انتخابگرش نداشته باشد و به دخالت و واسطهی دیگریهای بزرگ و کوچک حادث شده باشد.
با مطالعهی کنش و واکنشهای متقابل اجتماعی، درمییابیم که چهگونه آدمها برای شکلبخشیدن به واقعیت، میتوانند خلاقانه یا خودسرانه دست به عمل بزنند. با اینکه رفتارهای اجتماعی، تا حد زیادی تحت تاثیر و هدایت نیروهایی مثل نقشها، هنجارها و توقعات مشترک است، اما افراد براساس پیشینهها، علائق، منافع و انگیزههاشان، واقعیت را بهصورتهای متفاوتی درک و ایجاد میکنند و از آنجا که افراد قادر به انجام کنش خلاق یا خودسرانه هستند، بهطور مستمر و با تصمیمها و کنشهایی که اتخاذ میکنند، به واقعیت شکل میدهند. به-عبارت دیگر، واقعیت ثابت و ایستا نیست، بلکه از رهگذر کنش متقابل انسانی آفریده میشود. بنابراین، انتخاب قهرمان، بهتنهایی برسازندهی واقعیت آن انتخاب نیست، بلکه در رهگذر کنش متقابل آن دیگریها، واقعیت واقعی انتخاب، برساخته میشود. بهنظرمیرسد، آقای اصغر فرهادی، در پردازش روایت فیلم قهرمان، بهازای شیواره ساختن واقعیت(یعنی تلقی آن همچون حقیقتی از پیش موجود)، به فرآیندهایی که چنین و چنان واقعیتی از طریق آنها برساخته میشود، پرداخته است. شاید فیلم قهرمان، ثبت و بازنمایی فرآیندهایی باشد که بهواسطهی آنها واقعیت برساخته میشود، نه مفهوم واقعیتی اجتماعی که خود به عنوان مولف جعل کرده باشد!
۳
وقتی از فرهنگ حرف میزنیم، در معنای جامعهشناختی، از روشهای زندگی اعضا یا گروههای یک جامعه، مبتنی بر جنبههای نامحسوسی چون عقاید، اندیشهها و ارزشها و نیز جنبههای محسوسی چون اشیاء، نمادها و فناوری(که بازنمود محتوای یاد شده است) حرف میزنیم؛ جامعهای که همگی در عناصر برسازندهی فرهنگ سهیم هستند و به همین دلیل، امکان همکاری و ارتباط متقابل با یکدیگر پیدا میکنند. این عناصر فرهنگی، متن و زمینهی همگانی و مشترکی ایجاد میکنند که افراد جامعه، زندگی خود را در آن میگذرانند. متقابلا، رسانههای گروهی (mass media)، بستر و زمینهای همگانی، مشترک و مجازیای ایجاد میکنند تا ما بخشی از فعالیتهای اجتماعی خویش را در آن انجام دهیم و بههمین واسطه، در نوعی فرهنگ سازماندهیشدهی اجتماعی مجازی، سهیم شده و مشارکت فعالی داشته باشیم و امکان همکاری و ارتباط متقابل با یکدیگر پیدا کنیم تا در نهایت عقاید، اندیشهها، ارزشها و هنجارهای فرهنگی را بروز داده و یا محقق کنیم.
قهرمان بهمثابه یک پدیدهی اجتماعی و فرهنگی، مصداق تمامنمایی از ارزشها، تصورات و اندیشههایی است که نه تنها بیانگر امور مهم، ارزشمند، مطلوب و پسندیده است، بلکه تعیین کنندهی این است که چه اموری میتوانند چنین و چنان باشند تا درنهایت، این تصورات انتزاعی یا ارزشها، بدیشان در تعامل با دنیای اجتماعی، شکل، ساختمان، سامان و معنا دهد و آنها را هدایت کند. اگر رحیم سلطانی را قهرمان بگیریم، او به همت رسانهها، به یک مصداق قابل قبول اجتماعی و فرهنگی، در حوزهی ارزشها و تصورات و اندیشههای قابل قبول نظم نمادین اجتماعی بدل میشود و نهتنها نقش تثبیت و تعیینکننده امور مهم، ارزشمند، مطلوب و پسندیده را، که نقش رسانهی چنین اموری را بازی میکند. از نهاد زندان گرفته تا خیریه و از فرمانداری تا خبرگزاریها، همه و همه بهواسطهی همین تصورات و ارزشهاست که در تعاملشان با یکدیگر، به واقعیت بازنمایی شده در فیلم، شکل، ساختمان و معنا میدهند و آن را هدایت میکنند. بهنظر میرسد، فیلم قهرمان، براساس بازنمایی چنین ساختار جامعهشناختیای در حوزهی فرهنگ ساخته و پرداخته شده باشد.
۴
رسانههای گروهی تاثیر و نفوذ پردامنهای، بر روی تجربههای ما و همچنین افکار عمومی دارند. دلیل این تاثیر و نفوذ صرفا این نیست که این رسانهها بهطریقی بر نگرشها و ایستارهای ما تاثیر میگذارند، بلکه این است که آنها، ابزارهای دسترسی به دانش و معرفتی هستند که بسیاری از فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی ما وابسته به آنهاست. بهعنوان مثال، افشاگریهایی که نازنین (سارینا فرهادی)، دختر طلبکار رحیم سلطانی، در فضای مجازی انجام میدهد، بر روی تجربههای جمعی و همچنین بر روی افکار عمومی مردم و بالطبع مسئولین خیریه و فرمانداری تاثیر میگذارد. از سویی دیگر، آن افشاگریها را ابزارهای دسترسی به دانش و معرفتی مییابیم که فعالیتهای اجتماعیای نظیر جمع کردن پول برای آزادسازی رحیم توسط خیریه یا اشتغال در فرمانداری یا حکم به آزادی و پرداخت اقساطی بدهی-اش همه و همه وابسته بدان میشود. البته مساله بههمینحد محدود نمیشود. هنگامی که افشاگریهای نامبرده، آبرو و حیثیت عمومی خیریه، فرمانداری و بهویژه زندان را بهخطر میاندازد، آنها برای خروج از این مخمصه، به همان ابزاری متوسل میشوند که ایشان را به آن دچار کرده تا در نهایت افکار عمومی را به نفع خود تحریف کنند.
این دستکاری در واقعیت، برای من یادآور این استدلال بودریار است که «در روزگاری که رسانههای گروهی همهجا حضور دارند، واقعیت تازهای – فراواقعیت – آفریده میشود که متشکل از رفتارهای مردم و تصاویر رسانههاست؛ دنیای فراواقعیای که با شبیهوارهها بنا میشود: تصویرهایی که معنای خود را از تصویرهای دیگری اخذ میکنند و به همین دلیل پایه و اساسی در واقعیت بیرونی ندارند.»